(Minghui.org) امسال ۶۰ساله شدم و در طول زندگیام، در بسیاری از مشاغل مختلف کار کردهام. در ۲۱سالگی، مالک یک کافه بودم، همچنین ۱۱ سال صاحب یک آرایشگاه بودم. قبلاً بهعنوان مدیر فروش برای یک شرکت رسانهای بینالمللی کار میکردم و مجری بینالمللی بودم. من مجری یک برنامه تلویزیونی محلی بودم و دو بار کاندیدای شورای شهر شدم.
من نوه یک کشیش ارتدوکس مسیحی عالیرتبه هستم و برخی از اعضای خانوادهام کشیش هستند. خانوادهام بر اخلاق و تقوا تأکید داشتند، و من در سالهای قبل از 1999، با پسر کوچکم در کلیسا شرکت میکردم. یک بار برای مطالعه کتاب مقدس یک شب در صومعه ماندم. اما پاسخ بسیاری از سؤالاتم را نیافتم.
زندگیام در سال 1999 بهشدت تغییر کرد. زندگی مشترکم از هم پاشید و خانوادهام مرا سرزنش میکردند. دچار اختلال روانی و در بیمارستان بستری شدم. بهخاطر پسرم میخواستم دوباره قوی باشم، بنابراین در گروههای اجتماعی بهدنبال کمک میگشتم. ازطریق یک دوست مشترک، با شوهر فعلیام آشنا شدم و او به من پیشنهاد کرد که طب چینی را امتحان کنم. دو سال داروهای طب چینی را مصرف کردم، اما فایدهای نداشت. به پزشک دیگری مراجعه کردم که به من گفت انرژی من متراکم و مسدود شده است و خشم را سرکوب کردهام.
نزد متخصص طب سوزنی رفتم، اما او گفت که نمیتواند ریشه بیماری مرا درمان کند. سخنان او مرا تحت تأثیر قرار داد و میدانستم که باید علت اصلی بیماریام را پیدا کنم.
یک فروپاشی روانی دیگر داشتم و یک بار دیگر در سال 2004، در بیمارستان بستری شدم. متخصص طب سوزنیام به من پیشنهاد کرد که یوگای تبتی را تمرین کنم. تردید داشتم، اما تصمیم گرفتم روز شنبه آن را امتحان کنم. اما سرنوشت برنامههای دیگری برایم داشت.
روز جمعه، یک روز قبل از روزی که قرار بود یوگای تبتی را یاد بگیرم، در یک مراسم تشییع جنازه شرکت کردم. با پسر مردی که در مراسم تشییع جنازهاش شرکت کردم ملاقاتی داشتم و او یک آرایشگر بود که در هالیوود کار میکرد. از او آرامش ساطع میشد و من تحت تأثیر قرار گرفتم که چگونه دیگران را دلداری میداد. رفتار نیکخواهانه او در تضاد با برادرش بود که آسیبدیده، غمگین و بهشدت تلخ بود.
شنیدم که مادرش هم در جوانی طلاق گرفته بود. بنابراین تجربه او شبیه پسر من بود. این مرد همنام پسر من بود. خانواده او اهل همان شهری در یونان بودند که زادگاه پدر و مادرم بود. او هم مثل من آرایشگر بود. احساس کردم شباهتهای ما تصادفی نیست.
او توضیح داد که تمرین فالون دافا به او کمک کرد، و گفت فالون دافا یک تمرین معنوی سطح بالاست و به من یک بروشور داد. سخنان او به قلبم نشست و میخواستم بیشتر بدانم. وقتی فهمیدم که فالون دافا توسط حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) مورد آزار و شکنجه قرار میگیرد، بدون شک میدانستم که این روش خوب است.
با شخصی که شمارهاش در فهرستی در بروشور فالون دافا بود تماس گرفتم. او بانویی بسیار مهربان بود و پرسید که آیا چیزی مرا ناراحت میکند؟ به او گفتم که بهدلیل رفتوآمد طولانی به محل کار، مجبور به جدایی از پسرم و از اعضای خانوادهام دور شدم. هرچه بیشتر سعی کردم رابطه را اصلاح کنم، بدتر میشد. استرس زیادی داشتم. وقتی کلمه کارما را به زبان آورد، بلافاصله فهمیدم که ممکن است در زندگی گذشته، با خانوادهام ناعادلانه رفتار کرده باشم. بلافاصله فهمیدم که میخواهم درباره فالون دافا بیشتر بیاموزم. بعد از گفتگو با شوهرم تصمیم گرفتیم روز بعد به محل تمرین در باغهای باکس هیل برویم و تمرینات را یاد بگیریم.
بهوضوح به یاد دارم که صبح روز بعد وقتی آماده شدم، به خودم گفتم: «همین است! فکر کنم آن را یافتم!»
پس از آموختن تمرینات آهسته و ملایمِ فالون دافا، ازجمله مدیتیشن نشسته، پیشنهاد پرداخت پول کردم. تمرینکنندهای گفت که این روش معنوی از فردی به فرد دیگر منتقل میشود و رایگان است. آنقدر سپاسگزار بودم و تحت تأثیر قرار گرفتم که به گریه افتادم. من و شوهرم حس میکنیم خوشاقبالیم که فالون دافا را تمرین میکنیم.
اکنون همیشه بروشورهای اطلاعرسانی فالون دافا را در کیفم دارم، درست مانند همان بروشوری که 21 سال پیش دریافت کردم.
تینا سوفوس گفت که پس از شروع تمرین فالون دافا، تغییرات مثبت زیادی را تجربه کرد.
همچنین شروع به خواندن جوآن فالون، متن اصلی فالون دافا، کردم. این کتاب به سؤالاتم درمورد زندگی و خیلی چیزهای دیگر پاسخ داد. میدانستم این کتاب خوب است، زیرا مردم را به پیروی اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری راهنمایی میکند. کاملاً این اصول را قبول دارم. هر بار که جوآن فالون را میخوانم، درک جدیدی دارم و این مرا تشویق میکند که به خواندنش ادامه دهم.
قبل از شروع تمرین فالون دافا، یک هفته در بیمارستان بستری بودم و هر هفته با یک روانشناس ملاقات میکردم. پس از تمرین فالون دافا، روانشناس متوجه تغییرات چشمگیری در من شد. وضوح و ثبات ذهنی من او را شگفتزده کرد و به یادداشتهای قبلیاش درمورد فروپاشی ذهنی من نگاه کرد. وقتی پرسید چه اتفاقی افتاده است، درباره فالون دافا به او گفتم. او به من گفت که به تمرینش ادامه دهم. چند هفته بعد گفت که دیگر نیازی به مصرف داروها یا مراجعه به او ندارم. او یک سال بعد با من تماس گرفت و پرسید که دقیقاً چه چیزی به من کمک کرد، زیرا او در بیمارستان بستری بود و به کمک نیاز داشت.
قبل از شروع به تمرین فالون دافا، سختیهای زیادی کشیدم. زمانی که 20ساله بودم ازدواج کردم و خانوادهام مرا طرد کردند. به امید حل مشکلاتم، کتابهای خودیاری زیادی خواندم و به چند جلسه رواندرمانی رفتم. اما هیچچیز تغییر نکرد و اوضاع بدتر شد.
اگر فالون دافا را پیدا نکرده بودم، شاید تا به امروز زنده نمیماندم تا ماجرایم را به اشتراک بگذارم.
از زمانی که شروع به تمرین کردم به بهبود خودم و محیطم ادامه میدهم. از نظر عاطفی قویتر، شفافتر و آرامتر شدهام، این نهتنها برای من مفید بوده، بلکه رابطهام با خانوادهام را نیز اصلاح کرده است.
یاد گرفتم که چگونه به درون نگاه کنم و بهدنبال پاسخی برای آزمونها و محنتهایم باشم. عقاید و تصورات بشریام را شناسایی کردهام و توانستهام دلایل اصلی رفتارم را ببینم. اگر الان چیزی مرا از نظر روانی تحریک کند، میدانم که این فرصتی است تا وابستگیهایم را رها کنم.
برای مثال، «قضاوت شدن» یکی از وابستگیهای من بود. همیشه برایم مهم بود که خانوادهام درمورد من چه فکری میکنند. درواقع من داشتم خودم را قضاوت میکردم و جایی در ناخودآگاهم باور داشتم که لیاقت ندارم که مرا دوست داشته باشند. زمانی که به این موضوع آگاه شدم، نیکخواهانه خودم را بخشیدم و وابستگیام را به «مورد قضاوت قرار گرفتن» رها کردم. رابطه من با خانوادهام بلافاصله بهبود یافت.
همچنین وابستگیهای دیگر، ازجمله خشم، رنجش، ناشکیبایی، گناه، نگرانی و ترس را شناسایی و رها کردم. وقتی این وابستگیها را رها کردم احساس کردم سبکتر و قویتر شدهام و اعتمادبهنفس بیشتری دارم. در جوآن فالون توضیح داده شده است که کارمای ما حذف میشود و ما با ویژگیهای جهان، حقیقت، نیکخواهی، بردباری هماهنگتر میشویم. این جلوهای از بازگشت خود واقعی ما به مبدأ واقعی است.
در بحبوحه یک محنت، بهآرامی با بردباری آبدیده میشدم. متوجه شدم که تحمل کردن ضعف نیست، زیرا خویشتنداری مستلزم این است که قدرت داشته باشیم. وقتی متهم میشوم، سعی میکنم واکنشی نشان ندهم یا بحث نکنم و با مهربانی موضوع را روشن کنم.
تینا سوفوس و شوهرش از نجات نیکخواهانه استاد سپاسگزار هستند.
احساس سرزندگی و انرژی میکنم. اغلب به من میگویند که جوانتر از سن واقعیام به نظر میرسم. یکی از کارفرمایان حرف مرا باور نکرد و مرا متهم کرد که برای دریافت حقوق بیشتر، درباره سنم دروغ میگویم.
یک نگهبان امنیتی در فرودگاهی در سوئیس گفت من جوانتر از تاریخ تولد درجشده در گذرنامهام به نظر میرسم. لبخند زدم و یک بروشور فالون دافا به او دادم تا توضیح دهم چرا جوانتر از سنم به نظر میرسم.
قبل از شروع تمرین فالون دافا، مردم جذب من میشدند و مشکلات خود را به من میگفتند. گاهی اوقات این جریان بهقدری زیاد میشد که احساس فرسایش و خستگی میکردم. بعد از اینکه شروع به تمرین فالون دافا کردم، مردم همچنان درمورد مسائل خود به من میگویند. اما دیگر احساس فشار نمیکنم و میتوانم با نیکخواهی گوش کنم. اعضای خانوادهام متوجه شدهاند که من مهربان شدهام و ضمن تحسین نیکخواهیام، با من صحبت میکنند. همکارانم میگویند من آرام هستم و بردباریای استثنایی دارم.
فالون دافا در تاریکترین لحظات، وارد زندگیام شد و مرا نجات داد. تا همیشه سپاسگزار این فرصت ارزشمند برای تمرین فالون دافا هستم.
میخواستم ماجرایم را صمیمانه با شما به اشتراک بگذارم.