فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

با افکار درست، خودرو پلیس ناپدید شد

18 مارس 2025 |   تمرین‌کننده فالون دافا در چین

(Minghui.org) شبی در اوایل دهه ۲۰۰۰، برای توزیع مطالب روشنگری حقیقت بین مردم، بیرون رفتم. سوار بر دوچرخه، از یک روستا به روستای دیگر می‌رفتم، بدون اینکه با هیچ مشکلی روبرو شوم که حسی از لذت را برایم به همراه داشت. اما وقتی به یک دبیرستان تجربی رسیدم، احساس کردم وضعیت کمی غیرعادی است. بنابراین سریع کارم را انجام دادم و به‌سمت روستای دیگری حرکت کردم.

در راه بازگشت، چند خودرو پلیس را دیدم که یک جاده شلوغ را مسدود کرده بودند. پلیس‌ رهگذران را متوقف و آن‌ها را بازرسی می‌کرد. حدس زدم که شاید شخصی اقدامات مرا در آن دبیرستان تجربی گزارش کرده باشد. در آن زمان، پلیس به‌سرعت واکنش نشان می‌داد و در آزار و شکنجه تمرین‌کنندگان دافا، هیچ رحمی نداشت. متوجه شدم که خیلی به ایست بازرسی نزدیک شده‌ام و اگر برمی‌گشتم، شک‌برانگیز می‌شد. بنابراین چاره‌ای نداشتم جز اینکه شجاعانه به جلو بروم.

درحالی‌که این شعر استاد را ازبر می‌خواندم:

«دافا بدن را ترک نمی‌کند،
قلب جایگاه جن شن رن است؛
در دنیا آرهاتی بزرگ است،
روح‌ها و شبح‌ها به‌شدت می‌ترسند.» («تقوای عظیم»، هنگ یین)

مطالب باقیمانده دافا را که در سبدم داشتم، پوشاندم و به‌سمت خودروهای پلیس حرکت کردم. مأموران زیادی در آنجا حضور داشتند، اما هیچ‌یک به من توجهی نکردند. به‌محض عبور از ایست بازرسی، فوراً سوار دوچرخه‌ام شدم و با سرعت دور شدم.

درحالی‌که از کنار یک منطقه مسکونی عبور می‌کردم، فکر کردم که بهتر است باقیمانده مطالب را همان‌جا توزیع کنم و آن‌ها را دیگر به خانه نبرم. این منطقه مسکونی فقط یک ورودی و خروجی به جاده اصلی داشت و به چندین کوچه راه داشت. توزیع را از اولین کوچه شروع کردم و دو بسته از مطالب را پخش کردم. ناگهان صدای آژیر پلیس را شنیدم که به‌سمتم می‌آمد.

متوجه شدم که احتمالاً احساس وحشتی که هنگام دور شدن از پلیس داشتم، باعث شد که آن‌ها به من مشکوک شوند. به‌سرعت مطالب باقیمانده را داخل یک کیسه پلاستیکی گذاشتم و کنار درِ خانه‌ای، در آن نزدیکی قرار دادم. آرامشم را حفظ کردم و برای اداره هرگونه وضعیت پیش‌بینی‌نشده، به افکار درست و منطق اتکا کردم. به خودم یادآوری کردم که نباید بترسم. چاره‌ای نداشتم جز اینکه با هر آنچه در پیش بود، روبرو شوم.

در همان لحظه، صدای توقف یک خودرو را شنیدم. صدای باز شدن در و قدم‌های کسی که پیاده می‌شد واضح بود. با خودم گفتم: «من، به‌عنوان یک تمرین‌کننده دافا، درحال انجام کار درستی هستم و هیچ ترسی ندارم.» در همان لحظه، همه وابستگی‌هایم را رها کردم.

با احساسی از رها کردنِ زندگی و مرگ، قدم‌زنان از کوچه بیرون آمدم. ذهنم خالی بود. اولین چیزی که دیدم، تنها ورودی منطقه مسکونی بود، اما هیچ‌کس آنجا نبود. در مقایسه با صداهای آشفته‌ای که لحظاتی قبل شنیده بودم، این صحنه کاملاً غیرواقعی به نظر می‌رسید. فکر کردم: «آیا اشتباه شنیدم؟ نه، صدای آژیرها در سکوت شب، بلند و واضح بود؛ امکان ندارد توهم زده باشم.» درحالی‌که متوجه شدم محافظت و نیکخواهی بی‌کران استاد را تجربه کرده‌ام عمیقاً سپاسگزار بودم!

در راه بازگشت به خانه، عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفتم. می‌دانستم که اگر پلیس وارد کوچه شده بود، مطالبی را که تازه توزیع کرده بودم، به‌سرعت پیدا می‌کرد. با توجه به اینکه در آن زمان، در آزادی مشروط بودم، می‌توانست پیامدهایی جدی به‌دنبال داشته باشد.

در طول بیش از ۲۰ سال تمرین دافا، فراز و نشیب‌های بسیاری را تجربه کرده‌ام، اما همیشه مورد لطف و نیکخواهی بی‌کران استاد بوده‌ام. همچنان سه کار را با جدیت انجام خواهم داد، زیرا می‌دانم تا زمانی که خود را در دافا غوطه‌ور کنیم، استاد همواره از تمرین‌کنندگان حقیقی محافظت خواهد کرد. بدون توجه به اینکه با چه مشکلات و خطراتی روبرو می‌شویم، همیشه نیرویی برای غلبه بر آن‌ها خواهیم یافت!

مقالاتی که در آن‌ها تزکیه‌کنندگان درک خود را به اشتراک می‌گذارند، معمولاً براساس وضعیت تزکیه‌شان، ادراک یک فرد را در زمانی مشخص منعکس می‌کنند، و با هدف امکان ارتقای متقابل ارائه می‌شوند.