فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

تجربیاتم در حین ازبین‌بردن حسادت عمیقم

14 فوریه 2025 |   تمرین‌کننده فالون دافا در چین

(Minghui.org) وقتی بچه بودیم با دخترعمویم بازی می‌کردم. او دو ماه از من کوچک‌تر بود، از خانواده‌ای ثروتمند، از نظر تحصیلی بهتر از من و جذاب‌تر بود. ظاهراً بستگانمان او را بیشتر دوست داشتند. او را تحسین و گاهی حسادت می‌کردم.

روزی در سال نو چینی، خانواده در خانه پدربزرگ و مادربزرگم جمع شدند. وقتی ما بچه‌ها در باغ بازی می‌کردیم، برادرم بیل کوچکی پرتاب کرد که به صورت دخترعمویم برخورد کرد. بریدگی کوچکی روی صورتش ایجاد شد و خونریزی کرد. به‌خوبی به یاد دارم که با او احساس همدردی نداشتم، درعوض خوشحال شده بودم.

ازطریق این تجربه متوجه شدم که حسادت من در این دوره زندگی شکل نگرفته است.

دیدن حسادت برای اولین بار

گاهی اوقات تصاویری را در ذهنم می‌دیدم. معمولاً نمی‌دانستم که واقعاً آن‌ها را می‌دیدم یا فقط آن‌ها را تصور می‌کردم، بنابراین آن‌ها را نادیده می‌گرفتم، اما اولین باری که حسادت را دیدم به یاد دارم.

زمانی که آزار و شکنجه در چین بیداد می‌کرد، تمرین فالون دافا را در ۲۰سالگی‌ام شروع کردم و اغلب در مطالعه گروهی فا شرکت می‌کردم. اهمیت مطالعه گروهی فا با سایر تمرین‌کنندگان را می‌دانستم و این فرصت را گرامی می‌داشتم.

روزی برای مطالعه فا، به خانه یک تمرین‌کننده رفتم. تمرین‌کنندگان به‌نوبت جوآن فالون را می‌خواندند و من روی خواندن فا تمرکز زیادی داشتم.

هنگام فرستادن افکار درست، تصویری به ذهنم خطور کرد. مردی با موهای بلند و سفید، پشت به من ایستاده بود. یک قفس آهنی جلویش بود و دختری در آن حبس شده بود. مرد با نفرت به آن دختر گفت: «این نتیجه زیبا بودن است.» وقتی برگشت، صورتش را دیدم. او هیولایی وحشی با چهره‌ای سبز و دندان‌هایِ نیش تیز بود. ترسیده بودم. سپس صحنه ناپدید شد. متوجه شدم که این تجلی حسادت در سطحی خاص در بُعد دیگری است. احساس کردم استاد اجازه دادند آن را ببینم تا به‌سرعت آن را از بین ببرم.

آزمون‌های پیوسته ازطریق محنت‌ها

من و شوهرم بعد از زایمانم، با پدر و مادرش زندگی می‌کردیم و آن‌ها به من کمک می‌کردند که از فرزندم مراقبت کنم، زیرا مجبور بودم سر کار برگردم. مادرشوهرم خیلی توانا، اما سرسخت بود. باید همه‌چیز را طبق استانداردهای او انجام می‌دادم. اگر چیزی به میل او نبود عصبانی می‌شد. بارها درباره آن نق می‌زد یا به من فحش می‌داد.

نمی‌دانستم چگونه کارهای خانه را انجام دهم و نمی‌دانستم چگونه از کودکم مراقبت کنم، بنابراین اختلافات ما شدید بود. هر چیزی می‌توانست باعث ایجاد درگیری شود: روشی که من یک کاسه را در دست می‌گرفتم، سرعت آب شیر باید چگونه باشد، شستشو چقدر باید تمیز باشد، کودک گریه می‌کند، لباس نوزاد چگونه پوشانده شود، یا اینکه نوزاد چقدر لباس بپوشد. نمی‌دانستم چگونه از این تعارضات جلوگیری کنم و احساس افسردگی می‌کردم.

وقت آن رسیده بود که وابستگی‌هایم، به‌خصوص حسادت را کنار بگذارم. گاهی متوجه می‌شدم، اما گاهی متوجه نمی‌شدم. احساس ناراحتی و آزردگی داشتم و این احساسات کم‌کم به رنجش تبدیل شد که بارها سعی کردم آن را رها کنم. گاهی افکار درست جای قلب بشری‌ام را می‌گرفت، اما گاهی تصورات بشری بر من غالب می‌شد. می‌خواستم به‌دلیل رنجش با او برخورد کنم، اما به‌وضوح در قلبم می‌دانستم که وقتی با او بحث کنم سطح تزکیه‌ام پایین می‌آید و نجات او سخت خواهد بود. با او بحث نمی‌کردم، اما این تجربیات مرا عذاب می‌داد.

یک روز در سال 2019، مقاله‌ تبادل تجربه‌ای را در وب‌سایت مینگهویی خواندم. شوهر این تمرین‌کننده نیز تمرین‌کننده بود، اما هیچ کاری در خانه انجام نمی‌داد. او ناراحت بود. یک شب خواب دید که درحال بالا رفتن از یک صخره است. متوجه شد که روی شانه‌های شوهرش ایستاده است و شوهر گفت که به او کمک می‌کند تا به بالای تپه برسد، حتی اگر لازم باشد جانش را فدا می‌کند.

اشکم سرازیر شد. آیا شوهر و مادرشوهرم مانند شوهر این تمرین‌کننده نبودند؟ برای اینکه به من کمک کنند تزکیه کنم، محنت‌هایی را تحمل می‌کردند. نباید با قلب بشری‌ام به آن‌ها نگاه کنم. در آن لحظه، رنجش و قلب آزرده‌ام ناپدید شد، درعوض سرشار از نیک‌خواهی برای آن‌ها شدم. این حالت چند روز طول کشید و مردم در خیابان از ما می‌‌پرسیدند که آیا ما مادر و دختر هستیم. در این مدت، سه‌کار را بدون مشکل انجام می‌دادم. احساس می‌کردم خوب تزکیه کرده‌ام و بالاخره حسادت را از بین بردم.

لغزیدن

فکر می‌کردم خوب تزکیه کرده‌ام، اما چند ماه بعد با یکی از مدیران دفترم درگیر شدم. در نیمه اول سال، نتایج تجاری بهتری نسبت به او داشتم، بنابراین او ناراحت بود. ما همچنین سوءتفاهم‌هایی داشتیم. یک روز مرا سرزنش کرد و برای مدتی طولانی، جلوی همه با لحن بد و صدای بلند با من حرف ‌زد. این اتفاق آنقدر ناگهانی رخ داد که نمی‌دانستم باید چه‌کار کنم. با اینکه چیزی نگفتم خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم.

وقت آن بود که از شر رقابت و احساس غضب و خشمم خلاص شوم، اما به‌دلیل وابستگی‌هایم، قلبم تکان خورد. فقدان نیک‌خواهی و افکار درست نگذاشت همه‌چیز در جهت مثبت پیش برود و تجربیات سخت زیادی داشتم. احساس می‌کردم همکارانم خیلی اهل محاسبه هستند و من نمی‌توانم آن را تحمل کنم. تصمیم گرفتم کارم را رها کنم.

صبح روز بعد استاد به من اشاره کردند که باید مسیر طبیعی را دنبال کنم و همچنین اشاره کردند که باید بخشی از آموزش فا را که درباره «سه هزار دنیا» صحبت می‌کند بخوانم. هنوز افکار بشری داشتم و شرکت را ترک کردم. می‌دانستم که در آزمون مردود شدم. در آن زمان متوجه نشدم که چرا استاد به من اشاره کردند که فا درباره «سه هزار دنیا» را بخوانم. کم‌کم متوجه شدم که سه هزار دنیا در بُعدهای دیگر به‌دلیل شکست‌های من متحمل آسیب‌هایی خواهند شد.

رهاکردن دوباره حسادت

چون در آزمون مردود شدم، وابستگی‌هایم قوی‌تر شد. فکر کردم: «من الان آزادم و مجبور نیستم با کسی کنار بیایم.» رقابت و حسادت من منفجر شد و شین‌شینگم رشد نکرد. سه کار را به‌ خوبیِ قبل انجام نمی‌دادم. وقتی مطالب روشنگری حقیقت را توزیع می‌کردم ترس داشتم. وقتی افکار درست می‌فرستادم نمی‌توانستم دستم را صاف نگه دارم. همه تمرینات را انجام نمی‌دادم. در خانه، اساساً فردی عادی بودم. وقتی شوهرم مرا سرزنش می‌کرد، بلافاصله با او دعوا می‌کردم.

از نیمه دوم سال 2023، برای ورود به وب‌سایت مینگهویی مشکل داشتم. گاهی اوقات نمی‌توانستم طی بیش از 10 روز یا حتی یک ماه وب‌سایت را باز کنم. این اتفاق قبلاً برایم رخ نداده بود و بیش از 10 سال، از وب‌سایت مینگهویی بازدید می‌کردم. از خودم متنفر بودم که نمی‌توانستم با پشتکار تزکیه کنم. یک شب در خواب دیدم که از نردبان بالا می‌روم. نمی‌توانستم از آن بالا بروم و حتی به نردبان آسیب رساندم. دختربچه‌ای از نردبان بالا و پایین می‌دوید و می‌توانست قسمت‌های شکسته نردبان را تعمیر کند.

متوجه شدم که این دختر کوچک تمرین‌کننده‌ای است که می‌شناختم. او می‌توانست به‌راحتی از وب‌سایت مینگهویی بازدید کند و همچنین به من کمک کرد تا وارد وب‌سایت شوم. چرا او اینقدر خوب عمل می‌کرد، اما من خیلی ضعیف عمل می‌کردم؟

می‌دانستم که باید به تزکیه‌ام توجه کنم. نباید از شوهرم ایراد بگیرم. تزکیه یعنی تزکیه خودم. چرا همیشه به او نگاه می‌کردم؟ چرا همیشه با او بحث می‌کردم و هرچه را که می‌گفت به چالش می‌کشیدم؟ آیا خودم را در محیط خانوادگی تزکیه می‌کردم؟ با درک کاستی‌هایم تصمیم گرفتم به درون نگاه کنم و به دیگران نگاه نکنم. سپس توانستم وارد وب‌سایت مینگهویی شوم.

یک هفته بعد دوباره نتوانستم وب‌سایت مینگهویی را باز کنم. چه اشکالی وجود داشت؟ شروع به نگاه‌ به درون کردم. ظهر با شوهرم دعوا کردم و مقداری آب کثیف به دیوار پاشیدم. او عصبانی شد و مرا سرزنش کرد. وقتی جوابش را دادم عصبانی‌تر شد و کیسه‌ای از زباله خیس را به داخل راهرو پرت کرد. نادیده‌اش گرفتم و سر کار رفتم.

احساس ناامیدی کردم. گلایه‌هایی که از سال‌های گذشته داشتم همه به ذهنم خطور کرد. خودم را مجبور کردم به درون نگاه کنم. او درواقع به من کمک می‌کرد تا خودم را تزکیه کنم. نباید سطحی به این موضوع نگاه کنم که حق با چه کسی است و چه کسی مقصر است. متوجه شدم که احساسات شدیدی نسبت به شوهرم دارم. پدر و مادرم در جوانی فوت کردند و من او را به‌عنوان شبکه ایمنی خودم می‌دانستم. می‌خواستم از من مراقبت کند. به‌دنبال یک زندگی شاد در این دنیا بودم. چه‌کار کنم؟ باید او را به‌عنوان موجودی ذی‌شعور در نظر بگیرم. او به همان مدتی که من فالون دافا را تمرین کرده بودم، تمرین نکرده بود. بعد از اینکه به این فکر افتادم احساس سبکی کردم. بعد از اتمام آشپزی توانستم وب‌سایت مینگهویی را باز کنم.

بعد از مدتی دوباره نتوانستم از وب‌سایت مینگهویی بازدید کنم. درحالی‌که از خرید به خانه می‌آمدم به درون نگاه کردم. به داستان پادشاه میمون و پیگزی فکر کردم. پادشاه میمون به پیگزی که تنبل بود و همیشه سر راهش قرار می‌گرفت اهمیت چندانی نمی‌داد. پادشاه میمون همیشه اولین کسی بود که در هریک از محنت‌هایی که با آن‌ها مواجه می‌شدند به خطر واکنش نشان می‌داد. او هرگز از پیگزی شکایت نمی‌کرد. اما آیا من به‌ خوبی پادشاه میمون عمل می‌کردم؟ شوهرم به اندازه پیگزی تنبل نبود. چرا نمی‌توانستم تحملش کنم؟ چقدر به دیگران نیک‌خواهی داشتم؟ اشتباه می‌کردم. بعد از اینکه به خانه رسیدم، توانستم از وب‌سایت مینگهویی بازدید کنم و از آن زمان تاکنون می‌توانم به وب‌سایت مینگهویی دسترسی داشته باشم.

سرانجام یاد گرفتم که به مسائل با افکار درست نگاه کنم نه با تصورات بشری که قضاوت می‌کنند حق با چه کسی است و چه کسی مقصر است.

فرو رفتن عمیق در وابستگی‌هایم

با نگاهی به سفر تزکیه‌ام، متوجه می‌شوم که حسادتم در سه جنبه زیر آشکار شده است: 1) ذهنیت احساس مورد بی‌انصافی قرار گرفتن. وقتی دیگران با من خوب نبودند، در قلبم احساس ناراحتی می‌کردم. 2) نگاه تحقیر‌آمیز به دیگران. دیگران را با معیارهایم قضاوت می‌کنم. 3) احساس حقارت می‌کنم و برای خودم ارزشی قائل نیستم.

دو جنبه اول را به‌راحتی توانستم تشخیص دهم، اما سومی را نه. احساس حقارت اغلب ناشی از حسادت است.

می‌خواهم ذهنیت‌هایم را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهم تا آن‌ها را به اشتراک بگذارم.

وقتی دیگران با من به‌طور بدی رفتار می‌کنند دو حالت وجود دارد. سناریوی اول این است که من به کسی توهین کرده‌ام. وقتی آن‌ها با من خوب رفتار نمی‌کنند، می‌توانم آن را بپذیرم، زیرا ابتدا من با آن‌ها بد رفتار کردم، بنابراین احساس ناراحتی نمی‌کنم. سناریوی دوم این است که من علیه دیگران کار بدی نکرده‌ام، اما آن‌ها با من بد رفتار می‌کنند. نمی‌توانم آن را بپذیرم و احساس ناراحتی می‌کنم. چرا با من اینطور رفتار کردند؟ استاد اصول فا را خیلی واضح توضیح دادند. به این دلیل است که من در یک زندگی قبلی، به آن‌ها بدهکار شدم و باید در این طول عمر، آن را پس بدهم. ازآنجاکه در این قلمرو سردرگمی هستم، نمی‌توانم چیزی را که در زندگی‌های قبلی‌ام اتفاق افتاده است ببینم و احساس ناراحتی می‌کنم. چیزی را که نمی‌توانم ببینم باور نمی‌کنم و فقط چیزی را که می‌توانم ببینم باور دارم. این الحاد است. پشت حسادت مفاهیم کمونیستی نهفته است.

چرا به دیگران تحقیرآمیز نگاه می‌کنم؟ چون رفتار یا حرف آن‌ها در حد استانداردهای من نیست. دیگران را با تصوراتم می‌سنجم، ازجمله شوهرم، فرزندم و همکارانم. این خودخواهی است.

حقارت نیز مظهر حسادت است. وقتی در امتحانی مردود می‌شوم، به خودم می‌گویم که خیلی بد تزکیه می‌کنم و صلاحیت این را ندارم که مطالب روشنگری حقیقت را توزیع کنم یا حقیقت را برای مردم روشن کنم. اگر این تصورات را بپذیرم، منفی‌گرا و در انجام کارها ناتوان می‌شوم. بارها فریب این تصورات را خوردم و واقعاً احساس می‌کردم که قادر به انجام کارها نیستم.

وقتی وضعیت خوبی در تزکیه دارم، از خودم می‌پرسم که آیا چون استاد به من اجازه تمرین داده‌اند به خودم ایمان دارم. آیا به استاد باور دارم؟ آیا مسئله این نیست که من به استاد و فا اعتقاد دارم یا خیر. نباید نیک‌خواهی بی‌حدوحصر استاد را با تصورات محدودم درک کنم.

تزکیه محکم و استوار

بیش از 20 سال است که سعی می‌کنم از حسادت خلاص شوم و گاهی اوقات این حسادت با رقابت‌جویی‌ام درهم‌آمیخته است. می‌فهمم که حسادت بازتابی از خودخواهی است که از ویژگی‌های جهان قدیم است. برای رهایی از آن، باید ذهنیت خود‌محوری‌ام را تغییر دهم، نسبت به دیگران شکیبا باشم و به دیگران توجه داشته باشم.

باید هر فکر و هر عملم را بسنجم تا ببینم آیا ناشی از حسادت است یا خیر. باید به خودم بگویم که این افکار مال من نیستند، آن‌ها خودخواهانه هستند. فقط با تزکیه خودم به‌طور محکم و استوار می‌توانم حسادت را کنار بگذارم و سه کار را به‌خوبی انجام دهم.

مقالاتی که در آن‌ها تزکیه‌کنندگان درک خود را به اشتراک می‌گذارند، معمولاً براساس وضعیت تزکیه‌شان، ادراک یک فرد را در زمانی مشخص منعکس می‌کنند، و با هدف امکان ارتقای متقابل ارائه می‌شوند.