فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

تجارب تزکیه درحین انجام مأموریت مقدسم

4 سپتامبر 2024 |   یک تمرین‌کننده فالون دافا در استان هبی، چین

(Minghui.org) من ۷۳ساله هستم و در سال ۱۹۹۵، تمرین فالون دافا را شروع کردم. از هر لحظه، برای مطالعه فا و انجام تمرینات استفاده کردم. تا سال ۱۹۹۹، جوآن فالون را ازبر کردم، که بنیانی را برای فعالیت‌های اصلاح فای من ایجاد کرد.

معرفی فالون دافا

شش ماه پس از شروع تمرین، هماهنگ‌کننده محل تمرین به من گفت: «شما فردا باید حرکات تمرین را در مقابل همه نمایش دهی.» خیلی عصبی بودم، روز بعد به یک محل تمرین که از خانه‌ام دور بود رفتم. فکر کردم: «آن‌ها احتمالاً شخص دیگری را برای نمایش تمرینات پیدا می‌کنند.» بنابراین به محل تمرین قبلی برگشتم. به‌طور غیرمنتظره‌ای در اولین روز بازگشتم، هماهنگ‌کننده از من خواست که جلو بایستم و تمرینات را به‌نمایش بگذارم. هیچ چاره‌ای نداشتم.

وقتی جلو همه ایستادم صورتم داغ و برافروخته و گلویم فشرده بود و قلبم تندتند می‌زد. می‌دانستم هرچه باشد باید ادامه دهم. بعد از مدتی، تپش قلبم کمتر شد و آرام شدم. بعد از آن، دیگر وقتی جلو جمعیت صحبت می‌کردم مضطرب نبودم.

در این دوره، بسیاری از وابستگی‌های بشری مانند وابستگی به شهرت، اضطراب و غرور را از بین بردم. متوجه نبودم که همه این‌ها را استاد نظم و ترتیب داده‌اند تا ما را برای نقش‌های آینده‌مان در گسترش فا، روشنگری حقایق و نجات مردم آماده کنند.

قبل از سال ۱۹۹۹، با هم‌تمرین‌کنندگان به روستایی رفتیم تا فالون دافا را معرفی کنیم. با خانمی حدوداً پنجاه‌ساله آشنا شدیم که در بستر بیماری بود. او هرگز تختش را ترک نمی‌کرد، حتی برای توالت رفتن. افراد دیگری باید کمک می‌کردند تا او را به محل برگزاری مراسم بیاورند و نگران بدن نحیفش بودند. برایش صندلی آوردند تا روی آن بنشیند.

او پس از تماشای اولین سخنرانی تصویری استاد، در همان روز توانست از رختخواب بلند شود و به‌تنهایی بایستد. سه روز بعد، هنگام بازگشت به هتل، زنی را دیدیم که روی سراشیبی ایستاده بود و چند ساقه ذرت در دست داشت. تعجب کردم: «مگر او آن زن [در بستر بیماری] نیست؟» بقیه گفتند: «این غیرممکن است.» جلو رفتیم و متوجه شدیم که واقعاً خودش است. او هیجان‌زده به ما سلام کرد: «از اینکه تمرین فالون دافا را به ‌من آموختید متشکرم.» وقتی به او گفتیم از استاد تشکر کند، سریع گفت: «سپاسگزارم استاد! سپاسگزارم استاد!»

وقتی برای تبلیغ فالون دافا، یک کلاس ۹روزه در یکی از شهرهای کوچک برگزار کردیم، با معلم زن لاغراندامی آشنا شدیم که به مشکلات مزمن معده دچار بود. او که بیش از دو سال نمی‌توانست به‌طور معمول غذا بخورد، هر روز دو بیسکوییت به‌اندازه سکه را در یک فنجان کوچک شیر برای وعده‌های غذایی‌اش خیس می‌کرد. با اینکه خیلی کم می‌خورد، بازهم درد معده داشت و بالا می‌آورد.

پس از شرکت در کلاس ۹روزه، وضعیت سلامتی‌اش بهبود یافت. او در پایان، از تجربیاتش نوشت و وقتی آن‌ها را برای ما می‌خواند به گریه افتاد. او گفت که استاد به او فرصتی دوباره برای زندگی داده‌اند. تنها در عرض چند روز، رنگ صورتش باز شد و وزنش افزایش یافت. این قدرت فالون دافاست!

اعتباربخشی به دافا

قبل از دادخواهی صلح‌آمیز ۲۵آوریل در سال ۱۹۹۹، روزنامه محلی ورکرز دیلی در منطقه ما شروع به انتشار مقالاتی افتراآمیز درباره دافا کرد. تمرین‌کنندگان دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند گروهی را برای بازدید از دفتر روزنامه و اصلاح اشتباهاتش تشکیل دهند.

از گروه مطالعه فای من خواسته شد که دو تمرین‌کننده را برای شرکت معرفی کنیم. گرچه مشتاق بودم، اما احساس می‌کردم چیز خاصی برای ارائه ندارم و واجد شرایط نیستم. اما آن شب، درست زمانی که پا به محل مطالعه فا گذاشتم، ناگهان فکری در ذهنم گذشت: «من به‌اندازه کافی واجد شرایط شرکت هستم.» ذهنم‌ فوراً به من نشان داد که چگونه مطابق استانداردهای یک تزکیه‌کننده هستم و نمونه‌هایی را به یادم آورد درباره اینکه چگونه پس از مطالعه فا، شخصیتم را بهبود بخشیدم. داوطلب شدم و همه قبول کردند. یک تمرین‌کننده دیگر هم کاندید شد و ما آماده شدیم تا با هم برویم.

گروه نسبتاً بزرگی صبح روز بعد در مقابل دفتر روزنامه جمع شدند، و من جزو اولین دسته از ده تمرین‌کننده‌ای بودم که برای ملاقات با سردبیر وارد شدند. ما دور میز سردبیر ایستادیم و یک تمرین‌کننده جوان با اعلام اینکه قصد داریم حقایق درباره فالون دافا را برایش روشن کنیم شروع به صحبت کرد.

مدیر مسئول بلافاصله دفترچه و خودکاری را از کشویش بیرون آورد و با جدیت از آن تمرین‌کننده جوان پرسید: «نام خانوادگی و نامت چیست؟ در کدام واحد کار می‌کنی؟» آن تمرین‌کننده که با تاکتیک‌ها به‌کارگرفته‌شده ازطرف حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و عواقب آن آشنا بود، مضطرب شد و سکوت کرد. جو اتاق ناگهان تغییر کرد.

نگران شدم: «ما از ابتدا با مشکل مواجه شدیم. به‌عنوان یک تمرین‌کننده دافا، باید چه‌کار کنم؟ علاوه‌بر این، این تمرین‌کننده هنوز جوان است و توانایی این را ندارد که در محل کار، مشکلی برایش پیش بیاید.» گفتم: «سردبیر، اگر باید نامی را ثبت کنید، اسم مرا ثبت کنید. من نمی‌ترسم.» به‌محض گفتن این عبارات، سردبیر دفتر و خودکارش را در کشو گذاشت. نرم شد و به حرف ما گوش داد. جو متشنج ناپدید شد و همه شروع کردند به گفتن اینکه تمرین دافا چه مزایایی برایشان داشته است.

پس از بازگشت به خانه، وضعیت تزکیه‌ام آنقدر خوب بود که توانستم به‌مدت سه ساعت مدیتیشن کنم. هنگام مطالعه فا در آن شب، تصویر استاد را دیدم که در صفحات جوآن فالون ظاهر شد. کلمات کتاب می‌درخشیدند و از صفحات بیرون می‌آمدند. تمام این تجربه سورئال یا فراواقع‌گرایانه به‌نظر می‌رسید و احساس می‌کردم نابودنشدنی است. این یک تجربه فراموش‌نشدنی از برکت استاد بود.

پس از سال ۱۹۹۹، ح.ک.چ شروع به آزار و اذیت دافا کرد. من و چند تمرین‌کننده برای دادخواهی به ‌پکن سفر کردیم و بازداشت شدیم. ما را به اداره پلیس محلی‌مان بازگرداندند و در آنجا به‌طور غیرقانونی بازداشت و بازجویی شدیم.

مربی جوانی که هنوز در مقطع فوق‌لیسانس درس می‌خواند، از من بازجویی کرد. او با یک کتاب قطور که فکر می‌کنم توسط مجرمان تنظیم شده بود، سه سؤال از من پرسید.

همکاری کردم، زیرا پاسخ به این سؤالات فرصت خوبی برای رد دروغ‌ها و احیای شهرت دافا بود. پس از پاسخم به دو سؤال اول، او سپس سؤال سوم را مطرح کرد: «استاد شما یک اقامتگاه در ایالات متحده ساخت و ۲۰۰میلیون دلار آمریکا برای ساخت یک استخر خرج کرد. چه فکری دراین‌باره دارید؟» پاسخ دادم: «درمورد اینکه آیا این گفته درست است یا نه، با شما بحث نمی‌کنم. حتی اگر بگویم این یک شایعه است، شما خواهید گفت که حقیقت دارد و ما هرگز به توافق نخواهیم رسید. استاد ما همچنان رنج‌های زیادی را متحمل می‌شوند، اما برخی از مردم، هنوز نیت خیر ایشان را نمی‌پذیرند و درعوض شایعه‌پراکنی می‌کنند و تهمت می‌زنند!» مربی کلامی نگفت و سه مأمور پلیس که در کنارش نشسته بودند، به یکدیگر نگاه کردند و در مقابل پاسخ من، اظهار رضایت کردند.

در جلسه شستشوی مغزی، با خبرنگار زن تلویزیون ملی چین روبرو شدم که به‌عنوان بخشی از گزارش‌ درباره حادثه خودسوزی تیان‌آنمن، ازطرف ح.ک.چ با لیو سی‌یینگ مصاحبه کرد. او برای انجام مصاحبه از این مرکز بازدید می‌کرد و آن روز ناگهان تمایل پیدا کردم در مصاحبه شرکت کنم. به‌سمت اتاق پذیرش رفتم و به اطراف نگاه کردم. سه پلیس لباس‌شخصی دم در نگهبانی می‌دادند و بعد از دو دقیقه، پلیس مسئول به من گفت: «تو هم می‌توانی وارد شوی.» وارد شدم و دیدم که افراد حاضر مأموران پلیس‌ لباس‌شخصی و «دستیارهایی» هستند که برای شستشوی مغزی دیگران کار می‌کنند.

وقتی مصاحبه شروع شد من اولین نفری بودم که صحبت کردم و حرف‌هایم حتی خودم را متعجب کرد. حقایق را روشن کردم و به دافا اعتبار بخشیدم، درحالی‌که در ته ذهنم متوجه بودم که این شاهکاری است که هیچ فرد عادی‌ای نمی‌تواند انجامش دهد. گرچه نمی‌توانم آنچه را که گفتم به‌خاطر بیاورم، اما به‌یاد دارم که حاضران نتوانستند هیچ خللی پیدا کنند. وقتی خبرنگار زن پرسید: «آیا تو می‌گویی که تمرین فالون دافا می‌تواند باعث شود شخص فرد بهتری شود؟» پاسخ دادم: «بله.»

افراد حاضر در طول یک ساعت مصاحبه، در سکوت گوش می‌دادند. حتی مأموران پلیس لباس‌شخصی و کارکنان شستشوی مغزیِ معمولاً خوش‌بیان هم ساکت بودند و هرازگاهی سرشان را به ‌علامت تأیید تکان می‌دادند.

پس از آن، متوجه شدم که استاد نیک‌خواه وارد عمل شدند تا کل این مصاحبه را کنترل کنند، و از صحبت کردن افرادِ تحت حمایت نیروهای اهریمنی جلوگیری کردند، انتشار محتوای این مصاحبه را غیرممکن کردند و مانع تلاش دیگری ازسوی اهریمن برای تهمت زدن به دافا و مسموم کردن موجودات ذی‌شعور شدند.

حتی امروز، برخی از مردم معتقدند که حادثه خودسوزی تیان‌آنمن که توسط ح.ک.چ صحنه‌سازی شد درست است، گرچه این یک فریب بود که توسط ح.ک.چ برای فریب دادن جهان سازماندهی شد. اهریمن تمام ترفندها را برای نابودی موجودات ذی‌شعور به‌کار گرفته است، اما: «اهریمن‌ها هرگز بلندتر از دائوها نخواهد بود.» (سخنرانی پنجم، جوآن فالون ). استاد باید تمایل من برای محافظت از فا را دیده باشند و از من حمایت کردند تا این نظم و ترتیب شیطانی را حل‌وفصل کنم.

روشنگری حقیقت، موجودات ذی‌شعور را نجات می‌دهد

در این محیط خشن که ازسوی ح.ک.چ کنترل می‌شود، تمرین‌کنندگان دافا باید بیرون بروند، حقیقت را روشن کنند و موجودات ذی‌شعور را نجات دهند. برخی از افراد مایل به گوش دادن به حقیقت هستند، درحالی‌که برخی دیگر حقایق را رد می‌کنند. برخی سپاسگزارند، اما برخی به ما فحش می‌دهند یا تهدید می‌کنند که ما را به مسئولین گزارش می‌دهند. استاد فرمودند هرچه روش تزکیه بزرگ‌تر باشد، مصیبت‌ها نیز بیشتر می‌شود. استاد محیط تزکیه ویژه‌ای را برای تمرین‌کنندگان فراهم کرده‌اند که در آن می‌توانیم خود را اصلاح کنیم، و ما باید این فرصت را با زمان محدودی که برایمان باقی مانده است، گرامی بداریم.

بعد از اینکه حقیقت را برای مردی چهل‌ساله روشن و او را متقاعد کردم که از ح.ک.چ خارج شود، او یک دسته پول از کیفش بیرون آورد و گفت: «این بسته در اصل، حاوی هزار یوآن بود. من صد یوآن خرج کرده‌ام، اما نهصد یوآن باقی‌ مانده است. برای انجام این کار به پول نیاز داری، پس به من اجازه بده به نشانه قدردانی‌ام مشارکت کنم.» در پاسخ گفتم: «از شما متشکرم، بوداها همه جا حاضرند و مهربانی شما مورد برکت و رحمت قرار می‌گیرد. ما پول قبول نمی‌کنیم.»

با جوانی سی‌وچندساله آشنا شدم. پس از گفتن حقیقت، او موافقت کرد که از ح.ک.چ خارج شود. درحالی‌که داشتم چند بروشور اطلاع‌رسانی را برایش بیرون می‌آوردم، متوجه حالت متفکرانه او شدم و پرسیدم: «به چه فکر می‌کنی؟» او پاسخ داد: «من معتقدم این باید سرنوشت باشد. در گذشته، چند نفر سعی کردند حقیقت را به من بگویند، اما من همیشه آن‌ها را رد می‌کردم. اما به‌دلایلی توانستم آنچه را امروز به من گفتی بپذیرم. اکنون که متوجه شدم، می‌خواهم حقیقت را برای دیگران روشن کنم. لطفاً چند نسخه دیگر از آن بروشورها را به من بدهید.»

در موقعیتی دیگر، مردی پنجاه‌ساله فرمان دوچرخه‌ام را گرفت و گفت: «این محل را ترک نکن. من امروز تو را متقاعد خواهم کرد که تغییر موضع دهی.» او مدام سروصدا می‌کرد و اجازه نمی‌داد من صحبت کنم، بنابراین در سکوت گوش دادم، درحالی‌که به این فکر می‌کردم که برای اصلاح تصورات اشتباهش چه بگویم.

بعد از مدتی پرسیدم: «صحبتت تمام شد؟» وقتی پاسخ مثبت داد، ابتدا درمورد حادثه خودسوزی تیان‌آنمن به‌دست ح.ک.چ صحبت کردم، سپس زمانی را توصیف کردم که فریب دروغ‌های ح.ک.چ را خورده بودم.

وقتی متوجه نرم شدن او شدم، پرسیدم: «آیا عضو حزب هستی؟» او پاسخ داد: «بله، هستم.» وقتی به او توصیه کردم که با نام مستعار از ح.ک.چ خارج شود و دروغ‌های آن را باور نکند، سرش را به علامت تأیید تکان داد. همچنین به او توصیه کردم: «لطفاً برای اطمینان از امنیت خودت، این عبارات را بخوان: فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.»

بار دیگر با یک پلیس لباس‌شخصی مواجه شدم که جلو مرا گرفت و سعی کرد با همکارانش تماس بگیرد تا مرا دستگیر کنند. او با صدای بلند اعلام کرد که خودش مأمور پلیسی است که اداره فرستاده و من یک تمرین‌کننده فالون گونگ هستم. این هیاهو توجه بسیاری از رهگذران را به‌ خود جلب کرد که برای تماشا جمع شدند.

فکر کردم: «این یک فرصت عالی برای روشنگری حقیقت است. به‌طور معمول، ما باید یکی‌یکی به آن‌ها نزدیک شویم، اما امروز خیلی‌ها جمع شده‌اند. نمی‌توانم این فرصت را از دست بدهم.»

بنابراین به آن مأمور پلیس گفتم: «تو کارمند اداره پلیس هستی که حقوقت ازطریق مالیاتی پرداخت می‌شود که از مردم سخت‌کوش و عادی گرفته می‌شود. باید وظیفه‌ات را انجام دهی و به‌خوبی به مردم خدمت کنی. اما تو اجازه دادی که فساد بیداد کند و چشم خود را بر کسانی که در فحشا و قمار دست دارند بستی. پلیس اکنون به‌دنبال آزار و شکنجه افراد خوبی است که براساس اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری زندگی می‌کنند. ح.ک.چ با استفاده از سیستم نهادی عظیم به بدکاران کمک می‌کند و مردم عادی را از حقوق و آزادی عقیده‌شان محروم می‌کند. فالون دافا یک تمرین تزکیه است و آزار و شکنجه افراد باایمان صالح گناهی فجیع است. امیدوارم دوباره درباره اعمالت فکر کنی.»

او بی‌توجه به حرفم، کیفم را قاپید و شروع کرد به گشتن درون آن. پس از گفتن آنچه لازم بود، فکر کردم که وقت آن رسیده است که بروم. درحالی‌که قفل دوچرخه‌ام را باز می‌کردم که بروم، جمعیت راه را برایم باز کردند. آن مأمور پلیس دو بار پشت سرم فریاد زد، اما مرا تعقیب نکرد. با رحمت استاد، با موفقیت از خطر فرار کردم.