فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

دافا مرا راهنمایی کرد تا بر محنت‌های خانوادگی غلبه کنم

2 ژانویه 2025 |   تمرین‌کننده فالون دافا در تیانجین، چین

(Minghui.org) تمرین فالون دافا را در 21مه1997 شروع کردم. در آن زمان، به‌دلیل بیماری تقریباً دچار فروپاشی ذهنی و لاغر شده بودم و نمی‌توانستم غذا بخورم. من 160 سانتیمتر قد و فقط 30 کیلوگرم وزن داشتم. صورتم تیره و زشت شده بود.

در 21مه1997، شوهرم مرا به بیمارستان برد. دکتری که مرا معاینه کرد چهره بسیار مهربانی داشت. او با نگرانی به من گفت: «می‌خواهم کتابی به تو بدهم تا بخوانی.» با دیدن اینکه چقدر مهربان است، آن را گرفتم.

آن شب وقتی به خانه رسیدم، کتاب را باز کردم. وقتی عکس استاد را دیدم نتوانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم. احساس می‌کردم کودک گمشده‌ای هستم که پدر و مادرش را یافته است. خیلی هیجان‌زده بودم و اشک را در چشمان استاد هم دیدم. تمام شب را نخوابیدم و جوآن فالون را تا پایان خواندم. تصمیم گرفتم از آن به بعد، فالون دافا را تمرین کنم.

از اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری پیروی کردم تا مرا در تزکیه راهنمایی کند. وقتی با مشکلاتی روبرو می‌شدم به درونم نگاه می‌کردم، برای خودم الزامات سختی می‌گذاشتم و هرگز از مطالعه فا و انجام تمرین‌ها دست نکشیدم. پس از مدتی تمرین فالون دافا، همه بیماری‌هایم ناپدید شدند، انرژی‌ام بهبود یافت، رابطه‌ام با شوهرم هماهنگ شد، و با اقوام و دوستانم به‌خوبی کنار می‌آمدم. همه آن‌ها موافق بودند که فالون دافا خوب است.

در سال 1999، جیانگ زمین، رهبر سابق حزب کمونیست چین (ح‌.ک.‌چ)، از قدرت خود برای شروع آزار و شکنجه فالون دافا و پرونده‌سازی برای استاد سوءاستفاده کرد. من و سایر تمرین‌کنندگان درباره رفتن به پکن به‌منظور دادخواهی و گزارش وضعیت واقعی به رهبران کشور تبادل‌نظر کردیم. من به اداره دادخواهی رفتم، اما همه‌جا پلیس بود و نتوانستم وارد شوم. سه بار به پکن رفتم و آخرین بار دستگیر شدم. مرا به بازداشتگاه محلی بردند و به یک سال کار اجباری محکوم شدم. ازآنجاکه حاضر نشدم تمرین دافا را رها کنم، کارفرمایم مرا اخراج کرد.

یک سال بعد به خانه برگشتم و متوجه شدم که شوهرم رابطه نامشروع دارد. آن‌ها تلفنی صحبت می‌کردند و او اغلب پس از پایان کارش، از محل کار به خانه نمی‌آمد. به نظر می‌رسید از زمانی که بازداشت شدم، همدیگر را می‌شناختند و مدتی طولانی با هم در ارتباط بودند. این موضوع مرا تحت تأثیر قرار داد و نمی‌دانستم چگونه با آن روبرو شوم. به‌دلیل آزار و شکنجه، مدت زیادی فا را مطالعه نکرده بودم. هیچ فایی در ذهنم وجود نداشت، و فقط این ماجرا را تحمل می‌کردم.

وقتی از سایر تمرین‌کنندگان پرسیدم که باید چه‌کار کنم، آن‌ها گفتند: «اول، فا را بیشتر مطالعه کن، دلایل را بیشتر در خودت جستجو کن و به چیزهای منفی فکر نکن.» بنابراین فا را بیشتر مطالعه کردم و به‌دنبال کاستی‌های خودم بودم. اما نمی‌توانستم آن را در قلبم رها کنم. شوهرم در طی تعطیلات سال نو و سایر تعطیلات، در خانه نمی‌ماند و بدون درنظر گرفتن احساسات من یا فرزندمان و مادرشوهرم، معشوقه‌اش را برای تفریح بیرون می‌برد. شوهرم هفت هشت روز خانه را ترک می‌کرد و من خیلی ناراحت بودم.

بعد از فوت پدرشوهرم، برادر‌شوهر و خواهرشوهرم تصمیم گرفتند که خانواده‌ ما از مادرشوهرم نگهداری کند. مادرشوهرم پیر و مریض بود، بنابراین باید مراقب غذا‌دادن به او، درنظرگرفتن جایی برای او، حمام کردن و پرستاری از او می‌بودم. دو خاله‌ام گه‌گاهی به دیدنم می‌آمدند و بعد می‌رفتند. تمام بار بر دوش من افتاد. شوهرم هیچ‌ مقداری از حقوقش را به من نمی‌داد، بنابراین از او رنجش به دل داشتم. نمی‌توانستم این‌طور زندگی کنم، خیلی سخت بود. دیگر نمی‌خواستم در خانه بمانم. هرچه بیشتر درباره‌اش فکر می‌کردم بیشتر عصبانی می‌شدم. دیگر نمی‌توانستم خودم را تزکیه‌کننده در نظر بگیرم.

اما دافا در قلبم ریشه دوانده بود. استاد مرا راهنمایی کردند تا فا را مطالعه کنم، و دافا مرا هشیار کرد: «من تزکیه‌کننده هستم. آیا نباید به سخنان استاد گوش کنم و براساس حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری رفتار کنم؟ پس از مطالعه مکرر فا و نگاه‌ به درون، متوجه شدم که اشتباه می‌کردم.»

پس از شروع آزار و شکنجه فالون دافا در سال 1999، به‌ندرت در خانه بودم. پلیس اغلب برای آزار و اذیت به خانه ما می‌آمد. چون از آزار و اذیت می‌ترسیدم به اطراف می‌رفتم. پلیس نمی‌توانست مرا پیدا کند، بنابراین شوهرم را زیر نظر می‌گرفت. او اجازه نداشت به خواست خودش رفت‌وآمد کند و یک نفر او را تا سر کار همراهی می‌کرد. خیلی تحت فشار بود. باید در خانه، از مادرش و فرزندمان مراقبت می‌کرد. انجام این کارها نمی‌توانست برایش آسان باشد.

دافا باعث شد نیک‌خواهی یک تزکیه‌کننده را در خودم رشد دهم. توانستم با شوهرم با مهربانی رفتار کنم. دیگر روی کاستی‌هایش تمرکز نکردم و رنجش، حسادت، ذهنیت مبارزه‌جویی و سایر افکار منفی‌ام درباره او را اصلاح کردم. دافا به من آموخت بدون توجه به اینکه شوهرم چگونه با من رفتار می‌کند، باید با او خوب رفتار کنم، به او نشان دهم که نگرانش هستم و به او فکر می‌کنم و به او اهمیت می‌دهم. باید از هر نظر به فکر او باشم، صبورانه مراقب مادرشوهرم باشم و کارهای خانه را به‌خوبی انجام دهم.

وقتی مادرشوهرم در بستر بیماری بود و نمی‌توانست تکان بخورد، تخت را کثیف می‌کرد. اغلب شب‌ها مرا صدا می‌زد و من با بردباری از او مراقبت می‌کردم. شوهرم می‌دید که مراقبت از مادرش چقدر برایم سخت است، و به کمکم می‌آمد. کم‌کم تغییر کرد. به‌ندرت بیرون می‌رفت، در کارهای خانه به من کمک و از من و فرزندمان مراقبت می‌کرد. به‌تدریج تماس خود را با آن زن قطع کرد.

برای شوهرم حقیقت را روشن و او را راهنمایی کردم تا تمرین دافا را شروع کند. اکنون او فا را مطالعه و از من در انجام سه کار حمایت می‌کند. فرزندمان نیز فا را با ما مطالعه می‌کند. خانواده ما با برکت دافا، در هماهنگی زندگی می‌کنند.

دو خاله‌ام به‌ویژه با دافا موافق هستند و گفته‌اند: «فالون دافا خوب است.» استاد تمام خانواده ما را نجات داده‌اند. همه اقوام من از طرف مادرم و از طرف شوهرم با دافا موافق هستند. همه آن‌ها ح‌.ک.‌چ و سازمان‌های جوانان آن را ترک کرده‌اند تا آینده‌ای امن را تضمین کنند. سپاسگزارم، استاد!