فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

فاهویی آلمان | تجربه‌های تزکیه‌ام درحین شرکت در یک پروژه رسانه‌ای

12 ژانویه 2025 |   تمرین‌کننده فالون دافا در آلمان

(Minghui.org) درود بر استاد محترم و هم‌تمرین‌کنندگان عزیز. من تمرین فالون دافا را در سال 2011 شروع کردم و چیزهای زیادی ازجمله قدرت و معجزات دافا را تجربه کردم. آزمایش‌های شین‌شینگ کوچک و بزرگ زیادی را پشت سر گذاشته‌ام؛ برخی از آن‌ها را خوب گذرانده‌ام، اما برخی دیگر را به‌خوبی سپری نکردم. می‌خواهم درباره برخی از تجربیاتم درحین کمک به یک پروژه رسانه‌ای به شما بگویم.

قدرت همکاری آرام و بدون مشکل

اغلب هنگام کار در یک پروژه رسانه‌ای، وقتی به هماهنگی سایر تمرین‌کنندگان می‌پردازم، احساس قدرت می‌کنم. این موضوع به طرق مختلف ظاهر می‌شود و بارزترین مسئله در محیط تزکیه ماست.

ما هر روز صبح در دفتر، مطالعه گروهی فا داریم و در وقت ناهار، تمرینات را با هم در فضای باز انجام می‌دهیم. هفته‌ای یک بار، علاوه‌بر خواندن سخنرانی‌های استاد، درباره درکمان صحبت می‌کنیم. آخر هفته‌ها، به مکان عمومی تمرین فالون دافا در نزدیکی دفتر می‌پیوندیم. برلین شهر بزرگی است، بنابراین جلسات مطالعه گروهی محلی فا هر هفته در چند مکان برگزار می‌شود. همکارانی که در پروژه ما مشارکت دارند با هم سوار یک خودرو می‌شوند و به جلسات محلی مطالعه فا می‌پیوندند.

درحالی‌که در زمان ناهار، در فضای باز تمرین می‌کنیم یک بنر فالون دافا را نمایش می‌دهیم که به مردم درباره فالون دافا اطلاع‌رسانی می‌کند. انجام این کار در شهرهای دیگر، مستلزم هماهنگی ویژه است، اما در پروژه رسانه‌ای ما به‌طور طبیعی به دست آمده است. زیرا بسیاری از تمرین‌کنندگان در یک دفتر کار می‌کنند. چه کار عالی‌ای!

وابستگی‌های بشری ما آشکار می‌شوند

هر روز با بسیاری از تمرین‌کنندگان تعامل دارم. این بسیار متفاوت از محیط تزکیه قبلی من است که در آن، تنها زمانی که به مطالعه فا یا محل تمرین گروهی می‌رفتم با چند تمرین‌کننده روبرو می‌شدم. قبلاً فقط در طول رویدادها یا کنفرانس‌ها، تمرین‌کنندگان زیادی را می‌دیدم.

در این محیط پروژه رسانه‌ای که تقریباً هر روز با بسیاری از تمرین‌کنندگان تعامل دارم، عقاید و تصورات و وابستگی‌های بشری‌ام، مانند حسادت و خودنمایی، ظاهر می‌شوند.

حسادت

واضح‌ترین آزمون حسادت، مربوط به محل اقامت بود. قبل از پیوستن به این پروژه، در برلین زندگی نمی‌کردم، اما واقعاً می‌خواستم به آنجا نقل‌مکان کنم. در ابتدا مجبور شدم اقامتگاهی موقت در برلین پیدا کنم، زیرا شوهرم نمی‌خواست نقل‌مکان کند. از جایی به جای دیگر نقل‌مکان می‌کردم. همچنین با تمرین‌کننده‌ای دیگر در اتاق مشترک بودم. بعد از چند بار جابجایی، بالاخره چند ماه پیش با شوهرم در خانه‌ای در برلین مستقر شدم.

در طی یک دوره، محل اسکان موقت آنقدرها به دفتر نزدیک نبود، بنابراین معمولاً 40 تا 50 دقیقه طول می‌کشید تا با وسایل نقلیه عمومی و پیاده‌روی به دفتر برسم. این موضوع در شهر بزرگی مانند برلین طبیعی است.

در آن زمان، برخی از همکاران، در برلین زندگی نمی‌کردند، اما اغلب به اینجا سفر می‌کردند. هر بار که می‌آمدند، با همکارانی که نزدیک اداره زندگی می‌کردند، می‌ماندند. همچنین برای ایاب و ذهاب می‌توانستند سوار خودرو همکاران محلی شوند که به دفتر می‌رفتند یا برمی‌گشتند. این بسیار بی‌دردسر بود و در وقتشان خیلی صرفه‌جویی می‌کرد.

متوجه شدم که این همکاران ملاقات‌کننده همزمان با من دفتر را ترک می‌کردند، اما درحالی‌که من باید به‌سمت ایستگاه اتوبوس می‌رفتم، آن‌ها از امکانات ایاب و ذهاب برخوردار بودند. احساس حسادت، غمگینی و تلخی می‌کردم.

فهمیدم این‌ها احساسات بشری هستند. همچنین فهمیدم که همکارانم که از شهرهای دیگر به برلین آمده بودند، قبلاً راهی طولانی را طی کرده بودند، بنابراین درست بود که در مکان مناسب‌تری اقامت داشته باشند. اگرچه من در نزدیکی محل کار زندگی نمی‌کنم، اما مجبور نیستم ساعت‌ها با چمدانم سفر کنم.

بعضی از همکاران، دورتر از من زندگی می‌کنند. یکی از آن‌ها باید هر روز قطار عوض کند و به محل کار بیاید و سفرش 50 دقیقه تا یک ساعت طول می‌کشد؛ یکی دیگر حتی به بیش از یک ساعت نیاز دارد و او باید تقریباً سه ساعت در روز در رفت‌وآمد باشد. اگر قطار خراب شود یا جاده در دست تعمیر باشد، مدت زمانی که برای سفر می‌گذراند طولانی‌تر می‌شود. چرا حسادت می‌کردم؟

با اینکه این را می‌فهمیدم، بازهم احساس ناراحتی می‌کردم.

وقتی وضعیت را با تمرین‌کننده دیگری در میان گذاشتم، او درباره تجربه‌ای مشابه به من گفت و نمونه‌هایی ارائه داد درباره اینکه چگونه برخی از تمرین‌کنندگان براساس «سختی را همانند لذت درنظر بگیرید.» («آبدیده‌کردن اراده»، هنگ یین) عمل می‌کنند. پس از صحبت با تمرین‌کننده دیگر، ناراحتی قلبم به‌تدریج ناپدید شد. فهمیدم که فکر نمی‌کردم رنج فرصتی برای تزکیه باشد، بنابراین نمی‌توانستم احساسات بشری‌ام را رها کنم.

وقتی بیشتر به درون نگاه کردم، متوجه شدم که وابستگی‌های پنهان دیگری هم دارم: نفع شخصی و راحتی.

بعد از اینکه ناراحتی قلبم از بین رفت، دیگر تحت تأثیر قرار نمی‌گرفتم و حتی وقتی می‌دیدم همکاران نزدیک اداره می‌مانند یا زندگی می‌کنند و به آن‌ها امکان ایاب و ذهاب می‌دهند، برایشان خوشحال می‌شدم. دیگر برایم مهم نیست که دور زندگی کنم یا نزدیک. البته دوست دارم در آینده نزدیک‌تر شوم، اما دیگر برای این کار تقلا نمی‌کنم.

ذهنیت خودنمایی

قبلاً در به‌اشتراک‌گذاشتن افکارم پس از مطالعه گروهی فا فعال بودم. تمرین‌کننده دیگری اشاره کرد که می‌خواهم خودنمایی کنم. در ابتدا، سخنان او را نادیده گرفتم، زیرا احساس می‌کردم تجربیات تزکیه‌ام را به‌خاطر کل گروه به اشتراک می‌گذارم. اگر همه ساکت بودند چگونه می‌توانستیم ارتباط برقرار کنیم؟

اما پس از چند بار دریافت تذکرات مشابه، تصمیم گرفتم به درون نگاه کنم. خود تبادل تجربه یک وابستگی نبود، اما آیا من عطش شدیدی برای تحسین‌شدن داشتم؟

فکر کردم که آیا هنگام تبادل تجربه «مشتاق و هیجان‌زده» (سخنرانی ششم، جوآن فالون) هستم.

به یاد آوردم که یک بار درحین صحبت‌کردن، بسیار «مشتاق و هیجان‌زده» بودم. در آن زمان، تمرین‌کننده دیگری گفت: «به این قلب حاکی از خودنمایی نگاه کنید.» بعداً متوجه شدم که وقتی صحبت می‌کنم، ممکن است دیگران احساس ‌کنند که من خودنمایی می‌کنم.

بار دیگر شنیدم که یک هماهنگ‌کننده درباره مسائلی با چند نفر از همکاران صحبت می‌کرد. آنچه را که گفته شد برای چند نفر از همکارانی که حضور نداشتند تکرار کردم. با هیجان و اشتیاق صحبت کردم.

پس از آن، متوجه شدم که ذهنیت خودنمایی دارم. اگرچه آن‌طور که موضوع را گفته بودم غیبت نکردم. چرا برای انتشار پیام اینقدر عجله داشتم؟ آیا خودنمایی می‌کردم و سعی داشتم به دیگران بفهمانم که به‌خوبی مطلع هستم؟

به شکل دیگری به آن نگاه کردم: من «مراقب گفتارم» نبودم.

می‌خواهم از استاد و هم‌تمرین‌کنندگان برای یادآوری و اشاره به وابستگی‌هایم تشکر کنم. در آینده دقت خواهم کرد و وابستگی خودنمایی را رها و از گفتارم محافظت خواهم کرد.

فرستادن افکار درست را جدی بگیریم

علاوه‌بر حذف عقاید و تصورات بشری‌مان در زمانی که درگیر پروژه‌ها هستیم، باید هشیار باشیم و درک کنیم که پروژه‌های ما جان انسان‌ها را نجات می‌دهند، اگرچه به نظر می‌رسد که ما کار مردم عادی را انجام می‌دهیم. هر روز نبرد بین خیر و شر در بُعدهای دیگر وجود دارد. اگر با یکدیگر همکاری خوبی نداشته باشیم یا خودمان اجازه بدهیم مورد مداخله قرار گیریم، این مداخله می‌تواند بر توانایی ما برای نجات مردم تأثیر بگذارد.

چند بار مداخله ناشی از تصورات بشری‌ام را تجربه کرده‌ام. به‌عنوان مثال، وقتی همکارم آنطور که انتظار داشتم با من همکاری نکرد، افکار منفی و رنجش در من ایجاد شد که روی کارم تأثیر گذاشت. عصبانی بودم. فهمیدم اشتباه کردم و وقتی افکار درست فرستادم ماده سیاهی را در بُعدهای دیگر دیدم. روی ازبین‌بردن آن ماده تمرکز کردم و آن ناپدید شد. بعد از آن، دیگر از آن همکار رنجشی نداشتم و توانستم یک گفتگوی عادی با او داشته باشم.

با توجه به این تجربه فهمیدم که گرچه ما درگیر پروژه‌ای برای نجات موجودات هستیم، اما شیطان دست از مداخله با ما برنمی‌دارد. وقتی شیطان تصورات بشری ما را ببیند، از آن‌ها سوءاستفاده و مداخله ایجاد می‌کند. ما نه‌تنها باید خودمان را خوب تزکیه کنیم، بلکه باید به فرستادن افکار درست، برای ازبین بردن هرگونه مداخله توجه کنیم.

سخن پایانی

بخشی از یک پروژه رسانه‌ای بودن فرصت‌های تزکیه زیادی را به ما می‌دهد و من از نظم و ترتیب استاد سپاسگزارم. همچنین می‌توانم احساس کنم که پس از آن، سطح تزکیه‌ام بهبود یافت. احساس می‌کنم شرکت در پروژه‌های رسانه‌ای، محیط‌های تزکیه کمیاب و گرانبهایی هستند.

تمرین‌کنندگانی که در پروژه‌های رسانه‌ای کار می‌کنند همچنین باید بخش عمده‌ای از اخبار مردم عادی را بخوانند و با مردم عادی تعامل داشته باشند. بنابراین می‌توانند به‌راحتی عواطف انسانی را رشد دهند، یا بحث کنند و موضوعات را مانند افراد عادی در نظر بگیرند.

این‌ها تجربیاتی است که در طی چند سال گذشته، هنگام شرکت در یک پروژه رسانه‌ای داشتم. اگر چیزی وجود دارد که با فا مطابقت ندارد، لطفاً به آن اشاره کنید.

سپاسگزارم، استاد! متشکرم، هم‌تمرین‌کنندگان!

هه‌شی

(مقاله منتخب ارائه‌شده در کنفرانس فای آلمان 2024)