فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

فروشنده‌ای یاد می‌گیرد که نخست سایرین را در نظر بگیرد

14 مارس 2025 |   تمرین‌کننده فالون دافا در چین

(Minghui.org) من یک کسب‌وکار آرایشگری دارم و پس از ازدواج، آن را گسترش دادم و خدمات جامع عروسی (اجاره لباس عروس، تزئین ماشین عروس، مدل موی عروس و آرایش) ارائه کردم. فروشگاه من لوازم آرایشی، بافتنی و غیره می‌فروخت. من فردی باهوش و توانمند بودم و کسب‌وکارم رونق گرفت.

بااین‌حال پس از سال‌ها کار سخت، از نظر جسمی و ذهنی فرسوده شدم، اما نمی‌توانستم از جستجوی شهرت و ثروت دست بکشم. وقتی ۳۳ساله بودم، حدود ۵۰ کیلوگرم وزن داشتم و به بیماری‌های متعددی مبتلا بودم: پانکراتیت، گاستریت، افتادگی معده، وزوز گوش، سردرد، نوراستنی، روماتیسم، آلرژی، سرمازدگی پوستی، بیماری‌های زنان، بی‌خوابی، کم‌خونی و سرگیجه. زندگی فلاکت‌باری داشتم. هم داروهای چینی و هم داروهای غربی را مصرف می‌کردم، اما هیچ‌کدام نمی‌توانستند بیماری‌هایم را ریشه‌کن کنند.

در فوریه۱۹۹۹، تمرین فالون دافا را آغاز کردم و در عرض فقط یک ماه، تمامی بیماری‌هایم ناپدید شدند. به‌سرعت راه می‌رفتم و خوش‌بین و نسبت به دیگران مهربان‌تر شدم. دیگر با همکارانم دعوا و رقابت نمی‌کردم و نسبت به شهرت و سود بی‌تفاوت بودم. در معاملات، منصفانه رفتار می‌کردم. طبق اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباریِ فالون دافا زندگی می‌کردم. مردم ازطریق رفتار درست من، شاهد زیبایی فالون دافا بودند و به من، به‌خاطر داشتن خانواده‌ای شاد حسادت و شخصیتم را تحسین می‌کردند.

از آموزه‌های استاد لی پیروی می‌کردم، با مردم مهربان بودم، در کسب‌وکار فریبکاری نمی‌کردم یا به سایرین آسیب نمی‌رساندم و قلبم را درست نگه می‌داشتم.

روزی پس از خرید لوازم، متوجه ده بطری اضافی از یک محصول آرایشی در میان اجناسم شدم که همگی از برندهای گران‌قیمت بودند. فکر کردم: من تمرین‌کننده فالون دافا هستم. باید هزینه هر چیزی را که دریافت می‌کنم، بپردازم. به یاد سخنان استاد درباره از‌دست‌دادن و به‌دست‌آوردن افتادم. بنابراین به آن فروشگاه بازگشتم و هزینه محصولات اضافه را پرداخت کردم. صاحب فروشگاه خیلی تحت ‌تأثیر قرار گرفت و بارها از من تشکر کرد. برایش توضیح دادم که فالون دافا را تمرین می‌کنم. در راه بازگشت به خانه، خوشحال بودم که استاد به من نشان دادند چگونه فرد خوبی باشم. من از فردی خودخواه، ستیزه‌جو و کینه‌جو به فردی نوع‌دوست که به دیگران اهمیت می‌دهد، تبدیل شدم.

پس از اینکه زوجی که نوشیدنی‌های سرد و مواد غذایی منجمد می‌فروختند، مغازه‌‌ام را ترک کردند، متوجه شدم که آن‌ها هزینه بیش از ده جعبه بستنی را از من نگرفته‌اند. فکر کردم: من باید طبق اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری زندگی و ابتدا به دیگران فکر کنم. آن‌ها سخت کار می‌کنند و کسب درآمد آسان نیست. باید سریعاً به آن‌ها اطلاع دهم. به آن‌ها زنگ زدم و گفتم: «من بیش از ده جعبه بستنی دارم که هزینه‌اش را از من نگرفته‌اید.»

شوهر دچار سوء‌تفاهم شد و گفت: «هزینه را براساس تعداد کالاها حساب می‌کنیم. هیچ مبلغ اضافه‌ای از شما دریافت نکرده‌ایم و هیچ اشتباهی نشده است.» ناگهان متوجه شدم که او فکر کرده من درخواست پول بیشتری دارم! پس از اینکه ماجرا را توضیح دادم، آن‌ها بسیار خوشحال شدند. بارها از من تشکر کردند و مرا فردی درستکار خواندند. به آن‌ها گفتم: «من فالون دافا را تمرین می‌کنم. استاد لی از ما می‌خواهند که طبق اصول حقیقت، نیکخواهی و بردباری، انسان خوبی باشیم و همیشه دیگران را در نظر بگیریم. اگر فالون دافا را تمرین نمی‌کردم، هرگز به شما زنگ نمی‌زدم.» این زوج خیلی تحت‌ تأثیر حرف‌های خالصانه من قرار گرفتند. دفعه بعد که به فروشگاهم آمدند، گفتند که خیلی خیلی تحسینم می‌کنند و تمرین‌کنندگان فالون دافا را افراد خوبی خواندند.

یک ‌بار، من و سایر فروشندگان تصمیم گرفتیم یک بعدازظهر با هم و با یک خودرو، برای خرید کالا برویم. وقتی به محل ملاقات رسیدم، دیدم که خانم شیائو چهره‌ای سرد دارد. او مرا نادیده گرفت و فقط با خانم لی، که صاحب یک فروشگاه لوازم ‌خانگی بود، صحبت کرد. خانم لی به من گفت که نمی‌توانم با آن‌ها بروم، زیرا وسیله نقلیه پر شده و جایی برای من نیست.

وابستگی من به جنگ و رقابت آشکار شد و فکر کردم: حتماً خانم شیائو پشت سر من بدگویی کرده است. وسیله نقلیه ظهر برگشت و دیدم که او و خانم لی داخل آن نشسته‌اند و لبخند می‌زنند. حس خوبی نداشتم، اما سپس فکر کردم: «من تزکیه‌کننده هستم، باید نیکخواهی داشته باشم، بردبار باشم و برای خودم استانداردهای بالایی درنظر بگیرم. نباید مانند افراد عادی رفتار کنم.» طرز فکرم تغییر کرد و آرام شدم.

فروشگاه خانم شیائو در کنار مغازه من است. هر زمان که او کالایی کم می‌آورد، به مغازه‌ام می‌آمد و من آن را با قیمتی منصفانه به او می‌فروختم. هر وقت که من کالایی نداشتم، مشتریان را به مغازه او راهنمایی می‌کردم. مهربانی من به‌تدریج روی او تأثیر گذاشت. ازآنجاکه مادرشوهرش نیز فالون دافا را تمرین می‌کند، خانواده‌های ما رابطه بسیار خوبی با یکدیگر دارند.