فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

تأملاتم پس از مراقبت از سگ دخترم

26 ژانویه 2025 |   یک تمرین‌کننده فالون دافا در لیائونینگ، چین

(Minghui.org) دخترم هنرمند است و برای امرارمعاش تابلوهایش را می‌فروشد. او مجرد است و یک سگ خانگی دارد که با او مانند یک کودک رفتار می‌کند. او خود را «مامان» خطاب می‌کند و از من به‌عنوان «مادربزرگ» سگ یاد می‌کند. به او گفتم که نباید مثل یک انسان با آن رفتار کند.

بعدها فکر کردم: دخترم مجرد است و تنها زندگی می‌کند. او درحال‌حاضر حدوداً 30ساله است و داشتن یک سگ خانگی برای همراهی با او ضرری ندارد. فقط باید راحتش بگذارم. اکنون از اصول فا می‌فهمم که فکرم اشتباه بود، زیرا آن براساس عشقم به دخترم بود و نمی‌خواستم او را ناراحت کنم. من بجای کمک به او براساس اصول فا، با این موضوع با مفاهیم و احساسات بشری برخورد کردم.

بعد از سال نو امسال، دخترم حدود ده روز باید به یک سفر کاری می‌رفت. به او پیشنهاد دادم که از خاله‌اش بخواهد که از سگش مراقبت کند، چون خاله‌اش قبلاً گفته بود که می‌تواند کمک کند. دخترم موافقت کرد. اما روز بعد، او نظرش را تغییر داد و گفت که هنوز می‌خواهد من و پدرش از سگش مراقبت کنیم؛ پدرش قبلاً با این کار موافقت کرده بود.

فکر کردم: وقتی دخترم نیاز دارد باید به او کمک کنم. نباید این تصور را برایش ایجاد کنم که چون فالون دافا را تمرین می‌کنم، به هیچ‌چیز دیگری اهمیت نمی‌دهم. گرچه ما تمرین‌کنندگان حیوان بزرگ نمی‌کنیم یا حیوانات را نمی‌کشیم، من فقط از یک سگ برای او مراقبت می‌کنم. آنچه باید انجام شود، انجام می‌شود. این می‌تواند یک آزمایش برای من باشد.

وقتی سگ را به خانه من آورد، سعی کردم فاصله را حفظ کنم و او را از ورود به اتاقم منع کردم، زیرا به‌هرحال حیوانات خانگی را دوست ندارم. اما در روز دوم، سگ همه‌جا دنبال من می‌آمد. کم‌کم احساس کردم که خیلی بامزه است و خوشحال بودم که حتی می‌دانست برای دفع، باید به توالت برود. فکر می‌کردم خیلی بد نیست و زمان به‌سرعت می‌گذرد.

به‌تدریج به آن سگ کوچولو علاقه‌مند شدم. اغلب به آن غذا می‌دادم، بی‌توجه به صحبت‌های دخترم درمورد اینکه به او چیزی جز غذای سگ ندهم. درنتیجه سگ از خوردن غذای سگ خودداری کرد. وقتی دخترم بعداً پرسید که آیا چیز دیگری به او دادم، به دروغ گفتم که ندادم. مثل فردی عادی رفتار می‌کردم که مملو از فرهنگ دروغگویی حزب کمونیست چین(ح.ک.چ) بود.

در طول سال نو، شوهرم با دوستانش برای نوشیدن مشروب بیرون رفت، بنابراین من با سگ، تنها در خانه ماندم. اگر بیرون می‌رفتم، پارس می‌کرد و در را خراش می‌داد و سعی می‌کرد با من بیرون بیاید. ناراحت شدم و تصمیم گرفتم در خانه بمانم تا کنارش باشم، به این بهانه که اگر سگ پارس کند همسایه‌ها را ناراحت می‌کند. خودآگاه اصلی‌ام بسیار ضعیف شد و به خودم اجازه دادم که نیروهای کهن مرا تحت کنترل داشته باشند، اما متوجه نبودم که چنین چیزی رخ می‌دهد.

گاهی به خودم یادآوری می‌کردم که سگ حیوان است، نه انسان و نباید حیوان را با انسان اشتباه بگیرم. باید طبق معمول کاری را که باید انجام می‌دادم انجام دهم. این به تقویت عزمم برای یک روز کمک کرد، اما روز بعد به روش‌های قبلی خود بازگشتم.

من در روشنگری حقیقت به‌صورت رو در رو خوب عمل نکرده‌ام و حالا به نیروهای کهن اجازه می‌دادم در کار من مداخله کنند. فکر کردم: خیلی طول نمی‌کشد که دخترم برگردد. سعی می‌کنم وقتی سگ رفت عقب‌افتادگی‌هایم را جبران کنم. فقط چند روز دیگر باقیست.

با بلاتکلیفی بی‌پایان دست و پنجه نرم می‌کردم و به خودم اجازه می‌دادم همراه با نظم و ترتیب نیروهای کهن به پایین بلغزم.

به‌تدریج دچار سردرد و پادرد شدم. می‌دانستم آن‌ها نشانه‌های ظاهری‌ای هستند که به من یادآوری می‌کنند در تزکیه‌ام کاستی‌هایی دارم، بااین‌حال بیرون آمدن از دامی که در آن افتاده بودم برایم سخت بود.

همیشه سریع راه می‌رفتم و تابه‌حال چنین سردردهایی نداشتم. درواقع استاد به من اشاراتی می‌کردند. یک بار درحالی‌که مشغول مدیتیشن بودم، دیدم دخترم سیبی را روی میز اتاقم گذاشته است. او با خنده فرار کرد. سیب را برداشتم و دیدم کمی خشک است، پوستش چروکیده است و ته آن تیره است. فکر کردم احتمالاً آزمون‌هایی را تجربه می‌کنم و باید افکار درستم را حفظ کنم.

اما پس از اینکه سگ کوچولو به‌ خانه من آمد، این نکته را فراموش کردم. وقتی خوب عمل نمی‌کردم، تمام تقصیرها را به‌ گردن دخترم می‌انداختم، و به این فکر می‌کردم که او نباید سگ را نزد من می‌گذاشت.

تزکیه بسیار جدی است و وقتی مدیتیشن می‌کردم می‌دیدم که دارم به پایین می‌لغزم و افکار درست ندارم.

گرچه فا را مطالعه می‌کردم و تمرینات را انجام می‌دادم، نمی‌توانستم آرام باشم؛ فقط درحال انجام حرکات بودم. فا را مطالعه می‌کردم، اما فا را کسب نمی‌کردم و انواع وابستگی‌ها و میل شدید به غذای خوب را در خود رشد می‌دادم (در آن ده روز، 3 کیلوگرم وزن اضافه کردم). همچنین حسادت، ذهنیت رقابت‌جویی، شهوت و میل به راحت‌طلبی را در خود داشتم. در ضمن شروع کردم به تماشای یک سریال تلویزیونی، درحالی‌که خیلی وقت بود این کار را نکرده بودم.

وقتی حالا به این موضوع فکر می‌کنم لرزه بر اندامم می‌افتد. اصلاً مثل یک ترکیه‌کننده رفتار نمی‌کردم. فوراً افکار درست و قوی فرستادم تا این وابستگی‌ها و تصورات بشری را از بین ببرم. می‌خواستم در دافا جذب شوم، زیرا برای دافا به این دنیا آمدم. در طول آن دو هفته، برای احترام به استاد عود روشن نکردم، زیرا فکر می‌کردم وقتی سگی در خانه‌ام دارم این کار بی‌احترامی به استاد است.

دخترم برگشت و با احساس رضایت کامل گفت: «تو با سگ من خیلی خوب بودی.» به او گفتم که ما تزکیه‌کنندگان دافا هیچ حیوانی را بزرگ نمی‌کنیم یا آن‌ها را نمی‌کشیم و با همه موجودات مهربان هستیم. وقتی سگ را به ‌خانه می‌برد، به سگ گفت که با مادربزرگش خداحافظی کند. به او گفتم من مادربزرگ سگ تو نیستم.

پس از رفتن سگ، زمان بیشتری را صرف مطالعه فا و فرستادن افکار درست کردم و با استفاده از اصول فا گفتار و اعمالم را سنجیدم تا بتوانم سریعاً به مسیر تزکیه برگردم و سه کار را بهتر انجام دهم.

بیرون رفتم تا حقیقت را برای مردم روشن کنم و تلاش بیشتری کردم تا وابستگی‌های بشری، تصورات و عقاید بشری و احساساتم را رها کنم. به خودم یادآوری کردم که همیشه با افکار درست به مسائل نگاه کنم. سردرد و درد پاهایم ناپدید شد و می‌توانستم احساس کنم که میدان بُعدی‌ام تمیزتر و روشن‌تر شده است.

همچنین متوجه شدم که هر زمان که با مشکل مواجه می‌شوم تمایل دارم به بیرون نگاه کنم. دخترم مراقبت از سگ را به من واگذار کرد، یک عامل بیرونی، که منعکس‌کننده مشکلات خودم بود. من نتوانستم براساس فا رفتار کنم و به‌جای استفاده از فرصت برای تزکیه شین‌شینگم، احساسات بشری را نسبت به سگ توسعه دادم. نتوانستم نظم و ترتیب و انتظارات استاد را برآورده کنم. اشتباه کردم که این‌طور رفتار کردم.

متوجه می‌شوم که در طول این سال‌ها، به‌طور کوشایی تزکیه نکرده‌ام و فراز و نشیب‌های بسیاری داشته‌ام. احساس می‌کنم از تمرین‌کنندگان کوشا خیلی عقب هستم. اما دافا عمیقاً در قلب من ریشه دوانده است، و مصمم هستم که عقب‌ماندگی‌ام را جبران کنم. تمام تلاشم را خواهم کرد تا خودم را محکم تزکیه کنم و سه کار را به‌خوبی انجام دهم تا بتوانم مأموریتم را انجام دهم و شایسته عنوان مرید دافا و شایسته انتظارات استاد و نجات نیک‌خواهانه ایشان باشم.

موارد فوق برخی از تجربیات من و برخی از بینش‌های جدیدی است که از آن‌ها به‌دست آورده‌ام. لطفاً به هر مورد نادرستی در این تبادل تجربه اشاره کنید.