فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

عبور از سه محنت با ایمان به استاد و فا

10 فوریه 2025 |   یک تمرین‌کننده ‌فالون‌ دافا‌ در چین

(Minghui.org) قبل از شروع تمرین ‌فالون‌ دافا‌ در ژوئیه1998، به بیماری‌های زیادی دچار بودم: ورم معده، التهاب گلو، التهاب مخاط بینی، بزرگ شدن کبد و طحال، تپش شدید قلب، توده‌ در سینه، سنگ کلیه، آرتریت و بیماری قارچ پوستی پا (عفونت پای ورزشکار) و نیز شکستگی در جمجمه به‌همراه آسیب وارده به منیسک زانو، ناشی از زمین خوردن، و مشکلات زنانگی. بعد از اینکه ‌فالون‌ دافا‌ را تمرین کردم، همه این بیماری‌ها ناپدید شدند و احساس سبکی و سلامتی کردم. با اینکه 60ساله بودم عادت ماهانه‌ام برگشت. دافا بدنی سالم به من داد و کمک کرد که اول دیگران را مدنظر قرار دهم.

تجربیات معجزه‌آسای زیادی در تزکیه داشته‌ام و مایل هستم چگونگی غلبه بر مشکلات و نیز بهبود تزکیه‌ام را به اشتراک بگذارم.‌

اولین حادثه قبل از شروع آزار و شکنجه توسط حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) رخ داد. حدود چهار ماه بود که ‌فالون‌ دافا‌ را تمرین می‌کردم و سیکل قاعدگی‌ام نامنظم بود و هر روز خونریزی شدید مداوم داشتم. وقتی سر کار بودم حالم خوب بود، اما بعد از اینکه به خانه می‌آمدم، خونریزی شدید می‌شد و مجبور بودم مرتب به توالت بروم. این جریان توجه شوهرم را به خود جلب کرد. او از من خواست که به بیمارستان بروم، اما می‌دانستم که به کمک استاد، درحال از بین بردن کارما و پاکسازی بدنم هستم. تحت تأثیر حرف‌های شوهرم قرار نگرفتم و حتی خوشحال بودم. با اینکه هر روز خونریزی زیادی داشتم، طبق معمول سر کار می‌رفتم. پس از حدود 20 روز، این مشکل پایان یافت. از آن به بعد، سیکل قاعدگی 21روزه من به یک سیکل 30روزه عادی تبدیل شد و خیلی خوشحال شدم!

مشکل خونریزی‌

در پاییز و زمستان 2009، سیکل قاعدگی عادی‌ام نامنظم شد. هر روز خونریزی شدیدی داشتم و قطع نمی‌شد. می‌دانستم که بعضی از خانم‌ها قبل از یائسگی، این وضعیت را تجربه می‌کنند، بنابراین فکر کردم طبیعی است. کارخانه‌ای که در آن کار می‌کردم ورشکست شده بود و من در فروشگاهِ یک تمرین‌کننده دافا کار می‌کردم.

وقتی به توالت رفتم، ناگهان صدای «پلوپ» شدیدی را شنیدم و توده‌ای به اندازه مشت دست از من خارج شد و به توالت افتاد. شوکه شدم و دقیق‌تر نگاه کردم. یک لخته خون بزرگ بود. خیلی به آن فکر نکردم. بعد از این اتفاق، هر بار که به توالت می‌رفتم، لخته‌های خون در اندازه‌های مختلف بیرون می‌آمد. این امر روزهای زیادی ادامه یافت. کم‌کم ضعیف شدم که روی کار و زندگی روزمره‌ام اثر گذاشت.

پس از اینکه ح.ک.چ شروع به آزار و شکنجه ‌فالون‌ دافا‌ کرد، محیط تزکیه گروهی را از دست دادم، بنابراین در خانه، کتاب‌های دافا را می‌خواندم و تمرین‌ها را انجام می‌دادم. در آن زمان نمی‌توانستم وارد وب‌سایت مینگهویی شوم و محیطی برای مطالعه گروهی فا نداشتم و تزکیه‌ام به‌کُندی پیش می‌رفت. مطمئن بودم که این بیماری نیست و آن را جدی نمی‌گرفتم، اما نمی‌دانستم چگونه به‌درستی تزکیه کنم، چگونه به ‌درون نگاه کنم یا چگونه آن را نفی کنم. همچنین این موضوع را با سایر تمرین‌کنندگان به اشتراک نگذاشتم و فقط منفعلانه تحملش کردم.

فروشگاه این تمرین‌کننده دو ورودی داشت. مدیر فروشگاه (تمرین‌کننده) و یک کارمند دیگر در ورودی اصلی بودند و من در ورودی فرعی. مشتری‌های کمتری از در فرعی وارد می‌شدند، بنابراین برای مطالعه فا وقت داشتم و می‌توانستم هنگام ناهار روی مبل استراحت کنم. یک روز بعدازظهر، حوالی ساعت 2 می‌خواستم چیزی بخورم. در حالت ایستاده، احساس سرگیجه کردم، بدنم تکان خورد و همه‌چیز در مقابل چشمانم سیاه شد و روی مبل افتادم و از هوش رفتم. نمی‌دانستم چقدر طول کشید تا به هوش آمدم و با مدیر فروشگاه تماس گرفتم.

مدیر آمد، مرا دید و با تعجب پرسید: «چه مشکلی پیش آمده؟ صورتت خیلی رنگ‌پریده است.» روی مبل دراز کشیده بودم. وقتی از مشکلاتم می‌گفتم، اشک‌هایم سرازیر شد. مدیر اجازه داد زودتر به خانه بروم. از او تشکر کردم، احساس کردم که روی پنبه راه می‌روم، با سر سنگین و پاهای سبک. تمام تلاشم را کردم تا خودم را محکم نگه دارم و تصمیم گرفتم تمرین‌کننده دیگری پیدا کنم تا تجربیاتم را با او به اشتراک بگذارم.

وقتی با آن تمرین‌کننده ملاقات کردم، او پرسید: «چرا صورتت بی‌رنگ است؟ حتی لب‌هایت هم سفید است.» به‌طور خلاصه وضعیت را توضیح دادم، امیدوار بودم که او بتواند درک خود را براساس فا با من در میان بگذارد. مایل بودم که بگوید چه‌کار کنم. اما چون او پزشک بود، قبل از اینکه صحبتم را تمام کنم، شغل حرفه‌ای‌اش بر او حاکم شد و گفت: «این یک خونریزی است» و بیشتر توضیح داد. من هیچ تبادل تجربه‌ای مبتنی بر فا از او نگرفتم، بنابراین بسیار ناامید شدم. ذهنم پر از رنجش از او و کلمه «خونریزی» شد. کم‌کم ذهنم آرام شد. نمی‌توانستم فکر «خونریزی» را بپذیرم! در ذهنم آن را رد کردم و به یاد ندارم چگونه آنجا را ترک کردم.

در راه خانه، فکری مدام در ذهنم می‌چرخید: «خونریزی داری!» فوراً به این فکر پاسخ دادم: «تو خونریزی داری!» این فکر مدام می‌آمد و مدام آن را رد می‌کردم. کم‌کم صدا ضعیف و ضعیف‌تر شد و به خانه رسیدم. اما فکر «خونریزی» هنوز در ذهنم جرقه می‌زد و آن را رد و نفی می‌کردم. کم‌کم ذهنم آرام و روشن شد.

چرا از آن تمرین‌کننده ناراحت شدم؟ درک روشنی از فا نداشتم و حتی وقتی درک درستی داشتم، می‌خواستم سایر تمرین‌کنندگان با من موافق باشند. آیا این کمبود افکار درست نیست؟! آیا این عدم اعتقاد به استاد و فا نیست؟! آیا یادگیری از افراد به‌جای یادگیری از فا، تزکیه محسوب می‌شود؟

آن شب با خیال راحت خوابیدم. به این دلیل که استاد فکر استوارم در نفی «خونریزی» و اعتقاد راسخم به استاد و فا را دیدند و کارمایم را از بین بردند. استاد آن کارما را برایم تحمل کردند.

روز بعد طبق معمول سر کار رفتم. علائم خونریزی به‌طور کامل ناپدید شد، اگرچه نمی‌دانستم چه زمانی این اتفاق افتاد. اما بعدها تصورات بشری باعث شد که سعی کنم با جوشاندن خرمای قرمز، گوجی‌بری، قارچ سیاه و شکر‌نبات و خوردن مخلوط آن‌ها، «خون ازدست‌رفته را جبران کنم». وقتی برای بار دوم مشغول درست کردن این معجون بودم، به خودم خندیدم که هنوز مثل مردم عادی فکر می‌کردم. بدنم از مواد پرانرژی ساخته شده است، چگونه این مخلوط می‌تواند تأثیری داشته باشد؟ این محنت، باعث شد در فا رشد و بهبود پیدا کنم و مسیر تزکیه‌ام را استوارتر ادامه دهم.

اهمیت ایمان به استاد

سه سال پیش یک دوره خونریزی مقعدی داشتم. وقتی به توالت می‌رفتم چیزی که بیرون می‌آمد شبیه اسهال بود: نصف تشت آب خون‌آلود. این بار خوشحال بودم، چون می‌دانستم بار دیگر استاد بدنم را پاکسازی می‌کنند و من درحال رشد و بهبود در فا هستم. به درون نگاه کردم و حسادت، رنجش، رئیس‌ماب بودن، حق‌به‌جانب بودن، خودنمایی، ذهنیت رقابت‌جویی، ناتوانی در پذیرش انتقاد و شهوت عمیقاً پنهان را دیدم! در قلبم به استاد گفتم: «استاد، من مطلقاً این وابستگی‌ها را نمی‌خواهم، آن‌ها خود واقعی من نیستند و آن‌ها را نمی‌خواهم!» مطالعه فا و افکار درست را تشدید کردم و این وابستگی‌های بشری را از اعماق درونم حذف کردم. دوباره استاد کارما را برایم تحمل کردند و شین‌شینگم بهبود یافت.

اکنون حتی بیشتر می‌دانم که برای یک تزکیه‌کننده چقدر مهم است که به استاد و فا ایمان داشته باشد. تلاش خواهم کرد تا سه کار را به‌درستی انجام دهم و در فا جذب شوم.

استاد، برای نجات نیکخواهانه‌تان سپاسگزارم.