فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

غلبه بر ترس و استفاده از هر فرصتی برای روشنگری حقیقت

16 مارس 2025 |   شنگهوآ، تمرین‌کننده فالون دافا در چین

(Minghui.org) من در اوت1997، شروع به تمرین فالون دافا کردم و فقط چند روز پس از شروع آن، تمام دردها و بیماری‌هایم برطرف شد. از آن زمان تا کنون، ذهن و بدنی سالم دارم و 27 سال است که هیچ دارویی مصرف نکرده‌ام. از استاد لی بزرگوار و نیکخواه برای نجاتم متشکرم!

حزب کمونیست چین (ح.‌ک.‌چ) آزار و شکنجه فالون دافا را در 20ژوئیه1999 آغاز کرد. اداره پلیس محلی و کمیته آموزش و پرورش شهر، من و سایر تمرین‌کنندگانی را که در سیستم آموزشی کار می‌کنیم جمع‌ کردند تا اظهاریه تعهد بنویسیم مبنی بر اینکه فالون دافا را تمرین نمی‌کنیم. اجازه نداشتیم به خانه برگردیم، مگر اینکه اظهاریه را می‌نوشتیم.

من درمورد عظمت فالون دافا و مزایایی که از آن به دست آورده بودم، نوشتم. سایر تمرین‌کنندگان در لیست سیاه قرار گرفتند، کارفرمایانشان و پلیس اغلب آن‌ها را تحت آزار و اذیت قرار می‌دادند، اما من تحت آزار و اذیت قرار نگرفتم. متوجه شدم که استاد متوجه عزم راسخم برای حمایت از فا شدند و نام مرا از لیست سیاه حذف کردند.

برای روشنگری حقیقت احساس فشار می‌کردم و خیلی می‌ترسیدم. وابستگی شدیدی به رقابت و رنجش داشتم و خانواده‌ام حامی نبودند.

اما می‌دانم که مأموریت ما به‌عنوان تمرین‌کنندگان دافا این است که در اصلاح فا و نجات موجودات ذی‌شعور، به استاد کمک کنیم. به غلبه بر ترس‌هایم ادامه داده‌ام و تمام تلاشم را کرده‌ام که هیچ فرصتی برای روشنگری حقیقت را از دست ندهم. در طول سال‌ها، حقیقت را برای تعداد زیادی از افراد که در کار و زندگی‌ام با آن‌ها در ارتباط بوده‌ام روشن کرده‌ام و آن‌ها از ح.‌ک.‌چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شده‌اند.

در سال 2014، وقتی حقیقت را برای دانش‌آموزی که برای تدریس به من مراجعه می‌کرد روشن کردم، پدر دانش‌آموز مرا کتک زد. خانواده‌ام نیز به‌خاطر این موضوع، فشار بسیار زیادی به من وارد کردند. متعاقباً در روشنگری حقیقت برای دانش‌آموزانی که به‌منظور تدریس خصوصی به من مراجعه می‌کردند، بسیار مردد شدم. اما نمی‌خواستم فرصت را از دست بدهم، بنابراین معمولاً فرصتی پیدا می‌کنم تا حقایق را ابتدا به والدین دانش‌آموزان و سپس به دانش‌آموزان بگویم.

تابستان گذشته دانش‌آموزی برای تدریس خصوصی نزد من آمد. درحین صحبت متوجه شدم که پدرش در کنار آمدن با مسئولین استانی تخصص دارد. می‌دانستم که آن‌ها باید افرادی با رابطه تقدیری باشند که استاد به طرف من هدایت کرده‌اند، نمی‌توانستم اجازه دهم آن‌ها فرصت نجات را از دست بدهند.

مطالب روشنگری حقیقت را بر روی یک درایو یو‌اس‌بی کپی، و حقایق را برای پدر دانش‌آموز روشن کردم، و او با خروج از حزب موافقت کرد. گفتم: «آیا می‌توانم این موضوع را به پسرت بگویم؟» گفت: «او نمی‌تواند دهانش را ببندد، پس صلاح نیست به او بگویی.» از پدر خواستم که پس از اینکه خودش حقیقت را درک کرد، پسرش را آگاه کند. او موافقت کرد. قبل از رفتنشان، پدر صمیمانه از من دعوت کرد تا در آینده به دیدارش بروم.

امسال فرصت نداشتم برای والدین دو دانش‌آموزی که برای تدریس خصوصی به من مراجعه کرده بودند، حقیقت را روشن کنم، بنابراین بر ترسم غلبه و حقیقت را برای آن دو دانش‌آموز روشن کردم، و هردو از سازمان‌های وابسته به حزب خارج شدند. یکی از آن‌ها نمره نزدیک به کامل را کسب کرد و در یک کلاس پیشرفته در بهترین دبیرستان محلی پذیرفته شد. دانش‌آموز دیگر در کلاس 50نفره خود رتبه 35 یا کمتر را کسب می‌کرد. او در این درس فقط 60 یا 70 امتیاز کسب می‌کرد. اما وی پس از درک حقایق، روشن شد و نمراتش بهبود یافت، به‌طوری‌که درنهایت در کلاس خود جزو 10 نفر برتر شد.

امسال پسری برای تدریس خصوصی پیش من آمد. در آخرین جلسه تدریس خصوصی قبل از امتحان ورودی دبیرستان، در زمان استراحت درمورد دافا با او صحبت کردم. او بلند شد و باهیجان گفت: «استاد، نمی‌خواهم به این حرف گوش کنم. لطفاً دیگر چیزی نگویید. نمی‌خواهم امشب درس بخوانم، می‌خواهم به خانه بروم.» هرچه می‌گفتم توجهی نمی‌کرد. مجبور شدم به مادرش تلفن کنم تا بیاید و او را ببرد. او نزدیک در اصلی گفت: «استاد، در این مدت کوتاه، از تدریس شما چیزهای بسیاری کسب کرده‌ام. شما را به پلیس گزارش نمی‌دهم، اما شما نباید این را به من می‌گفتید.»

نشستم و افکار درست فرستادم. وقتی حدس زدم که او به مدرسه رسیده است تا پسرش را ببرد، به او تلفن کردم که بالا بیاید و صحبت کنیم. او در پاسخ گفت که پسرش را برداشته است، اما برای صحبت کردن بالا نمی‌آید. او گفت: «اشکالی ندارد، نگران نباشید. مردم باورهای متفاوتی دارند. احساس می‌کردم که شما متفاوت و بسیار مهربان هستید، بنابراین فکر می‌کردم که ممکن است اعتقادی داشته باشید.»

مادر خیلی محتاطانه صحبت کرد. نیم ساعت دیگر نشستم و افکار درست فرستادم، سپس به خانه رفتم. یک بحران تحت حمایت استاد حل و فصل شد.

پس از این حادثه، متوجه شدم که تمرین‌کنندگان دافا باید مهربان باشند، یا حداقل از نظر مردم عادی افراد خوبی باشند. به این ترتیب، وقتی با افراد صحبت کنیم، تمایل بیشتری برای پذیرش حقیقت خواهند داشت. حتی اگر موقتاً آن را نپذیرند، آن پایه خوبی برای شنیدن حقیقت در آینده خواهد بود.

فا را بیشتر مطالعه و تمام تلاشم را خواهم کرد تا از فرصت استفاده و حقیقت را روشن کنم و موجودات ذی‌شعور بیشتری را نجات دهم.