(Minghui.org)
در روند راهاندازی مکان تولید مطالب، ما با موانع دیوانهکننده نیروهای کهن مواجه شدیم و لازم دیدیم که حتی آرامتر و شفافتر باشیم، همه مشکلات را از بین ببریم، فا را بهعنوان معلم خود در نظر بگیریم و نظم و ترتیب نیروهای کهن را کاملاً ریشهکن کنیم.
یک بار در جریان راهاندازی مکان تولید مطالب ما، دو هماهنگکننده اصلی متهم و مجبور به ترک خانه خود شدند. اداره پلیس استان برای دستگیری آنها همهجا را جستجو کرد. این موضوع برای مکان تولید مطالب ما، که قبلاً با مشکلاتی روبرو بود، مشکلات بیشتری را ایجاد کرد.
برخی از تمرینکنندگان گفتند که پلیس استان درحال بررسی کارت شناسنایی عابران پیاده در تقاطعهای اصلی است (من در آن زمان کارت شناسنایی نداشتم). برخی از تمرینکنندگان گفتند پلیس خانه به خانه میرود و کامپیوترهای متصل به اینترنت را جستجو میکند. بسیاری از ما که در راهاندازی مکان تولید مطالب مشارکت داشتیم، متزلزل شدیم. برخی پیشنهاد کردند که مکان تولید مطالب را به منطقه دیگری منتقل کنیم، برخی دیگر پیشنهاد کردند که کار راهاندازی مکان تولید مطالب را بهطور موقت متوقف کنیم. به آنها گفتم که این مداخله ازسوی نیروهای کهن است، نمیتوانیم نظم و ترتیب آنها را دنبال کنیم، مطلقاً نمیتوانیم مکان تولید مطالب را جابهجا کنیم، زیرا نظم و ترتیب آنها را تصدیق میکند. برخی از تمرینکنندگان گفتند که من مسئول فا و مسئول کل بدن واحد نیستم. برخی از تمرینکنندگان گفتند که من وابستگی شدیدی به منیت دارم و دیگران را در نظر نمیگیرم.
فقط دو تمرینکننده دیگر از من حمایت کردند. من حتی ترس شدیدی در قلبم داشتم. اما میدانستم که نمیتوانم عقبنشینی کنم و بگذارم نظم و ترتیب نیروهای کهن محقق شود. تحت این فشار زیاد، حتی اگر شنیدهها صحت داشت و در اینترنت کشف میشدم، بازهم اصرار داشتم که تمام مسئولیت را خودم به عهده بگیرم. بنابراین خودم در اتاق کامپیوتر ماندم. آسمان خاکستری و نمنم باران و قلبم بسیار سنگین شده بود. درحین دانلود مطالب، افکار درست میفرستادم. ناگهان احساس کردم تمام زندگیام به دافا تعلق دارد و سنگینی قلب من بهخاطر تمام موجودات ذیشعوری است که با دروغ مسموم شدهاند. با مأموریت نجات همه موجودات ذیشعور، چگونه میتوانستم بترسم. «... چه چیزی بود که نمیتوانستم رها کنم...»
یک بار با آموزش برخی از تکنیکهای اینترنتی به همتمرینکنندگان، به یک مکان تولید مطالب کمک کردم. قبل از اینکه آنها تکنیکها را بهخوبی یاد بگیرند، در جریان برخی شنیدهها قرار گرفتیم. برخی از تمرینکنندگان اخبار «دقیق» دریافت کردند که جیانگ زمین درحال آمدن است. به نظر میرسید که این موضوع بیشتر و بیشتر واقعی میشود، و تمرینکنندگان بیشتر و بیشتر احساس ناراحتی میکردند. یکی از تمرینکنندگانِ کلیدی که این تکنیکها را یاد میگرفت، به این بهانه که میخواست به خانه مادرش برود، دیگر نیامد. سایر تمرینکنندگان نیز از آمدن منصرف شدند و من تنها ماندم. احساس ترس کردم. میدانستم که اگرچه این شهر کوچک است، اما شیطان بیداد میکند. تعداد تمرینکنندگانی که در اینجا دستگیر و تا سرحد مرگ شکنجه شدند، زیاد بودند.
در طی آن دوره آسمان همیشه پر از ابرهای تیره بود و باران بیوقفه میبارید. تحت فضای وحشت ایجادشده توسط نیروهای کهن، قلب من فشاری عظیم و اساسی را متحمل میشد. یک روز، پاراگرافی از سخنرانی معلم را دیدم:
«چیزی که درحال گفتن آن به شما هستم این است که وقتی به طور حقیقی قادرید فکر مرگ یا زندگی را رها کنید میتوانید هر کاری انجام دهید!» (آموزش و تشریح فا در کنفرانس فا در متروپولیتن نیویورک)
تیرگی در قلبم ناگهان ناپدید شد و با تابش نور جایگزین شد. سرشار از قدرتی بینهایت بودم. افکار درست و قدرت زیادی داشتم. کاملاً معتقد بودم که چیزی یارای مقاومت در برابر جریان اصلاح فا را ندارد. میدانستم که نقشه نیروهای کهن بهطور کامل لغو شده است. این مکان تولید مطالب تا به امروز با خیال راحت کار میکند.
میدانم که کامپیوترها و چاپگرها همه موجودات زنده هستند. آنها همچنین باید در طول اصلاح فا موقعیت خود را پیدا کنند. وقتی آنها با من همکاری میکنند، اغلب آهنگهای ساختهشده توسط مریدان دافا یا یک پاراگراف از فای معلم را برای آنها میخوانم. بنابراین کامپیوترها و پرینترهایی که استفاده کردهام همگی با من ارتباط خوبی دارند و هنگام کار بهصورت صامت با هم همکاری میکنیم.
به حدود بیست تمرینکننده تکنیکهای کامپیوتر را آموزش دادهام. این افراد در سنین و سطح تحصیلات مختلف هستند. از زمانی که به اولین تمرینکننده آموزش دادم، روند آموزش را تزکیه تلقی کردم، نه آموزش فنون دنیای بشری. به جمعآوری و جمعبندی تجربیات ادامه دادم تا بهترین استراتژی را برای تمرینکنندگان برای یادگیری تکنیکهای اینترنتی، حروفچینی و چاپ در کوتاهترین زمان تدوین کنم. در طول این روند، قلب من اغلب مورد آزمایش قرار میگرفت.
تمرینکنندهای مسن، حدود ۶۰ساله، بههیچوجه نمیتوانست نحوه دو بار کلیککردن روی ماوس را یاد بگیرد. احساس کردم صبرم به نهایتش رسیده است. واقعاً نمیخواستم به او آموزش دهم. در این زمان، به یاد سخنرانی معلم در نیوزیلند افتادم، تمرینکنندهای از معلم، سؤالی درباره بودن طولانیمدت همسرش در وضعیت ازبین بردن کارمای بیماری پرسید. معلم بیان کردند:
«مورد دیگر این است که اگر اعضای خانواده او نیز مرید دافا باشند، و آن مسائل را بزرگ ببینند، یک وابستگی است و این نیز آن را طولانی خواهد کرد. ازآنجاکه تزکیه کمال شما را در نظر میگیرد و مسئول رشد شماست، نهتنها آن مسئول او است که کارمای او را پاک کند، بلکه همچنین باید وابستگیهای شما را از بین ببرد. شما باید تزکیهکنندگان حقیقی باشید، واقعاً کوشا باشید، و قادر به رهاکردن هر چیزی باشید. آنوقت ببینید چه پیش میآید. اگر به چیزهای خاصی خیلی چسبیده باشید، آن تبدیل به یک وابستگی بزرگ خواهد شد، و بهطور متقابل بر افراد دیگر تأثیر خواهد گذاشت.» (سخنرانی در کنفرانس در نیوزلند)
فهمیدم که هرچه قلبم بیشتر آشفته میشود، ناخودآگاه محنتهای بیشتری به او اضافه میکنم و او کندتر یاد میگیرد. ناشکیبایی قلب را کنار گذاشتم و سرانجام او آن را درک کرد.
از نوامبر۲۰۰۱، مقالاتی را به مینگهویی ارسال میکنم. در آن زمان، فقط یک فکر داشتم: حمایت از مینگهویی. از تجربهام در روشنگری حقیقت و صحنههایی که ازطریق چشم آسمانیام میدیدم نوشتم. مقالات نوشتهشده توسط همتمرینکنندگانی را دیدم که خوشفکر بودند. آنها را بسیار تحسین میکردم، زیرا نمیدانستم چگونه مقالات با محتوای تفسیر سیاسی بنویسم.
یک بار میخواستم مقالهای بنویسم که آسیبهای شیطان را در منطقه ما هدف قرار دهد. وقتی تازه شروع به نوشتن مقاله کرده بودم، متوجه شدم که وابستگیام به خودنمایی مدام درحال افزایش است، به نظر میرسید قادر به جلوگیری از آن نیستم. ایستادم و دستم را جلوی سینهام فشار دادم؛ در قلبم گفتم: «این اعتباربخشی به دافا است، نه اعتباربخشیدن به خودم. نمیتوانم منیتم را نشان دهم. هدف از نوشتن مقاله این است که به همتمرینکنندگان اجازه دهیم آن را بخوانند و چیزی بیاموزند. باید قلبم را پاک کنم.» نمیدانم جلوی کامپیوترم چقدر دستم را روی قلبم فشار دادم، نمیدانم چند بار این کلمه را تکرار کردم. بعد از اینکه آرام شدم، توانستم بهسرعت مقاله را تمام کنم. بیشتر همتمرینکنندگان پس از خواندن آن احساس کردند که بسیار خوب است. میدانستم این استاد بودند که خرد مرا گشودند.
پس از گذشت این مدت متوجه شدم که وابستگیام به خودنمایی ناخودآگاه تا حد زیادی از بین رفته است و هدف از نوشتن مقاله، بیشتر و بیشتر روشن میشود، قلبم بیشتر و بیشتر پاک میشود. همیشه قسمتهایی از مقالاتم را که داوطلبان مینگهویی اصلاح کرده بودند بهدقت میخواندم. اگرچه تغییرات کوچک بودند، شینشینگ محکم ویراستاران مینگهویی را میدیدم. بخشی که به اندازه کافی نیکخواه نبود یا به اندازه کافی دقیق نبود، پس از اصلاح بسیار خوب میشد. همچنین کاستیهایی را در تزکیهام میدیدم و در این زمینه تلاش میکردم تا پیشرفت کنم.