فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

تجربه‌ام در رها کردن رنجش

9 ژانویه 2025 |   تمرین‌کننده فالون دافا در پکن، چین

(Minghui.org) رنجش وابستگی بسیار سرسختی است. قبلاً معتقد بودم که هیچ وابستگی بشری قوی و خاصی ندارم، زیرا به شهرت، منفعت یا احساسات اهمیت نمی‌دادم. قبل از اینکه تمرین‌کننده فالون دافا شوم، فردی درون‌گرا بودم. زیاد صحبت نمی‌کردم و هرگز نمی‌خواستم دیگران را آزار دهم یا با آنان مشاجره کنم. وقتی مردم با من بدرفتاری می‌کردند، رفتارشان را نادیده می‌گرفتم. ازطریق تزکیه، سرانجام متوجه شدم که به رنجش وابستگی دارم، و آن زمینه‌ای فراهم کرد که تحت آزار و شکنجه قرار بگیرم.

در ماه آوریل، به‌طور غیرقانونی دستگیر و به بازداشتگاه فرستاده شدم. هر سلول یک زندانیِ سرپرست داشت و توبان سرپرست ما بود. سلول کمی سرد بود و توبان روی تختی می‌خوابید که سه چهار پتو داشت؛ آن پتوها را فردی که قبل‌تر به‌مدت یک ماه زندانی بود، در سلول جا گذاشته بود. توبان هنگام ورود من، یک پتو از روی تختش آورد و روی تخت من گذاشت. می‌دانستم که استاد لی در کنارم هستند، بنابراین در قلبم بسیار آرام بودم.

یک پلیس زن وسایلی برایم آورد و رفت. توبان از من خواست که از او تشکر کنم. با اضطراب گفتم: «چرا باید از او تشکر کنم؟» فکری در ذهنم گذشت: «اگر آزار و شکنجه پلیس نبود، از اولش هم نباید اینجا می‌بودم!» در آن‌ زمان نمی‌دانستم که این فکر بازتابی از رنجش است.

پس از این ماجرا، توبان و یکی دیگر از زندانیان به‌خاطر چیزهای پیش‌پاافتاده‌ای برایم دردسر ایجاد کردند. مثلاً اجازه نمی‌دادند لباس زیرم را در تشت بشویم. خودم ظرفی برای شستشوی لباس نداشتم که داخلش آب بریزم، بنابراین ندانسته از ظرف توبان استفاده کردم. او ناراحت شد و فقط بعد از اینکه به او گفتم بعداً ظرف جدیدی برایش می‌خرم راضی شد.

آن‌قدر برایم دردسر ایجاد می‌کردند که تعدادش از دستم در رفته بود. اما صرف‌نظر از اینکه چه اتفاقی می‌افتاد، آموزه‌های استاد را در ذهنم داشتم؛ فرد خوبی باشم و هر جا که می‌روم با دیگران مهربان باشم. بیشتر از بقیه، کارهای نظافت را انجام می‌دادم، به دیگران کمک می‌کردم لباس‌ها را بشویند و به آن‌ها غذا یا مایحتاج روزانه می‌دادم. رفتاری مهربانانه با دیگران داشتم و معمولاً یک تخم‌مرغ از صبحانه‌ام را به کسانی می‌دادم که به وعده‌های مغذی‌تری نیاز داشتند.

توبان یک بار به‌دلیل دوره قاعدگی، درد شدیدی داشت. او را تشویق کردم که شب به‌جای نشستن روی نیمکت، اجازه دراز کشیدن بگیرد. یک نفر از طرف توبان از نگهبانان خواست که او دراز بکشد. کیسۀ آب گرم روی شکمش گذاشتم و او را با پتو پوشاندم. پس از آن، ذهنیت توبان نسبت به من مثبت شد. سایر زندانیان نیز با مشاهدۀ رفتارهای محبت‌آمیزم، نظر خوبی نسبت به من و فالون دافا پیدا کردند. آن‌ها حاضر بودند درمورد هر چیزی با من صحبت کنند. توبان حتی با عذرخواهی به من گفت: «بعد از اینکه این کارها را با تو کردم، از من متنفر نیستی؟» گفتم: «نه.»

بعد از اینکه صبح زود بیدار می‌شدم، شست‌وشو می‌کردم و غذا می‌خوردم، کار چندانی نداشتم که انجام دهم. دوست داشتم زیاد بخوابم، بنابراین اغلب زمانی که کاری برای انجام دادن نداشتم گوشه‌ای دراز می‌کشیدم. نگهبانی مرا در دوربین مداربسته دید و دستور داد که بنشینم. با خودم فکر کردم این دستورش توجیهی ندارد و فکر کردم: «من هیچ کار بدی انجام نداده‌ام و هیچ جرمی مرتکب نشده‌ام. من به‌خاطر آزار و اذیت شما اینجا هستم!»

به‌مرور درک کردم هر وقت ذهنم آرام نیست، در‌ آن‌ لحظه، از فای کیهان پیروی نمی‌کنم. اما تا وقتی به خانه برگشتم، متوجه نبودم که رنجش مشکل اصلی‌ام است. تعاملم با شوهرم باعث شد که وابستگی‌ام به رنجش را بیشتر درک کنم.

در زمانی ‌که بازداشت بودم، شوهرم تمام پولمان را در جریان یک کلاهبرداری از دست داد. هر فردی که در پروژه مذکور مشارکت می‌کرد قرار بود سودِ سهام دریافت کند. شوهرم فریب خورد و حتی 50هزار یوان از برادر بزرگم، 50هزار یوان از برادر دومم و 50هزار یوان از برادرزاده‌ام، پسر برادرِ بزرگم، قرض گرفت.

برادرزاده‌ام به من گفت که او و پدرش فقط 10هزار یوان از پولی که سرمایه‌گذاری کرده بودند پس گرفتند. برادر دومم پولی پس نگرفت. به‌واسطۀ این ماجرا، همسر برادر بزرگم از شوهرم بابت پس‌ندادن پولی که قرض گرفته بود، رنجش به دل گرفت.

پسرم در دوران بازداشتم ازدواج کرد. پس از بازگشت به خانه می‌خواستم به رسم محلی عمل کنم و به عروسم یک پاکت قرمز حاوی مقدار زیادی پول هدیه بدهم. از شوهرم پول خواستم، اما او گفت که فقط 200 یوان در حسابش دارد. از دستش عصبانی شدم. از آن ‌به ‌بعد، از او رنجش داشتم.

می‌دانستم که وضعیتم نادرست است، بنابراین از عصبانیت و بحث با شوهرم خودداری کردم. اما هنوز از اینکه چرا از راه درست پول در نیاورده و از راه‌های فاسد به‌دنبال ثروت بوده از او رنجش داشتم.

برای پرداخت بدهی‌هایش، ساعت 3:30 صبح بیدار می‌شدم و سه جا کار می‌کردم. اما او درآمدش را برای پرداخت بدهی‌های کارت اعتباری‌اش استفاده می‌کرد، بنابراین هیچ‌وقت به من پول نمی‌داد. بعد از پایان کارم، برایش شام آماده می‌کردم و او حتی از آشپزی‌ام انتقاد می‌کرد. رفتارش باعث می‌شد که حتی بیشتر احساس رنجش کنم و رهایی از این طرز فکر، بسیار چالش‌برانگیز بود.

وقتی یک روز پس از چرتی کوتاه بیدار شدم، این قسمت از فا به ذهنم رسید: «حتی در چنین شرایط دشواری گمراه نشده و می‌خواهد بازگردد.» (سخنرانی دوم، جوآن فالون)

متوجه شدم که استاد مرا تشویق می‌کنند. الهام گرفتم و احساس کردم که باید از شوهرم تشکر کنم، زیرا او به من کمک می‌کرد رنجشم را از بین ببرم. با روشن‌بینی و برکت از سوی استاد، بالاخره این وابستگی را از بین بردم. از استاد بسیار سپاسگزارم!

بعد از اینکه رنجشم را رها کردم، شوهرم تغییر کرد. در جریان اجلاس همکاری چین و آفریقا که توسط حزب کمونیست چین برگزار شد، پلیس به خانه ما آمد تا دوباره مرا مورد آزار و اذیت قرار دهد. در گذشته، شوهرم با پلیس همکاری می‌کرد تا مرا در محل کار پیدا کنند یا با من تماس می‌گرفت و می‌گفت به خانه برگردم. این بار، درحالی‌که من تمرینات فالون دافا را انجام می‌دادم، او بیرون از خانه ایستاد و پلیس را فرستاد تا برود.

برای من سخت بود که وابستگی‌ام به رنجش را از بین ببرم. بدون راهنمایی استاد نمی‌توانستم از چنین محنت‌هایی عبور کنم. از استاد بزرگ و نیک‌خواه‌مان، بابت نجاتم سپاسگزارم!