(Minghui.org) درود بر استاد و همتمرینکنندگان!
تصمیم گرفتم بهعنوان فیلمنامهنویس و طراح گرافیک در یک شبکۀ اجتماعی استخدام شوم. این پروژه کمک میکرد برخی از اسرارِ حلنشده توضیح داده شوند و مردم را تشویق میکرد به چیزهایی فکر کنند که توسط علم قابلتوضیح نیستند. گرچه از فا درک کردهام که نظریۀ تکامل نادرست است و فرهنگ سنتی چین توسط خدایان منتقل شده است، اما درکم سطحی بود.
قبل از نوشتن مقاله، باید مطالب زیادی را میخواندم، بنابراین بسیاری از پدیدهها را مطالعه کردم. احساس میکردم آنچه را که استاد در جوآن فالون درمورد فرهنگ ماقبلتاریخ و مسائل مذهبی بیان کردهاند بهتر درک میکنم.
بعد از اینکه به آن پروژه ملحق شدم، احساس کردم که استاد آزمونها و فرصتهای زیادی را برای رشد من نظم و ترتیب دادهاند، بنابراین ارزش و قدر محیط تزکیهام را میدانستم. فکر میکردم مهارت تسلطم به زبان چینی خوب است، اما غرورم باعث شد زمین بخورم.
قواعد نوشتن متن در شبکههای اجتماعی، در مقایسه با اخبار کاملاً متفاوت است. فکر میکردم کارم را خوب انجام میدهم و با همتمرینکنندگان به خوبی همکاری میکنم. اما نتیجه در حد استاندارد نبود و اعتمادبهنفسم را از دست دادم. انتقادپذیر نبودم و آنقدر ناراحت بودم که با سایر تمرینکنندگان تعارضهایی داشتم.
بعداً متوجه شدم که این اتفاقات وابستگیها و کارمای مرا هدف قرار میدهد. زیربنای آن غرور درواقع عقدۀ حقارت بود. هیچوقت اعتمادبهنفس نداشتم، بنابراین همیشه سعی میکردم کارآمد باشم و وظایف محوله را بهسرعت انجام دهم. در ظاهر، با سایر تمرینکنندگان همکاری میکردم، اما در قلبم، بیشازحد مراقب و نگران این بودم که مبادا قدم اشتباهی بردارم.
ظاهراً سخت تلاش میکردم خوب عمل کنم، اما در قلبم میخواستم که دیگران مرا تأیید کنند. میخواستم از اعتمادبهنفسم محافظت کنم، اما بهطور واقعی با دیگران همکاری نمیکردم و میترسیدم آسیب ببینم. همکاری سطحیام بهدلایل خودخواهانه بود.
تنها درد ناشی از وابستگیهایی بود که باید کنارشان میگذاشتم و آن وابستگیهایی که نمیتوانستم آنها را از بین ببرم، خود واقعی من نبودند. روند خلاصشدن از این وابستگیها بسیار دردناک بود. از رویارویی با آنها خودداری و بسیار تقلا میکردم. در گردابی از احساسات منفی دستوپا میزدم.
این چرخه بارها تکرار میشد و بیشتر تلاشهایم افراطی بودند. وقتی وضعیت تزکیهام خوب باشد، میتوانم از آن شرایط عبور کنم. اما وقتی به اندازۀ کافی کوشا نیستم، هیچ فکر درستی ندارم. وقتی احساسات منفی بالا میآیند، نمیتوانم تحمل کنم و میخواهم تسلیم شوم.
بعداً متوجه شدم که این احساسات منفی، ناشی از فشار کاری نیست، بلکه از کودکی همراه من بودهاند. بعد از اینکه بارها آن نوع احساسات را تجربه کردم، درک کردم که وقت آن رسیده است که از آن خلاص شوم. وقتی ازطریق فا آن را درک کردم، احساساتم خیلی سریع متعادل شد. فهمیدم که این نظم و ترتیب استاد و فرصتیست تا بتوانم از این مواد منفی خلاص شوم. متوجه شدم که استاد هنوز از من مراقبت میکنند و احساس خوشبختی کردم.
بعد از اینکه آرام و متوجه شدم که باید خودم را تزکیه کنم، از همتمرینکنندگان تشکر کردم که متنم را تصحیح کردند. از آنها سپاسگزار بودم، زیرا در انجام کار، مسئولیتپذیر بودند. اکنون متنِ اصلاحشده بسیار بهتر است.
توانستم روی نوشتن متن تمرکز کنم. حتی اگر بخشهایی بود که مطابق استاندارد نبود، پذیرش انتقاد و اعتراف به کاستیهایم برایم آسانتر شد؛ و دفعه بعد میتوانستم کارم را بهتر انجام دهم.
از نظم و ترتیبهای استاد، همچنین صداقت و نیکخواهی همتمرینکنندگان بسیار سپاسگزارم. آنها نسبت به کاستیها و مشکلاتم بسیار صبورند و بهراستی، حقیقت، نیکخواهی، بردباری را تزکیه میکنند.
ازآنجاکه بازدید کانالِ ما فرازونشیبهایی داشت، فشار روانیای که با آن مواجه بودیم زیاد بود. گاهی فکر میکنم این شرایط نتیجه کاستیهای خودم بوده است. همچنین روحیهام بالا و پایین میشود. حفظ خونسردی در محل کار، برایم سخت است.
بعداً فهمیدم که رسانههای اجتماعی میتوانند موجودات ذیشعور را نجات دهند. مردم عادی نیز برنامههایی تولید میکنند، اما ماهیت کانال ما و نقطه شروع متفاوت است. نباید به این راحتی تسلیم شوم.
سال گذشته آرزو کردم که امسال با شوهرم برای دیدن شن یون به تایوان برویم. قبل از شروع اجرای شن یون، بهدلیل مشکلات مالی نمیتوانستم به خارج از کشور بروم. فکر میکردم هیچوقت آرزویم برآورده نمیشود. در کمال تعجب، عمهام که او هم تمرینکننده است، با من تماس گرفت و پرسید که آیا میخواهم به دیدن شن یون بروم. گفت باید بروم و آرزویم را محقق کنم.
با کمک او، از شوهرم که در آن زمان تمرینکننده نبود، دعوت کردم که به دیدن شن یون برویم. بیش از ده سال پیش، ازآنجاکه روابط خانوادگی را بهدرستی مدیریت نمیکردم و فقط روی کار و پروژههای روشنگری حقیقت تمرکز میکردم، شوهرم افکار بدی درباره من، پروژههای ما و حتی دافا داشت. اگر در حرفهایم به چیزی مرتبط با دافا اشاره میکردم، نمیتوانستیم تعامل کنیم.
پس از تشخیص این مشکل و درک اینکه تعادل در روابط خانوادگی نیز موضوعی از نجات موجودات ذیشعور است، رابطۀ من و شوهرم تغییرات بزرگی کرد. او شروع به تماشای خبرها و برنامههای تلویزیونی شبکۀ انتیدی کرد و حقیقت را درمورد آزار و شکنجه فالون دافا توسط حزب کمونیست چین درک کرد. اما هر زمان که از دافا نامی برده میشد، هنوز موانعی داشت که اجازه نمیداد موافق دافا باشد.
او در سال ۲۰۱۸، در یک کنفرانس فا شرکت و سعی کرد فا را مطالعه کند، اما منصرف شد.
درمورد رفتن به تماشای شن یون، با شوهرم شروع به صحبت کردم، اما او گفت چون پولدرآوردن سخت است، چرا باید فقط برای تماشای اجراهایی، به خارج کشور رفت و پول خرج کرد. امسال دوباره به او پیشنهاد دادم و به او گفتم که شن یون چقدر خوب است. بسیاری از مردم، پس از تماشای شن یون بیماریهایشان بهبود یافته و حتی بر برخی از مشکلات زندگی غلبه کردهاند. گفتم شن یون برای مردم امید را به ارمغان آورده است.
او در آن زمان حال خوبی نداشت و تحت فشار زندگی، احساس بدبختی و ناامیدی میکرد. به او گفتم میدانم در شرایط سختی هستیم، اما اگر زندگی اینقدر مأیوسکننده است، چرا برای تماشای این اجرا نرویم. شاید آن بتواند امید تازهای به تو ببخشد. این بار گوش داد، و من از ته قلبم احساس میکردم که او میخواهد نجات یابد.
درحالیکه شن یون را تماشا میکرد، تمرکز زیادی روی نمایش داشت. شوهرم قبل از ورود به سالن تئاتر، یک ماه دچار گردندرد بود و نمیتوانست گردنش را بچرخاند. او درحین تماشای نمایش متوجه شد که میتواند گردنش را حرکت دهد. بعد از اینکه از سالن خارج شد، درد گردنش تقریباً از بین رفت.
او بعداً گفت که در تصویری دید که تحت آزار و شکنجه قرار گرفت و مانند یکی از رقصندگان نمایش به سلول زندان پرتاب شد. وقتی این موضوع را با همتمرینکنندگان در میان گذاشتم، آنها درکشان این بود که ممکن است این وضعیت واقعی موجودات ذیشعور قبل از نجات آنها باشد. متوجه شدم افرادی که حقیقت را نمیدانند قربانی هستند.
مدت کوتاهی پس از اینکه شوهرم شن یون را در تایوان تماشا کرد، ظاهراً صدایی در قلبش به او گفت زمان مطالعۀ فا فرا رسیده است. من بهطور اتفاقی به کوالالامپور رفتم، بنابراین توانستم نسخۀ انگلیسی جوآن فالون را برای او بخرم. او بعداً پس از مطالعۀ فا گفت که فهمیده است که آنچه قبلاً مانع او میشد، کارمای فکری بود. به نظرم استاد دیدند که او تمایل به تمرین تزکیه دارد و به او کمک کردند تا از شر کارمای فکری خلاص شود.
اکنون او تمرینکنندهای جدید است. هر زمان که افکار بدی داشته باشد، در قبلش میگوید: «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» و میتواند آن افکار را پس بزند. امیدوارم از این به بعد بتوانیم یکدیگر را به دنبالکردن مسیر تزکیه، تشویق کنیم تا بتوانیم مسئولیت کمک به استاد در اصلاح فا را به عهده بگیریم.
اعتیاد به بازیهای رایانهای، یک وابستگی سرسخت است که سالهاست مرا آزار داده است، اما هرگز درمورد آن صحبت نکردهام. اما این وابستگی باعث میشود در مسیر تزکیهام به عقب حرکت کنم، و نزدیک بود باعث شود که تمرین را رها کنم. میخواهم از این فرصت استفاده کنم تا این وابستگی را افشا کنم.
از بچگی، عاشق بازیهای رایانهای بودم. این بازیها به من احساس موفقیت و رضایتی میداد که در دنیای واقعی نمیتوانستم به دست بیاورم. در دبستان، نمراتم خیلی خوب بود. خانوادهام بهدلیل نمرات خوب، به من جایزه میدادند و با آن پول، اولین کنسول بازیام را خریدم.
از آن زمان، هم جدی درس میخواندم، هم زیاد بازی میکردم. احساس میکردم میتوانم همزمان بازی و مطالعه را مدیریت کنم و به این موضوع بسیار افتخار میکردم. فرد ساکتی بودم، اما وقتی موضوع بازی مطرح میشد، بدون توجه به احساسات همکلاسیهایم، درمورد محور داستانی بازی، نحوه گذر از مراحل و غیره صحبت میکردم.
در 17سالگی، برای اینکه روی درس خواندن برای امتحانات تمرکز کنم، بازی را کنار گذاشتم. همچنین در آن سال، شروع به تمرین فالون دافا کردم. حالا که فکر میکنم، شاید استاد نظم و ترتیب داده بودند که بازیهای رایانهای را کنار بگذارم، اما من متوجه نشدم.
در زمان دانشجویی، به بازیهای آنلاین معتاد شدم. هنوز احساس میکردم که بسیار باهوشم، و حتی فکر میکردم که پس از تمرین دافا، خرد بهدست میآوریم. هرگز فکر نمیکردم بازیهای آنلاین تأثیری منفی بر تحصیلم داشته باشند.
حالا که به گذشته نگاه میکنم، اعتیادم به بازی، افکارم را آشفته میکرد و درواقع خردی نداشتم. نمراتم در دانشگاه عالی نبود و مانند یک تزکیهکننده رفتار نمیکردم.
استاد بارها در سخنرانیهایشان به خطرات و مضرات بازیهای رایانهای اشاره کردهاند. بعد از خواندن این مقالات، چند سال بازی را کنار گذاشتم، اما وسوسه بازی هنوز با من بود.
بعد از چند سال، دوباره بازی را شروع کردم. میدانستم که نباید این کار را کنم، اما هنوز هم بازی میکردم. بعد از چند روز بازی متوجه میشدم اشتباه است و بازی را حذف میکردم. اکنون که دانلود بازی در تلفنهای همراه راحت است، رفتهرفته رها کردن بازی برایم سختتر میشود.
زمانی که از کار خسته میشوم، یا زمانی که احساس افسردگی میکنم، بازی میکنم. زمان زیادی را برای بازی تلف کردهام و میدانم که این اشتباه است. زمان باقیمانده بسیار باارزش است. حال که استاد سه قلمرو را گسترش دادهاند تا بتوانیم موجودات ذیشعور را نجات دهیم، چطور میتوانم وقتم را با بازی تلف کنم؟
بارها و بارها بازی را حذف و دوباره دانلود کردهام. هرچه بیشتر به بازی معتاد میشدم، تحریکپذیرتر و افسردهتر میشدم و نمیتوانستم هیچ کاری را بهخوبی انجام دهم. وضعیت روحی و روانیام ناپایدار بود. هر وقت در زندگی یا کار با مشکلی مواجه میشوم، میخواهم فرار کنم.
بازی بهطور موقت احساساتم را سرکوب میکرد، اما پس از پایان آن، دوباره احساس افسردگی میکردم. اعتیاد به بازی هیچ تفاوتی با اعتیاد به مواد مخدر ندارد. افکار درستم بهتدریج تضعیف میشد. احساس میکردم که شایستگی مرید دافا بودن را ندارم و از اعماق وجودم افسرده شدم. این وضعیت حتی مطالعۀ فا یا انجام دادن تمرینات را برایم دشوارتر کرد. حتی نمیتوانستم زندگی روزمرهام را بهخوبی اداره کنم و احساس خیلی بدی داشتم. میخواستم همهچیز را رها کنم، اما نمیخواستم دافا را خدشهدار کنم.
بالا و پایینهای زیادی داشتم. خوشبختانه، همتمرینکنندگان براساس فا با من صحبت کردند. ما سخنرانیهای اخیر استاد را مطالعه کردیم و درمورد درکهایمان گفتگو کردیم. و تمرینات را با هم انجام دادیم. درحین مطالعۀ فا و انجام تمرینات، احساس میکردم که بدنم درحال پاکسازی است، و احساس شعفی را که اوایلِ کسب فا داشتم، دوباره احساس کردم.
در مواجهه با این اعتیاد، افکار درستی داشتم. قبلاً احساس میکردم این وابستگی خیلی عظیم است و من خیلی کوچکم. اما اکنون احساس میکنم بسیار بزرگم و میتوانم با یک قدم از آن عبور کنم.
همه بازیها را حذف کردم و شروع به نوشتن خاطرات روزمرهام کردم. دربارۀ اولین روزی که بازی را متوقف کردم و اینکه افکارم چگونه متحول شدند نوشتم. اگر مداخلهای بود آن را یادداشت میکردم. همچنین درمورد اینکه اگر بازی را متوقف کنم، زندگیام چگونه تغییر میکند نوشتم.
روز اول، فکر بازی کردن به ذهنم خطور کرد، اما این فکر را رد کردم و حتی به تبلیغات بازی که در تلفن همراهم ظاهر میشد نگاه نمیکردم. آن روز سرم خیلی درد میکرد. متوجه شدم که این ماده درحال ازبین رفتن است و به همین دلیل بسیار دردناک است. بعد از اینکه متوجه این موضوع شدم، بلافاصله سردردم متوقف شد.
روز بعد، علائم افسردگی داشتم و نیاز به یک حواسپرتی، مثل رفتن به خرید داشتم.
روز سوم، کجخلقیام آشکارتر شد. علت اصلی را پیدا کردم. در بازی، اصولاً همهچیز را کنترل میکنم. اما دنیای واقعی چیزی نیست که انسانها بتوانند آن را کنترل کند. بهدلیل شکاف بین واقعیت و انتظارات، آن روز احساس اضطراب و بیقراری خاصی داشتم. قبلاً در مواجهه با چنین موقعیتی و برای فرار از واقعیت، بازی را دوباره دانلود میکردم.
در روز چهارم و پنجم، شوهرم به من پیشنهاد کرد که بازی را دوباره نصب کنم، زیرا تمام بدنم انرژی منفی ساطع میکرد، اما وسوسه نشدم. آن شب خوابی دیدم و در آن شوهرم مرا میکشید تا فرار کنم، اما راه پیشروی ما تاریک و آشفته بود. پس از بیدار شدن، شروع به انجام آنلاین تمرینات با همتمرینکنندگان کردم.
آن روز ناگهان میل به بازی را از دست دادم. درعوض، نسبت به بازی احساس تنفر داشتم. بعد از آن، تا چند روز، دیگر تمایلی به بازی نداشتم.
روز دهم هوس کردم بازی کنم. آن یک بازی درمورد ساختن زندگیای بهتر و ساختن خانهای بهتر بود. بارها به این بازی معتاد شده بودم و همیشه آن را حذف میکردم، زیرا متوجه شده بودم که به زندگی بهتر بشری وابستگی دارم.
این دفعه، بار دیگر متوجه همان وابستگی شدم، که میل به زندگی بهتر بود و آن وابستگی بزرگ بود. این وابستگی اغلب در پس افکاری درمورد اینکه چگونه زندگیام را بهخوبی مدیریت کنم پنهان است. جهان کهن دیگر خوب نیست و درحال گذر از اصلاح فاست، اما من همچنان به این توهمات درباره زندگیام ادامه میدهم و برای یک زندگی عادی بشریِ بهتر، رؤیاپردازی میکنم. ازطریق این اتفاق، بهوضوح متوجه این وابستگی شدم.
در روزهای بعد متوجه شدم که روی کارم تمرکز دارم و کارم روانتر شد. تنها در آن زمان متوجه شدم که مشکلات و فقدان خرد، گاهی ناشی از چیزهایی است که نمیتوانم آنها را رها کنم.
برایم شرمآور است که با چنین وابستگیای دستوپنجه نرم کنم. از این گذشته، وقتی تمرینکنندگان برای نجات موجودات ذیشعور تلاشهای شجاعانه انجام میدهند، اصرار دارم که در گودال گل بیفتم و در آن دستوپا بزنم. برای مدتی طولانی از ایستادگی برای دافا امتناع میکردم. احساس میکردم که مرید دافای واقعی نیستم و میخواستم از تمام پروژههای روشنگری حقیقت که در آن شرکت داشتم دست بکشم.
اما اکنون امیدوارم که از خواب بیدار شده باشم، زیرا زمان یا فرصتهای زیادی باقی نمانده است.
اینها تجربیات تزکیهام هستند. اگر کاستیای میبینید لطفاً مرا اصلاح کنید. ههشی.
(ارائهشده در کنفرانس فای مالزی 2024)