(Minghui.org) من فرد خوشاقبالی هستم، چون دافا را پیدا کردم که سخت است با آن مواجه شد! بسیار خوشبخت هستم که تمرینکننده دافا شدهام. دافا مرا در تزکیهام راهنمایی میکند. کمکم میکند که همیشه به درونم نگاه و خودم را تزکیه و اصلاح کنم. بهتدریج در دافا جذب میشوم و به خود اصلی و حقیقیام بازمیگردم. میخواهم مأموریتم را کامل کنم و با استاد به خانه بازگردم.
با مطالعه مکرر فا متوجه شدم که دافا چقدر گرانبهاست، به همین خاطر قصد دارم با ازبرکردن فا، ذهنم را با آن پُر کنم. با انجام این کار، قادرم در مواجهه با مشکلات براساس فا رفتار کنم و همیشه به یاد داشته باشم که تزکیهکننده هستم.
درحین ازبرکردن فا، دافا افکار و رفتارم را که با فا همخوانی نداشت اصلاح کرد. قلمروام پیوسته رشد کرد و از مواد بدی که در جامعه جمع کرده بودم خلاص شدم. این روند تبدیل، روندی است که از زمان شروع تزکیه آغاز میشود و ما را تا مرحله نهایی، که در آن بار دیگر موجودی خدایی خواهیم شد، راهنمایی میکند. چند بخش از این روند را در این مقاله به اشتراک میگذارم.
اول اینکه حرکات تمرینم بهطور پیوسته اصلاح شد. بعد از درک فا، سعی کردم درحین انجام تمرینات، افکارم را مهار کنم. در مواقعی که قادر به انجام این کار نبودم، فا را در ذهنم به یاد میآوردم. با این کار، حرکات نادرستم بهتدریج اصلاح شدند. هنگام مدیتیشن یا فرستادن افکار درست، سعی میکردم پشتم را صاف و ذهنم را کاملاً هشیار نگه دارم. عدم تواناییام در صافکردن پشت و هشیار نگهداشتن ذهن، شاید ناشی از وجود مشکلاتی در شینشینگم بود. اگر مشکلات شینشینگ علت این مسئله بود، فوراً خودم را براساس فا اصلاح میکردم.
دوم اینکه خودآگاه اصلیام روشنتر شد. وقتی ابتدا ازبرکردن فا را شروع کردم، قادر نبودم آن را بهخوبی انجام دهم. قسمتهای تازهازبرشده را پس از مدت کوتاهی فراموش میکردم. با بیشتر شدن میزان فای ازبرشده، سرعت و تواناییام در ازبرکردن بسیار زیاد شد. توانستم فا را سخنرانی به سخنرانی ازبر کنم و حالا قادرم مقدار بیشتری از فا را به یاد آورم. این کار کمکم کرد بیشتر در دافا جذب شوم. اصول بیشتری به من نشان داده شدند و خودآگاه اصلیام روشنتر شد. در گذشته، وقتی با مشکلی مواجه میشدم، به شیوههای بشری به آن میپرداختم و نمیتوانستم به یاد داشته باشم که تمرینکننده هستم. اما پس از ازبرکردن فا، خودآگاه اصلیام قویتر شده است، بههمینخاطر در مواجهه با مشکلات، اصول مربوط به آن مشکل به یادم میآید. فقط با رعایت استانداردهای دافا قادرم بهخوبی عمل کنم. برای مثال، هنگام روشنگری حقیقت، قبل از اینکه فا را ازبر کنم، فکرم این بود: «باید برای روشنگری حقیقت بروم.» ولی بعد از اینکه فا را ازبر کردم، فکرم تغییر کرد: «میخواهم حقیقت را روشن کنم و حتماً این کار را میکنم.» هنگام توزیع مطالب روشنگری حقیقت بهصورت رو در رو، وقتی به بازار صبحگاهی میرفتم یا تقویمها را بین مردم توزیع میکردم، زمانی که خودآگاه اصلیام قوی بود، سرشت خداییام هم قدرتمند میشد و ترسم کاهش پیدا میکرد.
سوم، بعد از ازبر کردن فا یاد گرفتم که باید به درون نگاه و شینشینگم را تزکیه کنم. برای مثال، ابتدا که تزکیه را شروع کردم، شوهرم سکته کرد. او نمیتوانست از خودش مراقبت کند و متوجه نمیشد که خودش را کثیف کرده است. آب دهانش روان بود و ذهنش شبیه کودکی سهساله بود. تنفرم از آب دهان شوهرم، بدترین وابستگی بود که باید از بین میبردم. آب دهانش مدام جاری بود و اجازه نمیداد کسی آن را پاک کند. اگر کسی میخواست این کار را انجام دهد، آن شخص را میزد و سپس با دستانش آب دهانش را همهجا میمالید. او آب دهانش را روی لباسها، میز، مبل و پتوها میمالید و آن را در داخل یا اطراف سطل زباله تف میکرد. بوی نامطبوع همهجا را گرفته بود. بهمحض اینکه خانه را تمیز میکردم، آب دهانش را همهجا میریخت و میمالید. هر روز آن را تمیز میکردم. دیگر تحمل نداشتم و مدام سعی میکردم بفهمم چگونه وادارش کنم کاری را که میخواهم انجام دهد. گاهیاوقات نمیتوانستم شینشینگم را حفظ کنم، ناراحت و عصبانی میشدم و او را سرزنش میکردم.
آن زمان با افکار بشری خودم را مجبور به تزکیه شینشینگ میکردم. چون براساس افکار بشری عمل میکردم، قادر به رهاکردن وابستگی نبودم. بعد از اشتباهکردن، پشیمان میشدم و خودم را سرزنش میکردم. در حقیقت، فقط درحال ازبینبردن وابستگی ترس از کثیفی نبودم، بلکه وابستگیهایم به حسادت، نگاه کردن تحقیرآمیز به شوهرم، شکایت، دعوا با دیگران، صبور نبودن، احساس عدم تعادل، تصورات اکتسابی بعد از تولد و وابستگیهای ایجادشده بهوسیله فرهنگ حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) نیز متجلی میشدند. شوهرم کمک میکرد تا به هدف تزکیه برسم. اتفاقات و چیزهای اطرافم برای کمک به رشد شینشینگم بودند. نباید با این نمایشها گمراه میشدم.
درکم با ازبرکردن فا روشنتر شد. این وابستگیها بعد از پشتسر گذاشتن دورههایی از آبدیدهشدن و اصلاح کردن خودم، بهتدریج کم شدند. احساس رنجش از بوی بزاق تغییر کرد و وقتی آب دهانش را روی من میریخت، نسبت به آن بیتفاوت بودم. هنوز باید به سطحی برسم که به آن لبخند بزنم، گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است. با این وجود معتقدم تا زمانی که فا را ازبر و شینشینگم را تزکیه میکنم، قطعاً میتوانم به این سطح دست یابم. میدانم که ابتدا باید به درون نگاه کنم و هنگام بروز تعارض، خوبیهای طرف مقابل را در نظر بگیرم. دافا مرا به فردی مهربانتر و آرامتر تبدیل کرده است.
چهارم، از زمانی که از شر عوامل فرهنگ ح.ک.چ خلاص شدم، افکار و تصوراتم تغییر کرد. همانطور که فا را ازبر میکردم، افکار بد و عقاید و تصورات اکتسابی کمتر شدند و توانستم براساس اصول درست به مشکلات نگاه کنم. زمانی که افکار بد ظاهر میشدند، احتمال تشخیص، کنترل و ازبین بردنشان بیشتر میشد. بهتدریج توانستم عقاید و تصورات منحرف را تشخیص دهم. شستشوی مغزی زیرکانه ح.ک.چ در طول چند دهه، شخصیت مردم چین را منحرف کرده است و باعث شده آنها درباره مسائل افکار افراطی داشته باشند. خودمان متوجه آن نیستیم و حتی فکر میکنیم افکارمان کاملاً خوب هستند. فقط افرادی که واقعاً دافا را تزکیه میکنند قادرند ببینند که چقدر فرهنگ ح.ک.چ به بشریت آسیب رسانده است.
با ازبرکردن فا، بهتدریج به وجود فرهنگ ح.ک.چ در بسیاری از افکار و رفتارم پی بردم که قبلاً تشخیصشان دشوار بود. برای مثال، زمانی که شوهرم کند عمل میکند، تحملم را از دست میدهم و بدون بردباری صحبت میکنم. در گذشته فکر میکردم که این رفتارم بهخاطر خلقوخوی بدم است. خودم را خیلی بزرگ میدانستم، به دیگران تحقیرآمیز نگاه میکردم، از کاه کوه میساختم و دروغ میگفتم. تمام این موارد نشاندهنده فرهنگ ح.ک.چ هستند. در زندگی روزمره، بخش اعظم حرفها و اعمالم که توجه زیادی به آنها نداشتم، تجلی فرهنگ ح.ک.چ بودند. این عوامل ما را از ترکیه سختکوشانه بازمیدارند. فقط دافا قادر است ما را از شر آنها خلاص کند.
هنگام ازبرکردن فا، جلوههای شگفتانگیز دافا را شخصاً حس میکردم. وقتی اصول را میدانستم و شینشینگم را بهتر میکردم، تغییراتِ هرچند کوچک، اما قابلتوجهی در بدنم ایجاد میشد. تنها زمانی که تلاش کنید فا را ازبر و خودتان را در آن جذب کنید، میتوانید ماهیت شگفتانگیز، عظیم و باشکوه آن را تجربه کنید.
درحین روشنگری حقیقت، اتفاقات جالبی برایم رخ داد. شبی زمستانی وقتی برای توزیع مطالب روشنگری حقیقت بیرون رفته بودم، از سراشیبی بالا میرفتم و متوجه نبودم که جاده یخ بسته است. بعد از اینکه کار توزیع مطالب تمام شد و هنگام برگشت متوجه شدم تمام سطح جاده یخ بسته است؛ جاده نهتنها طولانی بود بلکه شیب بسیار تندی داشت. خواستم مسیر طولانیتری را طی کنم، ولی خیلی دور بود. درست در همان موقع، تمام چراغهای خیابان روشن شدند و مسیر باریکی در وسط خیابان پیدا شد که یخ کمتری داشت. بهقدری تحت تأثیر قرار گرفتم که گریهام گرفت. گفتم: «سپاسگزارم استاد! ممنون استاد!» و سالم به خانه برگشتم.
بار دیگر اوایل بهار بود و زمین از برف پوشیده شده بود. آن شب باران میبارید و با چتر و چکمه مخصوص برف بیرون رفته بودم. باران پس از مدت کوتاهی بند آمد و ناگهان در گودالی پا گذاشتم. به پایین نگاه نکردم، اما وقتی به خانه برگشتم و چکمههایم را درآوردم، متوجه شدم کاملاً خشک هستند. صدای پا گذاشتن در آب را به یاد داشتم، ولی چکمههایم کاملاً خشک بود و حتی گلی هم رویشان نبود. میدانستم که استاد مرا تشویق میکنند.
اخیراً در تزکیهام کمی سست شدهام. احساس نگرانی میکنم، اما نمیتوانم در تزکیه کوشا باشم. افکار بشری «نمیتوانم بهاندازه کافی خوب صحبت کنم» مرا از انجام روشنگری حقیقت بهصورت حضوری باز داشته بود. گاهی اوقات هنگام مطالعه فا، خوابآلود میشدم. مداخله زیاد بود و وضعیت تزکیهام گاهی خوب و گاهی بد بود. میدانستم که زمان رشد شینشینگ و توسعه تواناییهایم است. اما علت اصلی را پیدا نمیکردم. بعد از نوشتن این مقاله، بهطور معجزهآسایی علت را پیدا کردم: در تمام این مدت، محکم به خودخواهی و خودمحوری چسبیده بودم. این وابستگیها بهصورتهای مختلفی متجلی میشدند و دیگر قادر نبودم بهوضوح تشخیصشان دهم. قبل از اینکه بتوانم پیدایشان کنم، بهمدت طولانی با من مداخله کردند. درباره این وضعیتهای نادرست تزکیهام مینویسم تا آنها را افشا کنم و از دست آنها خلاص شوم.
نوشتن جنبههای مثبت تزکیهام ترغیبم میکند تا احساسی را که هنگام شروع تزکیه داشتم دوباره به دست بیاورم. تزکیه بسیار جدی است. فقط با مطالعه فا با ذهنی آرام قادریم به اصلاح خود ادامه دهیم، سه کار را بهخوبی انجام دهیم و با عزم راسخ تزکیه کنیم. فقط با انجام این کارها میتوانیم لطف استاد را به بهترین شکل ممکن جبران کنیم.
مطالب بالا درک شخصیام است. لطفاً اگر جایی برای پیشرفت وجود دارد مرا اصلاح کنید.