فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

روشنگری حقیقت برای انواع‌واقسام شخصیت‌ها

7 سپتامبر 2024 |   تمرین‌کننده فالون دافا در مغولستان داخلی، چین

(Minghui.org) من در سال 2013، تمرین فالون دافا را شروع کردم. بیش از 10 سال، هر روز صبح جوآن فالون را مطالعه و ازبر می‌کردم، بعدازظهرها به‌منظور روشنگری حقیقت برای مردم بیرون می‌رفتم و عصر‌ها سایر سخنرانی‌های استاد را مطالعه می‌کردم. در طول این سال‌ها، با انواع‌واقسام شخصیت‌ها برخورد داشته‌‌ام.

مقابله با آزار و اذیت توسط مأموران پلیس

ازآنجاکه شکایتی علیه جیانگ زمین، رهبر سابق حزب کمونیست چین (ح‌.ک.‌چ)، ارائه کردم، سه مأمور پلیس به خانه‌ام آمدند تا مرا مورد آزار و اذیت قرار دهند. یکی از آن‌ها از من پرسید که آیا تبدیل شده‌ام. به او گفتم که از حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی می‌کنم تا انسان خوبی باشم و پرسیدم: «از آن به چه چیزی تبدیل شوم؟ به آنچه در این کتاب دافا نوشته شده است نگاهی بیندازید.» آن‌ها نمی‌خواستند آن را بخوانند، ازاین‌رو پیشنهاد کردم که یک صفحه را برایشان بخوانم. مأموری مانع شد و گفت فقط می‌خواستند از من بپرسند که آیا هنوز تمرین می‌کنم یا نه؟

در پاسخ گفتم: «بله، تمرین می‌کنم. می‌خواهم به شما بگویم، شما نباید تمرین‌کنندگان فالون دافا را مورد آزار و اذیت قرار دهید. به‌یاد داشته باشید که "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!"» مأموران بر سرم فریاد زدند و با عصبانیت رفتند.

یک سال بعد، دو مأمور پلیس دیگر آمدند. درمورد سنگی در شهر گوئیژو با کلمات پنهان که می‌گوید «ح‌.ک.‌چ نابود خواهد شد» به آن‌ها گفتم. همچنین توضیح دادم که چرا باید از ح.‌ک‌.چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند. آن‌ها حاضر به ترک نشدند و تهدیدم کردند. به یکی از آن‌ها اشاره کردم و گفتم: «مأمور، من سعی می‌کنم آدم خوبی باشم، اما شما همیشه افراد را به اینجا می‌آورید تا مرا اذیت کنند. بگذارید به شما بگویم، اگر در آینده هر مشکلی داشتم، شما را پیدا خواهم کرد.» رفتارش بلافاصله تغییر کرد و با عجله گفت که دیگر مزاحم من نمی‌شود. او هرگز دوباره به خانه‌ام نیامد.

دو سال بعد، این مأمور را در محله دیدم. برای ازبین بردن عوامل شیطانی مؤثر بر او، افکار درست فرستادم، سپس به او سلام کردم. وقتی از من پرسید کیستم، عینک آفتابی و ماسک صورتم را برداشتم. پرسیدم: «من را به‌خاطر می‌آورید؟» او گفت بله و از من پرسید قصد دارم کجا بروم.

به او گفتم که چیز مهمی برای گفتن دارم، اما او گفت سرش شلوغ است. گفتم: «شما باید ح‌.ک.‌چ را ترک کنید. آسمان در شرف ازبین بردن آن است و همه آن را می‌دانند. به شما کمک می‌کنم ترک کنید و فقط موجودات خدایی از آن مطلع خواهند شد. بهتر است اکنون موضع‌گیری کنیم نه اینکه بعداً پشیمان شویم.» او لحظه‌ای فکر و قبول کرد که حزب را ترک کند. همچنین گفتم: «دیگر تمرین‌کنندگان فالون دافا را آزار ندهید. این را به‌خاطر خودتان می‌گویم.» با سرش تأیید کرد و من برایش خیلی خوشحال شدم.

ماه مه سال گذشته در نزدیکی بازار، حقیقت را روشن می‌کردم، مردی حدوداً 50ساله را دیدم که یک کیسه سبزی در دست داشت. به‌سمتش رفتم و گفتم: «وضعیت کرونا الآن خیلی وخیم است. آیا درمورد ترک ح.‌ک‌.چ برای ایمن ماندن اطلاعاتی دارید؟ آیا کسی درمورد آن به شما گفته است؟»

او پاسخ داد: «چرا؟ آیا شما تمرین‌کننده فالون گونگ هستید؟»

آن موقع بود که متوجه شدم او شلوار پلیس و کفش چرمی پوشیده است. با پلیس برخورد کرده بودم! در قلبم از استاد کمک خواستم و بعد بلندبلند خندیدم. او گیج شده بود. «من مأمور پلیس هستم. در دستگیری تمرین‌کنندگان فالون گونگ تخصص دارم.» دوباره خندیدم و او گفت: «باور نمی‌کنی؟ اجازه بده کارت شناسایی‌ام را به تو نشان بدهم.» سبزی را در یک دست گرفت و با دست دیگر کارت پلیسی‌اش را بیرون آورد.

با خودم فکر کردم، استاد در کنار من هستند، از هیچ‌چیز نمی‌ترسم. توضیح دادم: «حتی اگر شما یک مأمور پلیس هستید، بازهم باید حقیقت را درمورد دافا به شما بگویم. تمام دنیا می‌دانند که دافا خوب است. جیانگ زمین گفت که فالون دافا ظرف سه ماه ریشه‌کن خواهد شد. اما اکنون این روش در سراسر جهان گسترش یافته است. کسانی که فالون دافا را مورد آزار و شکنجه قرار می‌دهند، اکنون گرفتار مجازاتند. دافا درباره تزکیه خود و انجام کارهای خوب است. ما اینجا هستیم تا مردم خوب را نجات دهیم!»

او به ساختمانی در 50متری جلوتر اشاره کرد و گفت: «آن اداره پلیس است. جرئت داری دنبالم بیا؟»

در پاسخ گفتم: «بسیاری از افراد در اداره پلیس ح‌.ک.‌چ را ترک کرده‌اند. نادان نباش.» درحین صحبت کردن، افکار درست فرستادم و او سرانجام نرم شد.

«هر چیزی که به شما گفته‌ام درست است. اگرچه امروز ح‌.ک‌.چ را ترک نکردید، اما حقیقت دافا را می‌دانید. هنگامی که در خطر هستید، باید به‌یاد داشته باشید که "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!" این یک مانترای نجات‌بخش است. و باید با تمرین‌کنندگان فالون دافا به‌خوبی رفتار کنید!» نگرش او تغییر کرد. او گفت من آزادم که بروم و گفت در آینده بیرون نروم و درمورد این چیزها صحبت نکنم.

پس از چند قدم راه رفتن، به عقب برگشتم و تکرار کردم: «وقتی در خطر هستید، باید به‌خاطر داشته باشید که "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!"» او با تکان دادن سرش تأیید کرد.

روشن کردن حقیقت برای راننده یک ماشین شیک

برخی از هم‌تمرین‌کنندگان به‌اشتراک گذاشتند که معمولاً برای افراد ثروتمند پذیرش حقیقت درمورد دافا دشوارتر است. من موافق نیستم. تا زمانی که حقیقت را به‌طور کامل برای آن‌ها روشن کنیم، می‌توان آن‌ها را نجات داد.

فردی را دیدم که در یک اتومبیل شیک نشسته بود. به پنجره ضربه زدم و مردی میانسال را دیدم. از پایین بینی‌اش به من نگاه کرد و پرسید چرا در زدم. مؤدبانه گفتم: «سلام آقا، چیز مهمی برای گفتن به شما دارم. آیا می‌دانید که خروج از ح.‌ک.‌چ می‌تواند امنیت شما را تضمین کند؟»

او پاسخ داد: «ماشین من کاملاً بیمه است. من قبلاً یک شرکت بیمه داشتم.» او فکر کرد من نماینده بیمه هستم.

گفتم: «شما پول زیادی برای بیمه خرج می‌کنید، درست است؟»

گفت: «البته. اگر حادثه‌ای رخ دهد، همه‌چیز پوشش داده می‌شود.»

پرسیدم: «اما آیا این می‌تواند زندگی شما را نجات دهد؟» حقایقی را درباره دافا و اینکه چرا باید ح.‌ک‌.چ را ترک کرد به او گفتم: «آنچه گفتم حقیقت دارد، لازم نیست یک ریال هم خرج کنید.»

او پرسید که آیا من تمرین‌کننده فالون گونگ هستم؟ پاسخ دادم: «بله، هستم. استاد دافا از ما می‌خواهند که مردم را نجات دهیم. برکت نصیب شما می‌شود. آیا می‌خواهید از ح‌.ک.‌چ خارج شوید؟» در ادامه حقیقت را برایش روشن کردم و بروشوری به او دادم. او آن را گرفت و با خروج از ح‌.ک.‌چ موافقت کرد.

از او خواستم که بروشور را به خانواده و دوستانش بدهد و اگر این کار را بکند، برکت نصیبش خواهد شد. پرسید: «واقعاً؟»

گفتم: «مریدان دافا حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری را تزکیه می‌کنند. همه چیزهایی که به شما گفتم حقیقت است.»

نجات مردم بدون تفاوت قائل شدن

من بین مردم فرقی نمی‌گذارم و حقیقت را برای هر کسی که با او برخورد کنم روشن خواهم کرد. در طول همه‌گیری، کسب‌وکار تحویل غذا بسیار محبوب بود، بنابراین می‌خواستم حقیقت را برای تحویل‌دهندگان روشن کنم. یکی از هم‌تمرین‌کنندگان گفت: «این افراد همگی با عجله می‌آیند و می‌روند. آن‌ها فقط می‌خواهند پول در بیاورند. آن‌ها گوش نمی‌دهند.» اما فکر می‌کردم هر وقت فرصتی پیش ‌آمد، باید سعی کنم آن‌ها را نجات دهم.

همچنین سعی می‌کنم همه افراد مجموعه مسکونی‌ام را نجات دهم. هر زمان که با مردم در منطقه مشترک ملاقات می‌کنم، با آن‌ها صحبت و موضوع خروج از ح.‌ک.‌چ را مطرح می‌کنم. تمام ساکنان واحد من از طبقه اول تا طبقه ششم از ح.‌ک‌.چ خارج شده‌اند. اگر فرد جدیدی به اینجا نقل‌مکان کند، به‌عنوان همسایه جدیدشان از آن‌ها دیدن می‌کنم و نشان یادبود و مطالب روشنگری حقیقت را برای آن‌ها می‌برم. در بیشتر موارد، آن‌ها از ح‌.ک.‌چ خارج می‌شوند.

وقتی من و شوهرم به خارج از شهر رفتیم، دوستان پسرم ما را برای صرف غذا بیرون بردند. حقیقت را درمورد دافا برای آن‌ها روشن کردم و از آن‌ها خواستم که ح‌.ک.‌چ را ترک کنند. شوهرم، که فالون دافا را تمرین نمی‌کند، نیز با صدای بلند گفت: «اکنون ح.‌ک‌.چ را ترک کنید. ح‌.ک‌.چ خیلی شرور است. برای شما خوب خواهد بود که آن را ترک کنید!» همه سر میز با کمال میل موافقت کردند که کناره‌گیری کنند.

در فرصتی دیگر، کارگرانی بودند که بیرون از دروازه مجموعه مشغول ساخت‌و‌ساز بودند. ابتدا تردید داشتم و فکر می‌کردم که اگر همسایگانم مرا درحال صحبت با آن‌ها ببینند خجالت‌آور خواهد بود. اما بعد با خودم فکر کردم: «این چه نوع وابستگی‌ای است؟ باید از شرش خلاص شوم! تنها زمانی که قلبم پاک باشد می‌توانم مردم را نجات دهم.» آنگاه رفتم و حقیقت را برایشان روشن کردم. یکی از آن‌ها گفت: «من فقط به فکر پول در آوردن هستم. هیچ‌چیز دیگری مهم نیست!»

پاسخ دادم: «پول درآوردن چیز خوبی است، اما ابتدا باید جان خود را نجات دهید. چقدر خوب است که پول داشته باشید و ایمن هم باشید؟» او پرسید که چگونه می‌تواند در امان باشد. با صدای بلند گفتم: «لطفاً همه به‌دقت گوش کنید؛ ح.‌ک‌.چ و سازمان‌های وابسته به آن را ترک کنید. وقتی به آن ملحق شدید، سوگند زهرآلودی خوردید.» همه پرسیدند چه سوگندی؟

توضیح دادم: «وقتی به ح‌.ک.‌چ، لیگ جوانان یا پیشگامان جوان پیوستید، مشت خود را بالا گرفتید و گفتید که زندگی‌تان را وقف کمونیسم خواهید کرد. آن سوگند باید پاک شود. پروردگار آن را به‌خاطر دارد. تنها با خروج از ح‌.ک.‌چ و این سازمان‌ها می‌توانید زندگی خود را نجات دهید. یک ریال هم برای شما هزینه نخواهد داشت. این روزها طاعون، زلزله و سیل بسیار زیاد است. این‌ها خدایان هستند که افراد مرتبط با ح‌.ک.‌چ شیطانی را از بین می‌برند. همه شما مردم خوبی هستید. چرا می‌خواهید همراه با آن نابود شوید؟ بیایید همه ح‌.ک.‌چ را ترک کنید؟» همه آن‌ها یکصدا موافقت کردند.

همچنین درمورد اینکه چگونه ح.‌ک.‌چ خودسوزی تیان‌آنمن را برای تهمت زدن به فالون دافا جعل کرد، با آن‌ها صحبت کردم. نشان یادبود را بیرون آوردم و همه آن‌ها یکی می‌خواستند. گفتم: یکی‌یکی بیایید و اسمتان را بگویید و اینکه به چه سازمانی پیوستید. دورم را گرفتند و من نام آن‌ها را یادداشت کردم و به هر کدام از آن‌ها نشان یادبود و بروشور دادم. در کمتر از نیم‌ساعت، 9 نفر از ح‌.ک.‌چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شدند. وقتی می‌خواستم بروم، ناگهان شخصی فریاد زد: «فالون دافا خوب است!» به او نگاه کردم و واقعاً درک کردم که این موجودات فقط برای همین لحظه به‌ دنیا آمده‌اند.

روشن کردن حقیقت پس از تصادف با ماشین

یک بار وقتی بیرون بودم و حقیقت را روشن می‌کردم، با ماشینی برخورد کردم. روی لبه پیاده‌رو افتادم و دوچرخه برقی‌ام روی من افتاد. آنقدر درد داشتم که به‌سختی می‌توانستم حرف بزنم. یک مرد، یک زن و یک کودک از ماشین پیاده شدند و پرسیدند که آیا حالم خوب است؟

درد را تحمل کردم و گفتم خوبم. زن می‌خواست به من کمک کند بلند شوم. در قلبم از استاد کمک خواستم، دندان‌هایم را به هم فشردم و خودم ایستادم. ناظران زیادی بودند. مرد پرسید: «چگونه باید این موضوع را حل‌وفصل کنیم؟» حاضر بود به من غرامت بدهد.

متوجه شدم که افراد زیادی ما را تماشا می‌کنند، می‌دانستم که این یک فرصت عالی برای روشن کردن حقیقت است، بنابراین با صدای بلند گفتم: «من تمرین‌کننده فالون دافا هستم. سعی نمی‌کنم از شما غرامت بگیرم. شما عمداً این کار را نکردید.» مرد نفس راحتی کشید.

به آن سه نفر گفتم: «آیا درباره خروج از ح.‌ک.‌چ و سازمان‌های وابسته به آن اطلاعی دارید؟» آن‌ها گفتند که نه، ازاین‌رو پرسیدم که آیا تابه‌حال به ح.‌ک.‌چ، لیگ جوانان، یا پیشگامان جوان پیوسته‌اند یا نه. وقتی آن زن پاسخ داد که به لیگ جوانان پیوسته است، گفتم: «باید آن را ترک کنید.»

او بلند گفت: «آن را ترک می‌کنم.»

سپس از مرد پرسیدم: «شما چطور؟» وقتی او گفت که به پیشگامان جوان پیوسته است، گفتم: «آن را ترک کن!» و او موافقت کرد.

از کیفم مقداری مطالب روشنگری حقیقت بیرون آوردم و به او دادم. او آن‌ها را به پسرش که حدوداً 18ساله بود سپرد. از پسر پرسیدم: «به چه چیزی پیوسته‌ای؟» او چیزی نگفت، بنابراین پرسیدم: «چطور ممکن است؟ مدرسه نرفتی؟» پدرش گفت که او به پیشگامان جوان پیوسته است.

محکم گفتم: «پسرم، باید آن را ترک کنی. اگر آن را رها کنی، برایت خوب خواهد بود!» پسر درحالی‌که پلاک ماشین را با بدنش پوشانده بود، مردد شد. مادرش گفت: «ترک کن!» پسر سرانجام قبول کرد.

در همان لحظه، یکی از ناظران گفت: «مطالب اطلاع‌رسانی که به آن‌ها دادید روی زمین است.» احتمالاً آن پسر آن را آنجا انداخت. به او گفتم: «این مطالب شما را نجات خواهد داد. چرا آن را دور انداختی؟» پدرش عصبانی شد و بر سر او فریاد زد: «آن را بردار! داخل ماشین بگذار!» مرد فهمید که من شخص خوبی هستم و سعی می‌کنم خانواده‌اش را نجات دهم.

درست بعد از تعطیلی مدرسه بود، بنابراین افراد زیادی تماشا می‌کردند. قلبم را آرام کردم و حقیقت فالون دافا را به ناظران گفتم: «جیانگ زمین به تعداد افرادی که فالون دافا را تمرین می‌کردند حسادت می‌کرد. او آزار و شکنجه را به راه انداخت و برای تهمت زدن به دافا، خودسوزی تیان‌آنمن را جعل کرد. بسیاری از ما با دروغ مسموم شدیم. فالون دافا مردم را نجات می‌دهد و به آن‌ها کمک می‌کند مهربان‌تر شوند. استاد فالون دافا به ما می‌گویند وقتی هر کاری انجام می‌دهیم، دیگران را درنظر بگیریم و مردم را نجات دهیم، حتی در طول آزار و شکنجه. چه اشکالی در حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری وجود دارد؟ شما به من بگویید، آیا حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است؟»

یکی از ناظران با صدای بلند گفت: «آن خوب است!» گفتم: «اگر فالون دافا را تمرین نمی‌کردم، نمی‌توانم بگویم چه چیزی می‌خواستم. ازآنجاکه شما کاملاً مسئولیت‌پذیر هستید، آیا بردن من به بیمارستان برای شما ده‌هاهزار یوآن هزینه نداشت؟ اما استادم به من گفتند اول دیگران را درنظر بگیرم. نیازی نیست به من چیزی بپردازید. شما آزاد هستید که بروید.»

هیچ‌کسی انتظار نداشت که به همین شکل تمام شود و همه با تحسین به من نگاه کردند. مرد مدام می‌گفت: «متشکرم! متشکرم.» گفتم: «از من تشکر نکنید. باید از استاد دافا تشکر کنید. به‌یاد داشته باشید که وقتی به خانه ‌رسیدید مطالب را بخوانید. همچنین به‌یاد داشته باشید که "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!"» سپس به ناظران گفتم: «لطفاً همه این عبارات را به‌خاطر بسپارید!»

به خانه برگشتم، متوجه شدم که پا و دست چپم کبود هستند و فقط می‌توانم به پهلوی راستم بخوابم. اگر حمایت استاد نبود، چه کسی می‌داند چه اتفاقی برایم می‌افتاد؟

از سال2013، به حدود 6000 نفر کمک کرده‌ام تا از ح.ک.چ خارج شوند. با انجام این کار، از شر بسیاری از وابستگی‌های بشری خلاص شده‌ام و قلمرو من دائماً درحال ارتقا بوده است. وقتی دیگران به من می‌خندیدند یا به من ناسزا می‌گفتند، می‌توانستم حالت روحی آرامی داشته باشم و با مهربانی با آن‌ها رفتار کنم. در این روند، استاد به من کمک می‌کردند، مرا روشن می‌کردند و به من نظم می‌دادند. ذهنیت‌های بشری من مانند ترس، بی‌صبری و رقابت‌پذیری کمتر و کمتر می‌شد.

استاد بیان کردند:

«بنابراین برای مریدان دافای‌مان آشکارسازی حقیقت درواقع بسیار فراتر از تزکیۀ شخصی‌تان می‌رود. تزکیۀ شخصی‌تان فقط برای به پایان رساندن یک موجود است، اما نقشی که شما در نجات موجودات ذی‌شعور دارید برای به پایان رساندن انبوه زیادی از موجودات[ی که] بدن اصلی [می‌باشند]، تعداد بی‌شماری از موجودات و حتی بدن‌های کیهانی بزرگ‌تر است، آنچه که به دوش شما است این‌قدر بزرگ است!» (آموزش فای ارائه‌شده در کنفرانس فای شیکاگو 2004)