فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

وقتی یک شب به خانه می‌رفتیم اتوبوس ظاهر شد

5 فوریه 2025 |   یک تمرین‌کننده فالون گونگ در استان شاآنشی، چین

(Minghui.org) من تمرین فالون دافا را در شانزدهمین روز از اولین ماه قمری در سال ۱۹۹۷ شروع کردم. قبل از تمرین به کم‌خونی، ترومپوسیتوپنی (کم‌خونی با کاهش پلاکت)، گاستریت (التهاب معده)، بیماری‌های زنان، ضعف عمومی و بیماری‌های دیگر مبتلا بودم. درخصوص تمام جنبه‌های زندگی‌ام افسرده بودم. ما مجبور بودیم برای هزینه‌های زندگی هم به پدر و مادرم و هم به خانواده شوهرم پول بدهیم. حقوق من کم بود و شوهرم اغلب بیمار بود. تحت فشار روانی زیادی بودم و نمی‌توانستم خوب بخورم یا بخوابم. احساس می‌کردم آینده‌ای ندارم. پس از تمرین فالون دافا، متوجه شدم این امر ناشی از کارمایی است که در زندگی قبلی ایجاد کرده‌ام. فقط با تمرین، بهبود شین‌شینگم و بالابردن قلمرو خود می‌توانم کارما را از بین ببرم.

پس از مطالعه فا و انجام تمرینات، بسیاری از علائم بیماری‌ام برطرف شد، وزنم متعادل شد و تمام روز انرژی بی‌پایانی داشتم. واقعاً احساس می‌کردم دوباره متولد شده‌ام. می‌دانستم چطور شخص خوبی باشم. هنگام انجام کارها باملاحظه رفتار می‌کردم و هر چقدر هم که رنج می‌کشیدم احساس خوشبختی می‌کردم. در محل کار اگر متوجه کارهایی می‌شدم که دیگران حاضر به انجام آن نبودند، بی‌سرو صدا انجامشان می‌دادم. به اقوامم در مواقعی که مشکل داشتند یا به چیزی نیاز داشتند فعالانه کمک می‌کردم.

روشنگری حقیقت و نجات موجودات ذی‌شعور، مأموریت تمرین‌کنندگان است. ای‌ کاش همه موجودات ذی‌شعور می‌توانستند توسط خالق نجات یابند. من و پسرم یک بار برای پخش مطالب روشنگری حقیقت به مکانی در فاصله بیش از ۱۶ کیلومتر رفتیم. مجبور بودیم مکرراً از اتوبوس سوار و پیاده شویم، بنابراین آن شب پول کافی نداشتیم که سوار اتوبوس شویم و به خانه برویم و به‌هرحال اتوبوسی هم وجود نداشت. چه‌کار باید می‌کردیم؟ به پسرم گفتم: «پس بیا پیاده به خانه برویم.»

پیاده به‌سمت خانه راه افتادیم. پسرم گفت: «خیلی دیر شده و بیش از ۱۶ کیلومتر راه است. چقدر طول می‌کشد تا به‌ خانه برسیم؟» پس از مدتی دو مرد جوان موتورسوار از پشت سر ما آمدند و قصد سرقت از ما را داشتند. احساس عجبیبی داشتم؛ چون پول نداشتیم پیاده می‌رفتیم. ما به آن‌ها توجه نکردیم و به‌راه‌مان ادامه دادیم. شنیدم که می‌گفتند: «چه خبر است؟ آن‌ها پیاده می‌روند و ما سواره هستیم، اما نمی‌توانیم به آن‌ها برسیم.» بعد از مدتی رفتند. می‌دانستم که استاد از ما محافظت می‌کنند.

بعد از مدتی خودرویی آمد و راننده پرسید: «سوار می‌شوید؟» پرسیدم کرایه چقدر است؟ او گفت ۱۰۰ یوآن [۱۳.۸۰ دلار آمریکا]. گفتم: «ما آنقدر پول نداریم.» ۴ کیلومتر دیگر راه رفتیم و راننده به ما رسید و گفت: «۶۰ یوآن کافی است.» گفتم: «ما آنقدر پول نداریم.» راننده رفت.

بعد از دو کیلومتر دیگر پیاده‌روی، اتوبوسی ظاهر شد. راننده گفت: «سریع سوار اتوبوس شوید.» گفتم: «به ‌اندازه کافی پول نداریم.» او گفت: «اشکالی ندارد، فقط سوار شوید. اگر پول ندارید بازهم شما را به خانه می‌برم.» شنیدم که راننده در طول مسیر می‌گفت که اتوبوسش به‌سمت ایستگاه برمی‌گردد. قرار بود روز بعد اولین اتوبوس باشد، اما برنامه تغییر کرده بود، بنابراین او به‌طور اتفاقی ما را دید. گریه‌ام گرفت و فکر کردم: این همان اتوبوسی است که استاد نیکخواه فرستادند تا ما را سوار کند.

فکر ‌کردم این جوان هم فردی با رابطه تقدیری است. درباره دافا به او گفتم. او نیز پس از شنیدن این موضوع، بسیار خوشحال شد. احساس می‌کنم که تمرین دافا برای نجات مردم واقعاً فوق‌العاده است.

استاد، بابت مراقبت نیکخواهانه‌تان سپاس. ما باید به‌طور کوشایی تزکیه کنیم و سه کار را به‌خوبی انجام دهیم.