(Minghui.org) مادرم بودیست و دارای برخی تواناییهای فوقطبیعی بود، مانند اینکه میتوانست بیماریهای دیگران را شفا دهد. اما به ناراحتیهای زیادی ازجمله بیماری قلبی و کبدی، هموروئید و مشکلات زنان مبتلا بود.
او در سال ۱۹۹۶، تودهای را در رودهاش احساس کرد. بیمارستان قادر به تشخیص آن نبود، بنابراین به مرکز پیشگیری از بیماری همهگیر شهر رفت و نتیجه آزمایشِ سه مورد از پنج شاخص سرطان کولورکتال (روده بزرگ) مثبت شد. دو شاخص دیگر بهدلیل عدم وجود عوامل آزمایش، مورد آزمایش قرار نگرفتند. او به دلیل سرطان روده بزرگ در بیمارستان بستری شد. در طول بستریاش، دو بیمار در همان بخش فوت کردند، که او را چنان ترساند که دیگر جرئت نکرد آنجا بماند.
مادرم بعد از بازگشت به خانه، مدام دارو میخورد. حتی یک جعبه قرص را زیر بالش نگه میداشت. برای درمان بیماری کبدش گیاهی به نام نفس بچه (گیپسوفیلا) را میخورد که در مزارع رشد میکند. وقتی حمله شدید بود، تمام صورتش متورم و گونههایش قرمز میشد.
در سال ۱۹۹۶، یکی از دوستان کتاب فالون گونگ را به من داد. آن را خواندم و از خوببودنش شگفتزده شدم. استاد لی بسیار نیکخواه بودند و اصولی که آموزش میدادند بهراحتی قابلدرک بود. ایشان به بسیاری از سؤالات زندگیام پاسخ دادند و همهچیز را شفاف کردند. همچنین جوآن فالون را خریدم و آن را یکجا خواندم. نمیتوانستم آن را زمین بگذارم. از آن زمان به بعد، مسیر تزکیه دافا را آغاز کردم. در کمتر از یک ماه، تمام بیماریهایم برطرف شدند.
به مادرم گفتم: «چرا فالون دافا را تمرین نمیکنی؟» او پاسخ داد: «اگر استاد قبلیام دیگر به من اهمیت نمیدهد و این استاد جدید هم به من اهمیت ندهد، چهکار کنم؟»
«بوداها مانند انسانها برای مریدان نمیجنگند. این استاد دافا بسیار نیکخواه هستند. تا زمانی که دافا را تمرین کنی، او قطعاً از شما مراقبت خواهد کرد!»
سپس مادرم شروع به تمرین فالون دافا کرد. مدتی نگذشت که ناگهان در مدفوعش، خون ظاهر شد. ابتدا فکر کردم هموروئید است و آن را جدی نگرفتم. یک هفته گذشت و همچنان خونریزی شدیدی داشت. اما نگران نبود. خونریزی تا روز هفدهم ادامه داشت که باعث شد صورت مادرم رنگپریده شود.
نمیدانستم چهکار کنم و به او گفتم که داروی انعقادی بخورد. مادرم نپذیرفت و خونریزی صبح روز بعد قطع شد. احساس آرامش و خوشحالیام وصفناپذیر بود. فهمیدم این استاد بودند که به مادرم کمک میکردند کارما را از بین ببرد و بدنش را پاک کند. مادرم متوجه شد که استاد از او مراقبت کردهاند.
از آن زمان، بیماری قلبی و هموروئید مادرم درمان شده است و او جوانتر به نظر میرسد. زمانی یک پیشگو گفت که مادرم فقط تا ۸۰سالگی میتواند زندگی کند. این استاد بودند که عمر او را طولانی کردند.
مادرم بعداً به من گفت که عادت ماهانه شده است. او در آن زمان، تقریباً ۹۰ سال داشت. درک این موضوع برای مردم عادی واقعاً باورنکردنی بود، اما تمرینکنندگان دافا میدانند که استاد بیان کردند:
«شاگردان فالون دافای ما پس از مدتی تزکیه، تغییر زیادی در ظاهرشان روی میدهد. پوست آنها نرم و لطیف و روشن و گلگون میشود. مسنترها چروک صورتشان کمتر میشود، حتی تا حدی که چروک بسیار کمی باقی میماند. این پدیدهها عادی هستند. غلو نمیکنم، چراکه بسیاری از شاگردان قدیمی که اینجا حضور دارند این را تصدیق میکنند. بهعلاوه، خانمهای مسنتر عادت ماهانهشان برمیگردد، زیرا تمرین تزکیه ذهن و جسم به عادت ماهانه نیاز دارد تا بدن را تزکیه کند. عادت ماهانه فرد برمیگردد، ولی جریان آن زیاد نیست. در این مرحله از تمرین، کمی از آن کافی است. این نیز پدیدهای عادی است. وگرنه، چگونه میتوانید بدون آن، بدنتان را تزکیه کنید؟» (سخنرانی اول، جوآن فالون)
تحت مراقبت استاد، مادرم هر روز خوشحال بود. او میتوانست کارهای خانه را انجام دهد، ژاکت ببافد، مواد غذایی بخرد و آشپزی کند. همسایگانمان به ما خیلی غبطه میخوردند و میگفتند: «شما خیلی خوشبخت هستید!» همه آنها میدانستند که مادرم فالون دافا را تمرین میکند.
مادرم هرگز به مدرسه نرفت و نمیتوانست بخواند. بنابراین مطالعه دافا برایش چالش بزرگی بود. اما اراده فوقالعادهای داشت. درحالیکه به خواندن ما گوش میداد، توانست هر کلمه در جوآن فالون را به خاطر بسپارد.
یک روز، شنیدم که خودش جوآن فالون را میخواند. عجیب به نظر میرسید، و از او پرسیدم: «آیا همه کلمات را میدانی؟» او با صدای بلند گفت این استاد بودند که به او یاد دادند چگونه کلمات را تشخیص دهد. او گفت وقتی کلماتی که نمیشناخت هنگام خواندن ظاهر میشدند، استاد در رؤیاهایش به او یاد میدادند که آنها را یکییکی تشخیص دهد. از آن زمان به بعد توانست فا را بهتنهایی مطالعه کند. وقتی به خانه برمیگشتم او را میدیدم که تنها روی تخت نشسته و با جدیت فا را مطالعه میکند. این صحنه برایم بسیار تأثیرگذار بود.
مادرم با وجود سن بالایش، نیازی به استفاده از عینک مطالعه نداشت. میگفت که استاد هنگام خواندن جوآن فالون، کلمات را برای او بزرگ میکنند و همه آنها طلایی هستند.
مادرم نمیتوانست صبحها برای انجام تمرینات با ما بیرون بیاید، بنابراین خودش آنها را در خانه انجام میداد. یک بار به من گفت که دید آسمان بالای محل تمرین ما با نور قرمز پوشیده شده است. مادرم همچنین اغلب فیلمهای سخنرانی استاد را تماشا میکند. او گفت که دوست دارد به لهجه شمال شرقی او گوش دهد، لهجهای که بهطور خاصی برایش آشنا بود.
وقتی دیدیم موهای سفید مادرم سیاه شدند تحت تأثیر قرار گرفتیم. استاد نیکخواه برای تشویق ما، این شانس را به ما دادند تا شاهد قدرت دافا باشیم.
ازآنجاکه خانواده ما بسیار فقیر بود، مادرم و عروسهایمان اغلب بر سر مسائل مالی با هم اختلاف داشتند. هر وقت عروسها از مادرشوهرشان یاد میکردند همیشه گلایههای زیادی داشتند. مادرم هم گلایههای بیپایانی از آنها داشت. اما بعد از اینکه شروع به تمرین فالون دافا کرد، از اصول فا درباره حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی کرد و الزامات استاد را بهطور محکم در قلبش نگه داشت.
کمکم دیگر از چیزهایی که قبلاً او را عصبانی میکرد صحبت نکرد. مسائل حلوفصل شدند، و ذهنش گستردهتر شد. او پیشقدم شد تا با عروسهایش تماس بگیرد و اغلب به آنها فکر میکرد. رابطه بین آنها بسیار بهبود یافت. صادقانه بگویم، اگر فالون دافا نبود، او طرز فکرش را که در طی این مدت طولانی شکل گرفته بود، تغییر نمیداد.
مادرم با خودش بسیار سختگیر بود. وقتی درباره فا سؤالاتی داشت، اغلب از ما میپرسید. وقتی با هم فا را مطالعه میکردیم، هرگز سست نمیشد. تمرینات را با پشتکار انجام میداد و هرگز عقب نمیماند. مهمتر از همه، ایمان تزلزلناپذیری به دافا داشت.
بهدلیل مسنبودن، تمرین فالون دافای او تأثیر زیادی بر اطرافیانش داشته است. در گذشته، خانهام نزدیک یک بازار بود، بنابراین مادرم شروع به گفتن حقیقت درباره دافا به مردم کرد و به استاد کمک کرد تا مردم را نجات دهند. او خیلی خوشبیان نبود، اما وقتی مردم از سن او مطلع میشدند، شوکه میشدند، زیرا شبیه فردی ۶۰ یا ۷۰ساله به نظر میرسید. او به مردم درباره بسیاری از بیماریهایش گفت که پس از شروع تمرین درمان شدند. همچنین از آنها میخواست که به خاطر بسپارند: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!»
مادرم اغلب میگفت که کشت سبزیجات برای کشاورزان آسان نیست، بنابراین وقتی محصولشان را میخریم، راحتتر میتوانیم درباره دافا با آنها صحبت کنیم. خانوادهام برای نجات مردم، گاهی اوقات سبزیجات زیادی میخریدند که مجبور میشدیم به همسایهها بدهیم. مادرم هر وقت به بازار میرفت، فروشندهها به مشتریان دیگر میگفتند: «میدانی این خانم چند سال دارد؟ او فالون دافا را تمرین میکند!»
یک بار مردی به مادرم گفت: «بیماری معدهام با تکرار عبارات "فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است" درمان شد.»
مادرم بعد از اینکه خریدش از بازار سبزیفروشی ما تمام میشد، به بازار دیگری میرفت. گاهی اوقات با دوچرخه الکتریکی تمرینکننده دیگری به مکانهای دور میرفت. مادرم صبح بدون توجه به وضعیت آب و هوا، برای روشنگری حقیقت بیرون میرفت و بعدازظهر در خانه فا را مطالعه میکرد.
یک بار بهطور غیرقانونی محکوم و در بازداشتگاه حبس شدم. وقتی مادرم با من ملاقات کرد، بدون هیچ ترسی حقیقت درباره دافا و آزار و شکنجه را به مدیر بازداشتگاه گفت.
مدیر احترام خاصی برایش قائل بود و شخصاً او را تا در خروجی همراهی میکرد. او حتماً محبت مادرم را حس کرد، و این جریان باعث شد وقتی من فرصت نزدیکشدن به او را پیدا کردم راه برای خروجش از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) هموار شده بود.
مادرم رابطه خیلی خوبی با همسایهها دارد. یک خانم مسن بهتنهایی در طبقه پایین آپارتمان ما زندگی میکند. هر وقت مادرم او را میبیند، همیشه از حالش میپرسد و اغلب از من میخواهد که برایش غذا ببرم. مادرم فوقالعاده است. زمانی که من و همسرم هر دو به دست ح.ک.چ زندانی شدیم، او و فرزندم به یکدیگر کمک و آن زندگی سخت را سپری کردند. تا زمانی که ما آزاد شدیم، آنها از خانواده حمایت کردند.
یک بار کارکنان اداره۶۱۰ محلی سعی کردند مرا به مرکز شستشوی مغزی ببرند، بنابراین مادرم تمام طول شب را با ما به یک مکان دورافتاده سفر کرد. اقامتگاه جدید در وضعیت نامناسبی قرار داشت و از هر نظر ناخوشایند بود. اما او بدون هیچ شکایتی پیش ما ماند.
ضربان قلب مادرم یک بار نامنظم شد. اما فریب ظاهر دروغین را نخورد. اولین چیزی که به آن فکر کرد این بود که از استاد بخواهد او را نجات دهند. سرانجام با افکار درست بر آن محنت غلبه کرد. او همچنین یاد گرفت که چگونه به درون نگاه کند و پس از آن، از شر وابستگیهایش خلاص شود.
در مسیر تزکیه، مادرم با هر گفتار و کردارش به دافا اعتبار بخشیده است.