فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

رها کردن افکار بشری و نجات مردم

14 مارس 2025 |   تمرین‌کننده فالون دافا در استان لیائونینگ، چین

(Minghui.org) استاد از سال ۲۰۱۸، به من توانایی‌های فوق‌طبیعی داده‌اند. اغلب می‌توانم صحنه‌های زیبایی را در بُعدهای دیگر ببینم. دنیای الهی آنقدر شگفت‌انگیز است که نمی‌توانم آن را با زبان بشری توصیف کنم. دنیای خوبی است، نوعی از خوبی که در عالم بشری وجود ندارد.

درحال‌حاضر ۶۹ساله هستم و تزکیه فالون دافا را در سال ۱۹۹۹ آغاز کردم. هرگز مقاله‌ای برای تبادل تجربه ننوشته بودم، بنابراین یکی از هم‌تمرین‌کنندگان به من کمک کرد تا درباره برخی از تجربیات تزکیه‌ام بنویسم. فکر می‌کنم مهم است که تجربه تزکیه‌ام را با هم‌تمرین‌کنندگان به اشتراک بگذاریم.

در میان هر آزمونی، با دافا یکی ‌شویم

قبل از شروع تزکیه در دافا، ذهنی ساده و سطحی داشتم و احساس می‌کردم زندگی کسل‌کننده است. به همه‌چیز در دنیای بشری، تحقیرآمیز نگاه می‌کردم و فکر می‌کردم زندگی بی‌معنی است. هیچ سرگرمی‌ای نداشتم.

سه ماه پس از کسب فا، که در سال ۱۹۹۹ بود، حزب شرور کمونیست چین (ح.‌ک.چ) شروع به آزار و اذیت تمرین‌کنندگان فالون دافا کرد. در مواجهه با دروغ‌های گسترده منتشر‌شده در رسانه‌ها، اعتقاد من به فالون دافا دچار تزلزل نشد، زیرا دافا مرا تغییر داده بود. اگرچه برای درمان بیماری، فالون دافا را تمرین نمی‌کردم، از چند بیماری‌ام بهبود یافتم. فایی که توسط استاد آموزش داده شد، مسیر تزکیه را به من ارائه کرد و فهمیدم که تزکیه براساس حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری و بازگشت به دنیای آسمانی، هدف واقعی زندگی من است. تزکیه به من این امکان را داد که از زندگی در یک کلبه خسته‌کننده، به قصری سرشار از شادمانی بروم.

ازآنجاکه فردی درونگرا هستم، معمولاً چیز زیادی نمی‌گویم و به‌ندرت مشکل ایجاد می‌کنم، اما اختلاف اجتناب‌ناپذیر است. وقتی با محنت مواجه می‌شوم، وسوسه نمی‌شوم و فقط آن را رها می‌کنم.

فای استاد به‌وضوح می‌گوید:

«... زمانی که مشت می‌خورید ضربه را تلافی نکنید و زمانی که ناسزا می‌شنوید توهین نکنید...» («آموزش فا در مراسم تأسیس انجمن فالون دافای سنگاپور»)

این حداقل الزام برای تمرین‌کنندگان دافاست. بنابراین با دیگران بحث نمی‌کنم؛ می‌توانم با ذهنی باز، به همه‌چیز نگاه کنم. بنابراین هرگونه اختلافی حل خواهد شد. چیزی نیست که نتوانم آن را حل و فصل کنم.

به‌عنوان مثال، یک سال خواهر و شوهرخواهرم به دیدنم آمدند. وقتی داشتیم صحبت می‌کردیم شوهرم از حرفم خوشش نیامد و جلوی آن‌ها دو سیلی به من زد. من عصبانی نشدم، اما شوهرخواهرم سریع شوهرم را کنار کشید. خواهرم هم تمرین‌کننده بود، بنابراین چیزی نگفت. فا یک راهنماست که براساس آن زندگی می‌کنم. از زمانی که وارد دافا شدم، می‌دانستم که باید الزامات دافا را بدون اهمال دنبال کنم. فقط با انجام این کار، تمرین‌کننده‌ای واقعی خواهم بود. بنابراین این آزمون را خیلی راحت پشت سر گذاشتم. اگر دافا را تمرین نمی‌کردم، و شوهرم مرا در مقابل اقوام این‌چنین شرمنده می‌کرد، او را نمی‌بخشیدم، مخصوصاً در مقابل شوهرخواهرم. من خواهرزن بزرگ‌تر هستم و رها کردن حفظ وجهه کار آسانی نبود. قطعاً می‌جنگیدم.

خواهرم در سال ۲۰۰۸، به‌خاطر روشنگری حقیقت توسط ح.‌ک.‌چ تحت آزار و اذیت قرار گرفت. پس از دستگیری او، پلیس به خانه‌ام آمد و از من پرسید که آیا فالون دافا را تمرین می‌کنم یا خیر. با افکار درست گفتم: «چرا تمرین نکنم؟! به اینجا آمدنتان بی‌فایده است دیگر نیایید.» آن موقع نمی‌ترسیدم. احساس می‌کردم که پلیس هم فقط موجودی بشری است و هیچ ترسی وجود ندارد. آن‌ها کار خودشان را انجام می‌دادند. در قلبم آرام بودم و هیچ فکر منفی‌ای نداشتم و با افکار درست با آن‌ها رفتار می‌کردم. این موضوع مربوط به بیش از ده سال پیش است و پلیس هرگز برنگشت.

پس از سال‌ها تزکیه، زمانی که با ویژگی جهانی حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری مطابقت داشته باشم، به‌اصطلاح آزمون‌ها و محنت‌‌ها دیگر وجود ندارند. هر چیزی باید کنار برود تا راه برای تمرین‌کنندگان واقعی فالون دافا باز شود.

با هرگز سست‌نشدن، سفری امن برای نجات مردم خواهم داشت

در سال ۲۰۰۵، هماهنگ‌کننده تمرین‌کنندگان در شهرستان آمد و از من خواست که مکانی برای تولید مطالب راه‌اندازی کنم. در آن زمان، مطالب روشنگری حقیقتی که برای نجات مردم بخشمان استفاده می‌کردیم توسط تمرین‌کنندگانی که در مرکز شهرستان زندگی می‌کردند، تهیه می‌شد. دو نفر از تمرین‌کنندگان ما هر هفته آن‌ها را تحویل می‌گرفتند و بین تمرین‌کنندگان بخش ما توزیع می‌کردند. هماهنگ‌کننده به من گفت که تمرین‌کنندگان در مرکز شهرستان کامپیوتر و چاپگر را برایم فراهم می‌کنند. گفتم که پولشان را می‌دهم. می‌دانستم که کامپیوتر‌‌ها و چاپگرها توسط هم‌تمرین‌کنندگان اهدا شده‌اند. فکر کردم که آن‌ها لازم است به سایر تمرین‌کنندگانی که از نظر مالی در وضعیت خوبی نیستند کمک کنند. من کسب و کاری را اداره می‌کردم و هر روز پول در می‌آوردم. ترجیح می‌دادم کمتر برای خرید لباس هزینه کنم. می‌دانستم که باید این مسئولیت را بپذیرم تا بار مالی روی هم‌تمرین‌کنندگان کاهش یابد. این کاری بود که احساس کردم باید انجام دهم.

مادرم نیز فالون دافا را تمرین می‌کند و در این هزینه‌ها به من کمک کرد. مادرم هرگز مدرسه نرفته است و سواد ندارد. پس از اینکه در ۷۰سالگی، شروع به تمرین فالون دافا کرد، به‌طور معجزه‌آسایی توانست جوآن فالون را بخواند و خودش فا را مطالعه کند. او به‌طور مصمم به دافا و استاد ایمان دارد و اصول فای استاد را با پشتکار دنبال می‌کند. وضعیت سلامتی‌اش عالی است. خواهرم هم در هزینه‌ها کمک کرد. ما سه نفر بیش از ۶۰۰۰ یوان برای خرید کامپیوتر، چاپگر و رایترهای سی‌دی/دی‌وی‌دی هزینه کردیم. پس از راه‌اندازی مکان تولید مطالب، تمام هزینه‌های عملیاتی برای تولید مطالب را پرداخت می‌کردم. سپس، پس از اینکه مطالب به تمرین‌کنندگانمان تحویل داده می‌شد، از آن‌ها می‌خواستم هزینه‌هایم را بر‌اساس هزینه هر واحد بازپرداخت کنند. وقتی کمبود پول داشتم، مادرم به من کمک می‌کرد.

پس از انتشار نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست و هدف نهایی کمونیسم، تمرین‌کنندگانی که در مرکز شهرستان بودند به شهر ما آمدند تا با ما دیدار کنند. آن‌ها درباره نحوه همکاری ما برای توزیع این مطالب روشنگری حقیقت تبادل‌نظر کردند. من بدون قید و شرط همکاری کردم و تمرین‌کنندگانمان را راهنمایی کردم تا مطالب را در تعدادی از روستاها توزیع کنند. هر بار که می‌رفتیم صدها کتاب توزیع می‌کردیم. در آن زمان، مطالب روشنگری حقیقت در بخش ما پخش می‌شد.

هر هفته، جزوه‌ها و بروشورهایی برای هم‌تمرین‌کنندگان درست می‌کردم تا به دست مردم برسانند و آن‌ها را نجات دهند. گاهی هم برای پخش مطالب، با آن‌ها بیرون می‌رفتم. درحین توزیع، افکار درست فرستادم. هیچ فکر انحرافی یا افکار بشری نداشتم. ذهنم پر از افکار خدایی می‌شدند، بنابراین اصلاً ترسی نداشتم. افکارم صریح و مستقیم بود، ما این کار را برای نجات مردم انجام می‌دادیم. خودم را موجودی خدایی می‌دانستم و این سمت روشن‌بین‌شده من بود که مردم را نجات می‌داد. با این فکر پاک، سفر آرام و بی‌دردسری برای نجات مردم داشتم.

یک شب که بیرون رفتیم، درحین توزیع مطالب، از سایر تمرین‌کنندگان جدا شدم. بنابراین به‌تنهایی به توزیع مطالب ادامه دادم. ناگهان سه سگ بزرگ از جایی پیدا شدند و راهم را بستند. مات و مبهوت شده بودم. بعد از اینکه به خودم آمدم، فریاد زدم: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است! استاد کمکم کنید!» به‌محض اینکه فریاد زدنم تمام شد، سه سگ بزرگ برگشتند و فرار کردند.

پسرم پنج سال پیش از دانشگاه فارغ‌التحصیل و مشغول به کار شد، اما تشخیص داده شد که به اورمی (افزایش اوره در خون ناشی از نارسایی کلیوی) مبتلاست که یک بیماری برگشت‌ناپذیر است. او برای مداوا به خانه برگشت. او را متقاعد کردم که فالون دافا را تمرین کند. وقتی پسرم کوچک بود با من تمرین می‌کرد. اما بعداً، چون به پیش‌دبیرستان، دبیرستان و کالج رفت، خانه را ترک کرد و محیط تزکیه‌اش را از دست داد، در تزکیه‌اش پافشاری نکرد. توانستم پسرم را متقاعد کنم و او متعاقباً تزکیه را از سر گرفت. هر روز می‌توانست زمان زیادی را برای مطالعه فا اختصاص دهد، اما هنوز نمی‌توانست بیماری‌اش را رها کند و در تمام طول سال، به درمان پزشکی متکی بود. برای تسهیل درمان پسرم، به مرکز شهرستان نقل‌مکان کردیم.

با اینکه چند سال پیش نقل ‌کان کردم، اما قلبم زادگاهم را ترک نکرد. درحین مراقبت از پسرم، همچنان مطالب روشنگری حقیقت را برای ۳۰ تمرین‌کننده در زادگاهم تهیه و ارائه می‌کردم. هفته‌ای یک بار با اتوبوس به زادگاهم می‌رفتم تا مطالبی را که تولید می‌کردم تحویل بدهم. همچنین به بازار آخر هفته می‌رفتم تا حقیقت را برای مردم روشن و به آن‌ها کمک کنم از ح.‌ک.‌چ و سازمان‌های جوانان آن خارج شوند.

همچنین در شهری که در آن زندگی می‌کردم حقیقت را روشن می‌کردم. یک روز هنگام روشنگری حقیقت برای زن میانسالی، یک سه‌چرخه از راه رسید و مرا روی زمین پرت کرد. خودم بلند شدم. خانمی برای بررسی وضعیتم از سه‌چرخه پیاده شد، اما شوهرش پیاده نشد. دراین‌باره شکایتی نکردم. به آن‌ها گفتم: «حالم خوب است. من تمرین‌کننده فالون دافا هستم. استادم از من مراقبت خواهند کرد. باید به خاطر داشته باشید که "فالون دافا خوب است و حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است." می‌توانید بروید.» آن‌ها سوار سه‌چرخه شدند و رفتند.

زن میانسالی که داشتم حقیقت را برایش روشن می‌کردم که این اتفاق افتاد هنوز آنجا بود. او آنچه را که به آن‌ها گفتم شنید و تحت تأثیر قرار گرفت. او گفت: «شما تمرین‌کنندگان فالون دافا عالی هستید. مردم عادی آن‌ها را رها نمی‌کردند. از آن‌ها اخاذی می‌کردند.» او بلافاصله ح‌.ک.‌چ را ترک کرد. بعد از رسیدن به خانه، در سمت چپ بدنم احساس درد کردم، اما آن را جدی نگرفتم. آن ظرف دو روز خوب شد.

سخن پایانی

بعد از اینکه وب‌سایت مینگهویی نسخه یک‌ساعته تمرین دوم را منتشر کرد، من هر روز ساعت ۲:۵۰ صبح از خواب بیدار می‌شدم تا تمرینات را به‌مدت دو ساعت و نیم انجام دهم. در طی ۲۰ سال گذشته تزکیه، مطمئن شده‌ام که هر روز یک سخنرانی را مطالعه کنم‌ و چهار بار در روز افکار درست بفرستم.

با اینکه در آستانه ۷۰سالگی هستم، وضعیت سلامتی خوبی دارم و سریع راه می‌روم. مفهوم پیرشدن را در ذهنم ندارم. اصلاً پیر نیستم. بخش ما دورافتاده است، دور از شهرستان. هر بار که به زادگاهم برمی‌گردم، وسایل زیادی می‌آورم و مسیری طولانی را با اتوبوس می‌روم، اما احساس خستگی نمی‌کنم.

وضعیت روحی‌ام عالی است و همیشه سرحال هستم. هم‌تمرین‌کنندگانم اغلب مرا به‌خاطر خوش‌بین‌بودنم تحسین می‌کنند. چگونه شاد نباشم؟ من یک تمرین‌کننده دافا در دوره اصلاح فا هستم.