فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

فاهویی سنگاپور | تجربه تزکیه یک تمرین‌کننده هشت‌ساله دافا

11 ژانویه 2025

(Minghui.org)

درود بر استاد!

درود بر هم‌تمرین‌کنندگان!

اسم من شی ژن است. به یاد دارم اولین باری که تجربه تزکیه‌ام را با هم‌تمرین‌کنندگان به اشتراک گذاشتم، شش‌ساله بودم. زمان سریع می‌گذرد. دو سال گذشت و من درحال‌حاضر هشت‌ساله و در کلاس دوم ابتدایی هستم. یک بار، پس از یک جلسه تمرین گروهی، تمرین‌کننده‌ای آمد و از مادرم پرسید که آیا مایلم امسال مقاله‌ای برای تبادل تجربه تزکیه بنویسم. مادرم فوراً این پیشنهاد را رد کرد، زیرا می‌دانست که شین‌شینگم طی دو سال گذشته بسیار بد به نظر می‌رسید، بنابراین چیزی برای گفتن درباره تجربه تزکیه‌ام وجود نداشت. اما در مسیر خانه، به او گفتم که می‌خواهم تجربیاتم را به اشتراک بگذارم. این کار به من فرصتی داد تا امروز اینجا تجربه تزکیه‌ام را با همه به اشتراک بگذارم.

فرستادن افکار درست برای رهایی از انواع مداخلات

در گذشته، همیشه می‌توانستم تصویر استاد را در ذهنم ببینم. انگار تصویر استاد در ذهنم نقش بسته بود. هر کاری می‌کردم، می‌توانستم تصویر استاد را ببینم. اما اکنون دیگر چنین نیست. همان‌طور که بزرگ‌تر شدم، شین‌شینگم کم‌کم بدتر ‌شد و برخی مداخله‌ها شروع شدند.

با وجود اینکه دانش‌آموز نمونه‌ای هستم که ویژگی‌های اخلاقی و نتایج تحصیلی خوبی دارم و در مدرسه نیز موردعلاقه معلمان و همکلاسی‌ها هستم، اما در خانه اینطور نیستم. مادرم اغلب سرش را جلوی من تکان می‌دهد. اغلب با برادرم دعوا و برای همه‌چیز با او بحث می‌کنم. وابستگی شدیدی به دعوا با دیگران، خودخواهی، حسادت نشان می‌دادم و همچنین تنبل شدم. حتی اغلب از دست برادرم عصبانی می‌شوم و حرف‌های مادرم را نادیده می‌گیرم.

در زمان‌های عادی، مادرم اغلب به ما یادآوری می‌کند که حالا عصر پایان دارماست، که در آن هرج و مرج فراوان است. ما به‌عنوان تزکیه‌کنندگان، باید افکار درست خود را حفظ کنیم و با آن چیزهای بد و نادرست تعامل نداشته باشیم. همچنین متوجه شدم که بسیاری از داستان‌های کودکان دارای بخش‌هایی داستانی درباره ارواح یا جادوگران است. مادرم قبلاً گفته بود که اگر قرار باشد این نوع مطالب بد را در آن کتاب‌ها ببینیم، نباید آن‌ها را بخوانیم. یک بار درحال خواندن یک کتاب داستان بودم که در قسمت بعدی کتاب، جادوگری بد ظاهر شد. ازآنجاکه داستان بسیار هیجان‌انگیز بود، یادآوری‌های مادرم را فراموش کردم و به خواندن ادامه دادم تا اینکه خواندن کل داستان را تمام کردم. سرانجام آن شب جادوگر بد در خوابم ظاهر شد. همه‌چیز خیلی واقعی و واقعاً ترسناک بود! آنقدر ترسیده بودم که جرئت نمی‌کردم دوباره بخوابم. سپس مادرم از من خواست که برای خلاص‌شدن از شر مداخله افکار درست بفرستم. بعد از آن، جادوگر دیگر ظاهر نشد.

گاهی اوقات، افکار بی‌احترامی درباره استاد در ذهنم ظاهر می‌شد، و نمی‌دانستم چرا. می‌دانستم که این من واقعی‌ام نیست و این موضوع باعث ‌شد که احساس ترس و ناراحتی کنم. با ناراحتی گریه کردم و با تردید به مادرم گفتم. سپس مادرم با من افکار درست فرستاد تا از شر مداخله خلاص شوم. پس از آن، افکار بد ناپدید شدند.

دوره‌ای بود که احساس می‌کردم خیلی آشفته هستم، زیرا اغلب دو صدا را در ذهنم می‌شنیدم که با هم صحبت می‌کردند. یک بار در مدرسه، هنگام خرید غذا یکی از همکلاسی‌ها به‌طور تصادفی به من ضربه زد. آن دو صدا دوباره در ذهنم ظاهر شدند. صدایی که نمایانگر افکار خوب بود به من گفت که باید با همکلاسی‌ام با مهربانی رفتار کنم، درحالی‌که صدای دوم که نمایانگر افکار بد بود می‌گفت که در مقابل، به آن همکلاسی ضربه بزنم. ازآنجاکه تزکیه‌کننده هستم، در قلبم می‌دانم که باید چه‌کار کنم. می‌خواهم با آن همکلاسی، با مهربانی رفتار کنم.

در گذشته می‌شنیدم که بزرگسالان درباره خرابی آسانسور صحبت می‌کردند. یک بار خودم با آسانسور به طبقات بالا رفتم. درحالی‌که در آسانسور تنها بودم، کمی احساس ترس و نگرانی کردم، بنابراین شروع کردم به تکرار عبارات «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است.» در همان لحظه، دوباره آن دو صدا در سرم ظاهر شدند. صدای اول گفت کاری که انجام می‌دهم درست است و صدای دوم گفت تکرار این عبارات کمکی نمی‌کند. سپس این دو صدا دوباره شروع به مشاجره کردند. واقعاً از آن خسته شدم و دیگر نمی‌خواستم آن‌ها را بشنوم. گوش‌هایم را پوشاندم و با باز‌شدن درهای آسانسور، به‌سوی خانه دویدم. خیلی ناراحت بودم و وقتی به خانه رسیدم این موضوع را به مادرم گفتم. مادرم گفت که افکار درست بفرستم تا از شر این مداخله خلاص شوم. او گفت که من شاگرد استاد هستم، بنابراین فقط از نظم و ترتیب‌های استاد پیروی می‌کنم و همه نظم و ترتیب‌های دیگر را رد می‌کنم. پس از چند بار فرستادن افکار درست، آن دو صدا دیگر ظاهر نشدند.

اخیراً در پلتفرم آنلاین، شروع به مطالعه فا کردم. اما مدت کوتاهی پس از شروع مطالعه فا در آنجا، به‌تدریج احساس خستگی می‌کردم. اگر فا را مطالعه نمی‌کردم، احساس خستگی نداشتم و درعوض احساس می‌کردم هشیار هستم. مادرم مرا تشویق کرد که در مطالعه فا مصر باشم و به من گفت که این نوعی مداخله است. یک بار، وقتی فا را می‌خواندم، انبوهی از مواد در مقابل چشمانم ظاهر شد، به‌طوری که کلمات تار شدند و مطالعه فای مرا مختل کردند. می‌دانستم این مداخله است، بنابراین افکار درستم را حفظ کردم و به مطالعه فا ادامه دادم. با این کار، بر این مداخله نیز به‌سرعت غلبه کردم.

دوست دارم فا را مطالعه کنم، زیرا می‌دانم که مطالعه فا می‌تواند به بسیاری از سؤالاتی که مرا آزار می‌دهند پاسخ دهد. وقتی مدام به موضوعی فکر می‌کردم، اما نمی‌فهمیدم چرا آن‌طور است یا باید درباره آن چه‌کار کنم، وقتی فا را مطالعه می‌کردم پاسخم را می‌گرفتم. همچنین برخی از اصول فا را نیز درک خواهم کرد. استاد، برای روشنگری نیک‌خواهانه‌تان سپاسگزارم.

تمام بدنم پس از انجام تمرینات، احساس آرامش می‌کند

اگر بتوانم درحین انجام تمرینات، وارد حالت سکون شوم، در وضعیت تزکیه خوبی نیز هستم. بدنم اغلب احساس سبکی و آرامش می‌کند، انگار شناور هستم، درحالی‌که پاهایم با زمین تماس ندارند. این احساس در هنگام راه‌رفتن نیز بسیار قوی است. گاهی اوقات یکی از پاهایم شناور می‌شد و نمی‌توانستم آن را متوقف کنم و به این معنی بود که نمی‌توانستم درست راه بروم. این باعث می‌شد گاهی اوقات احساس غم و اندوه کنم. مادرم به من گفت که 9 کلمه طلایی را بخوانم: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است.» بعد از آن به من گفت که با پاهایم ارتباط برقرار کنم و به آن‌ها بگویم که به‌جای شناورشدن به‌سمت بالا، همیشه به‌طور عادی راه بروند. بعد از آن، کم‌کم پاهایم مطیع شدند و دیگر به‌سمت بالا شناور نمی‌شدند. من هم مثل همیشه می‌توانستم درست راه بروم.

حقیقت را نیز روشن کردم

یک بار که برای فرستادن افکار درست آماده می‌شدم، مادرم گفت که چون هنوز کوچک هستم و هنوز حقیقت را روشن نمی‌کنم، لازم نیست در هنگام روشنگری حقیقت، از شر عناصر شیطانی‌ای که مرا آزار می‌دهند خلاص شوم. اما، گفتم: «من هم حقیقت را روشن می‌کنم. من همکلاسی‌هایم را دارم و متوجه شدم وقتی در اتوبوس مدرسه حقیقت را برای همکلاسی‌ام روشن می‌کردم، او باید قبل از پایان صحبتم از اتوبوس پیاده می‌شد. اما روز بعد وقتی خواستم حقیقت را برایش روشن کنم، او نیامد. چنین چیزهایی بارها اتفاق افتاده است. احساس کردم که احتمالاً عوامل شیطانی مانع روشنگری حقیقتم شدند. بنابراین من نیز می‌خواهم از شر تمام عوامل شیطانی که در روشنگری حقیقت مداخله می‌کنند خلاص شوم.»

معجزه‌ای که در مکان تمرین اتفاق افتاد

هر جمعه شب، حوالی ساعت هشت، به همراه خانواده‌ام برای انجام تمرینات به محل تمرین در زیر یک آپارتمان می‌رویم. یک بار که با چشمان بسته تمرینات را انجام می‌دادم، احساس کردم که پرتو‌های طلایی خیره‌کننده‌ای در محل تمرین می‌درخشند. فکر کردم: «الان شب است و آسمان بسیار تاریک است و نمی‌تواند نور آفتاب باشد.» چشمانم را باز کردم تا ببینم پرتوها از کجا می‌آیند. وقتی به اطراف نگاه کردم، متوجه شدم که این پرتوها ناشی از یک ستاره طلایی است که به‌آرامی درحال پایین‌آمدن است. ستاره زمانی که نزدیک زمین بود متوقف شد و موجودی خدایی درون آن بود. او لباس‌های سفید پوشیده بود، یک نقطه قرمز بین ابروهایش و یک 卍 سواستیکا در جلوی سینه‌اش داشت. او درحالی‌که تمرینات ما را تماشا می‌کرد لبخند می‌زد و منتظر ماند تمرینات را تمام کنیم تا همراه با ستاره طلایی به آسمان پرواز کند.

مشاهده ماهیت معجزه‌آسای دافا در طول تمرین گروهی

یک بار که در پارک بیشان تمرینات را گروهی انجام می‌دادیم، من در ردیف عقب ایستاده بودم. با چشمان بسته، تمرین حالت ایستاده فالون را انجام می‌دادم که شخصی دستانم را حرکت داد تا حرکتم را اصلاح کند. فکر می‌کردم تمرین‌کننده‌ای قدیمی است که به من کمک می‌کند تا حرکاتم را اصلاح کنم. اما وقتی چشمانم را باز کردم تا ببینم، شوکه شدم، زیرا کسی در نزدیکی من نبود که بتواند برای اصلاح حرکاتم آنجا باشد. همه حرکات تمرین خودشان را انجام می‌دادند و آن تمرین‌کننده قدیمی درست در سمت راست ایستاده بود که از من بسیار دور بود. اما شخصی برای اصلاح حرکات تمرینم، دستانم را حرکت داد. متحیر به اطراف نگاه کردم و همچنان در جستجوی شخصی بودم که به اصلاح حرکت تمرینم کمک کرده بود. درست در آن زمان، موجودی خدایی را در کنار محل تمرین کشف کردم. تصویر او شبیه پرتره استاد بود که روی دیوار انجمن فالون دافا (سنگاپور) آویزان شده است. اما بدنش طلایی‌رنگ بود و لباس‌های طلایی پوشیده بود که در میان ابرهای طلایی احاطه شده بود. با یکی از دستانش، یک گل نیلوفر آبی صورتی را جلو سینه‌اش گرفته بود و به نظر می‌رسید گنجی در آن گل نیلوفر وجود دارد. بازوی کشیده‌شده دیگرش نور طلایی‌رنگی را ساطع می‌کرد که به بدنم می‌تابید. ناگهان متوجه شدم این پرتوهای طلایی که از طرف استاد آمده بودند حرکات تمرین مرا اصلاح می‌کردند.

استاد، برای مراقبت و محافظت نیک‌خواهانه‌تان سپاسگزارم. پرتوهای طلایی‌ای که به بدنم می‌تابید، احساس گرما و راحتی به من می‌داد. پس از آن، استاد پرتویی از نور طلایی را برای هر تمرین‌کننده دافای زن و سپس هر تمرین‌کننده مرد فرستادند. دست دیگر استاد آن گل نیلوفر صورتی را جلوی سینه‌اش نگه داشته بود و ایشان قبل از اینکه به آسمان‌ها پرواز کنند همچنان لبخند می‌زدند تا زمانی که تمرینات را تمام کردیم.

این برخوردها در دو مکان تمرین را می‌نویسم تا با هم‌تمرین‌کنندگان به اشتراک بگذارم، به این امید که همه ما بتوانیم محیط تمرین گروهی خود را در سنگاپور گرامی بداریم. بدن‌های قانون استاد و موجودات صالح خدایی همیشه در کنار ما هستند و از ما مراقبت و محافظت می‌کنند.

سخن پایانی

دنیای بشری خمره رنگرزی بزرگی است. با بزرگ‌تر‌شدن، وابستگی‌های زیادی نیز پیدا کردم و شین‌شینگم بدتر شده است. آن باعث مداخله می‌شود. این موضوع باعث شد که اهمیت بهبود شین‌شینگ و فرستادن افکار درست را درک کنم. از فرصت این کنفرانس فا استفاده می‌کنم تا این چیزها را بنویسم، به امید اینکه تجربیات تزکیه‌ام را به اشتراک بگذارم و همه را تشویق کنم. بیایید با پشتکار تزکیه کنیم و سه کار را باهم به‌خوبی انجام دهیم تا بتوانیم استاد را تا خانه دنبال کنیم.

استاد، بابت نجات رحمت‌آمیزتان سپاسگزارم!

سپاسگزارم استاد!

متشکرم هم‌تمرین‌کنندگان!

(ارائه‌شده در کنفرانس فای سنگاپور 2024)