فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

بانوی سالمند 93ساله: سپاسگزارم استاد که مرا پشت سر جا نگذاشتید

22 ژانویه 2025 |   تمرین‌کننده فالون دافا در استان گوانگدونگ، چین

(Minghui.org) من زنی 93ساله هستم و از کودکی سختی‌های زیادی را متحمل شده‌‌ام. خانواده‌‌ام وضع مالی خوبی نداشتند و من هرگز به مدرسه نرفتم. علاوه‌بر ‌‌بی‌سوادی، به بیماری‌های مختلفی نیز مبتلا بودم تا اینکه شروع به تمرین فالون دافا کردم. از استاد لی، بنیانگذار فالون دافا، سپاسگزارم که مرا پشت سر جا نگذاشتند و به من اجازه دادند در مسیر آگاهی قدم بردارم.

سابقاً با خانواده‌‌ام، در منطقه روستاییِ دورافتاده‌ای زندگی می‌کردم. من و شوهرم خوک‌ پرورش می‌دادیم و زمین‌ کشاورزی داشتیم، برای حمایت از فرزندان زیادمان شبانه‌روز کار می‌کردیم. هر شب که بچه‌ها و شوهرم می‌خوابیدند مجبور بودم لباس‌هایشان را بشویم. درنتیجۀ چنین زندگی سختی بیمار شدم، اما درد را تحمل کردم و ادامه دادم.

در اوایل سال 1997، فالون دافا به زادگاهم معرفی شد. پسر بزرگم و همسرش شروع به یادگیری آن کردند و از من خواستند که با‌‌ آن‌ها تمرین کنم، اما قبول نکردم و گفتم: «من نمی‌توانم بخوانم، پس چگونه می‌توانم تمرین کنم؟» بلافاصله پس از آن، پسر کوچکم که در شنژن کسب‌وکاری راه انداخته بود، به یک مراقب برای فرزندش نیاز داشت، بنابراین به آنجا رفتم و شش سال را صرف مراقبت از نوه‌‌ام کردم. بعداً دختر کوچکم که در گوانگژو کار می‌کرد نیز به کمک نیاز داشت، بنابراین به گوانگژو رفتم و شش سال دیگر را صرف مراقبت از فرزند او کردم.

در ژوئیه1999، جیانگ زمین، رهبر سابق حزب کمونیست چین، و یاران شرورش، آزار و اذیت تمرین‌کنندگان فالون دافا را شروع کردند. بسیاری از تمرین‌کنندگان فالون دافا مجبور شدند برای امنیت خود، از شهرشان فرار کنند. برخی از تمرین‌کنندگان از شهر من، به گوانگجو گریختند و از ما کمک خواستند، درنتیجه دختر کوچکم به‌‌ آن‌ها کمک کرد تا خانه‌ای اجاره کنند و در آنجا بمانند.‌‌ آن‌ها درباره آزار و شکنجه به من گفتند و نسخه‌ای از جوآن فالون را به من دادند، اما بی‌سوادی‌ام مانع از مطالعه این کتاب شد.

در سال 2011 به زادگاهم بازگشتم. بیماری‌های مزمنم هرساله تشدید می‌شد، به‌ویژه روماتیسم که باعث درد قابل‌توجهی در پاهایم می‌شد. مجبور بودم مکرراً به‌دنبال درمان پزشکی باشم. در این مقطع، پسر بزرگم دوباره به من توصیه کرد که فالون دافا را تمرین کنم و این بار قبول کردم. به‌محض اینکه رضایتم را اعلام کردم، متوجه شدم که به‌طرز شگفت‌انگیزی، به‌تدریج توانایی خواندن جوآن فالون را پیدا کردم. به‌رغم دشواری‌های اولیه، به‌سرعت تزکیه را درک کردم و حتی یاد گرفتم که برای تزکیه شین‌شینگم به درون نگاه کنم.

یک بار درد پایم عود کرد و عذاب‌آور بود. یکی از اهالی روستا، قبلاً به من مقداری دارو داده بود که دردم را کم می‌کرد. از او مواد اولیه لازم برای تهیه دارو را پرسیدم. این شخص به من گفت که از افسنطین، زنجبیل، شراب و ریشۀ درخت خاصی استفاده کرده است. شروع به تهیه این مواد کردم، اما هرچه گشتم نتوانستم ریشه آن درخت خاص را پیدا کنم. درعوض مقداری ریشه‌ نیشکر را کندم و به خانه آوردم، اما بعد از اینکه دیدم غیرقابل‌استفاده است‌‌ آن‌ها را دور ریختم.

آن شب، احساس ناخوشایند خزیدن چیزی در گوشم را تجربه کردم. این باعث شد یاد آموزه‌های استاد بیفتم که به تمرین‌کنندگان توصیه ‌کردند که موجودی را نکشند. من با چاقویم ریشه‌های درخت را کنده بودم و درختان انگور را قطع کرده بودم که باعث مرگ این موجودات زنده شد! درست زمانی که متوجه اشتباهم شدم، چیزی که شبیه حشره بزرگی به نظر می‌رسید از بام به جلو پایم افتاد. آن را برداشتم و بیرون خانه‌‌ام انداختم. مدتی بعد متوجه شدم که این موجود یک عنکبوت غول‌پیکر بود که در آستانۀ درِ خانه‌ام زندگی می‌کرد. استاد با دور کردن آن مرا نجات دادند.

اغلب هنگام صبح در اطراف میدان بخش پیاده‌روی می‌کردم. یک روز مثل همیشه قدم می‌زدم که پایم به یک میخ آهنی بزرگ گیر کرد و به زمین افتادم. رهگذری هول شد و سریع از من پرسید که حالم خوب است؟

جواب دادم: «خوبم. من تمرین‌کننده فالون دافا هستم و از حمایت استاد برخوردارم.» بعد از بلند شدن متوجه شدم دست راستم ورم کرده است. به خانه برگشتم، تمرینات را با جدیت انجام دادم و دستم در عرض دو سه روز کاملاً بهبود یافت. پس از آن، از استاد برای نجات دوباره‌ام تشکر کردم.

فرزندانم، ازجمله پسر بزرگم و همسرش، دختر بزرگم، دختر دوم و سومم اغلب به دیدنم می‌آیند و برایم غذا می‌پزند. من به‌تنهایی زندگی می‌کنم، این محیط آرام برای مطالعه فا و انجام تمرین‌ها مساعد است. درنهایت جلسات مطالعه گروهی فا را در خانه‌ام راه‌اندازی کردم. به‌‌رغم اینکه تزکیه را دیر شروع کردم، با مطالعه فا، انجام تمرین‌ها و تبادل تجربه با هم‌تمرین‌کنندگان، به‌سرعت پیشرفت کردم.

اغلب هنگام راه رفتن در خانه زمین می‌خوردم و اندکی بعد به این فکر ‌کردم که آیا این به یک وابستگی مرتبط است که نتوانسته‌ام آن را رها کنم. در اواخر سال 2022، یک روز صبح هنگام رفتن به توالت بودم که به‌طور تصادفی زمین خوردم و سرم به زمین برخورد کرد. خون از پیشانی‌‌ام فوران کرد و روی زمین پاشید. اولین فکرم این بود: «من نمی‌گذارم کسی این صحنه ترسناک را ببیند.» لباس‌های خونی‌‌ام را در آوردم و در سطل خیس کردم و دوش گرفتم. کمی بعد، عروس بزرگم به دیدنم آمد و از دیدن خون در همه‌جا مبهوت شد. او پرسید: «همه‌چیز خوب است؟»

جواب دادم: «خوبم. ما تزکیه‌کنندگان توسط استاد محافظت می‌شویم.»

هرچند در طول سفر تزکیه‌ام، بارها زمین خورده‌ام و با مشکلات دست و پنجه نرم کرده‌ام، خوشحالم که استاد از من حمایت کرده‌اند. این فرصتی را که به من داده شده است گرامی می‌دارم و استاد را تا خانه دنبال می‌کنم.