فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

وقتی به‌طور حقیقی وابستگی‌ها را رها کردم، پسرم تغییر کرد

6 مارس 2025 |   تمرین‌کننده فالون دافا در چین

(Minghui.org) مادربزرگم قبل از فوتش، تمرین‌کننده فالون‌دافا بود و تمام خانواده ما می‌دانستند که فالون‌دافا خوب است. قبل از ازدواجم، تزکیه دافا را شروع نکرده بودم. وضعیت سلامتی خوبی نداشتم و اغلب به سردرد، سرماخوردگی و مشکلات معده دچار بودم. مادربزرگم دید که در رنج هستم، بنابراین مرا متقاعد کرد که دافا را تمرین کنم. با اینکه به او گوش دادم و شروع به تمرین کردم، اما کوشا نبودم. اگر از نظر جسمی مشکلی نداشتم دیگر تمرین نمی‌کردم. وقتی احساس ناراحتی می‌کردم، کتاب دافا را برمی‌داشتم و چند روز مطالعه می‌کردم. پس از ازدواج، تمرین دافا را کنار گذاشتم. می‌دانستم که دافا خوب است، اما در مطالعه فا و انجام تمرین‌ها مداومت نداشتم.

تولد فرزند دومم که پسر بود، زندگی مرا تغییر داد. به‌خاطر تربیت فرزندم، با مادرشوهرم اختلاف داشتم. مادرشوهرم فکر می‌کرد که من نسبت به پسرم خیلی سخت‌گیر هستم، بنابراین پنهانی و پشت سرم، او را لوس می‌کرد. با تسامح و همراهی مادرشوهرم، پسرم هر روز از روی قصد دنبال این بود که برای من دردسر ایجاد‌ کند، در مدرسه درس نمی‌خواند و مدام مرتکب اشتباه می‌شد. همچنین معلمش مکرراً از من می‌خواست که برای دیدنش به مدرسه بروم. مادرشوهرم هم با انواع ترفندها مرا عذاب می‌داد و پسرم با همراهی مادرشوهرم، بیشتر و بیشتر از من متنفر می‌شد.

زمانی که پسرم به دبیرستان رفت، رابطه ما بدتر شد و حتی ناسازگارتر شدیم. هر روز خسته بودم و وقتی عصبانی می‌شدم سرگیجه می‌گرفتم و آشفته می‌شدم. شب‌هایی بود که از شدت عصبانیت، به کنار ریل قطار می‌رفتم و گریه می‌کردم و با خودم فکر می‌کردم که ای کاش می‌مردم، زیرا زندگی در دنیا خیلی سخت بود. درحالی‌که گریه می‌کردم، به صحنه‌ای فکر کردم که در آن، با مادربزرگم فا را مطالعه می‌کردم و گریه‌ام حتی شدیدتر می‌شد. اگرچه واقعاً وارد تزکیه دافا نشده ‌بودم، اصول را می‌دانستم و درک می‌کردم که عواقب خودکشی چقدر جدی است.

برای اینکه هرچه سریع‌تر از درد و رنجی که داشتم خلاص شوم، به یکی از بستگانم به نام آمی که او هم تمرین‌کننده است، درباره این اتفاقاتی که برایم رخ داده بود، گفتم. با تشویق آمی، دوباره وارد تزکیه دافا شدم.

به‌محض اینکه کتاب فالون دافا را برداشتم، به این درک رسیدم که هیچ‌چیز بی‌علت رخ نمی‌دهد و هر چیزی علت و معلولی دارد. آرام‌آرام احساساتم نسبت به پسرم و رنجشم نسبت به مادرشوهرم را کنار گذاشتم.

وقتی احساسات و وابستگی‌هایم را رها کردم، پسرم به‌شدت تلاش کرد و به‌سختی حداقل نمره برای ورود به دبیرستان را کسب کرد. در این زمان، وابستگی من به شهرت و خوش‌بختی دوباره افزایش یافت: برای اینکه او بعداً در دانشگاه پذیرفته شود، هر وسیله‌ای را به کار بردم تا معلم خوبی برای پسرم با هزینه بالا پیدا کنم، اگرچه بدهکار بودم، اما امیدوار بودم که به این ترتیب نمرات پسرم کمی بهتر شود. اما پسرم سه روز پیش معلم خصوصی رفت و حاضر نشد سخت درس بخواند. معلم خصوصی‌اش هم با من تماس گرفت و گفت که پسرم کوشا نیست.

ناگهان نتوانستم عصبانیتم را مهار کنم و سر او فریاد زدم: «من با‌ دقت پول خرج می‌کنم تا هزینه کلاس‌های تو را پرداخت کنم و برای خودم لباس نو نمی‌خرم. اما تو خوب درس نمی‌خوانی.» به‌شدت سرزنشش کردم. او با حالتی خصمانه نگاهم کرد و با الفاظی بد به من پاسخ داد. آنقدر عصبانی بودم که به خانه پدر و مادرم برگشتم.

مادرم گفت: «از چه موضوعی عصبانی هستی؟ تو باید فا را مطالعه کنی و به آنچه استاد گفتند فکر کنی. وابستگی‌ات چیست؟ آیا این واقعه چیز خوبی نیست؟» مادرم نیز چند سال قبل فا را مطالعه کرد، و او می‌داند که دافا خوب است. برایم روشن شد: آیا این استاد نبودند که از دهان مادرم برای روشن و آگاه نمودن من استفاده کردند؟

سپس فهمیدم که ازآنجا‌که تمرین‌کننده‌ دافا هستم، رفتار پسرم برایم یک آزمون است. از او تشکر نکردم، بلکه با او جنگیدم. بعد از فهمیدن این موضوع، به خانه رفتم و صمیمانه از پسرم عذرخواهی کردم. او رفتارش را تغییر داد و افکار صادقانه‌اش را با من مطرح کرد. حس خوبی بود که به‌طور واقعی این وابستگی را رها کردم.

به‌طور حقیقی وابستگی‌هایم را رها کردم. پس از شروع ترم جدید، او پیشقدم شد تا از معلمان سؤال بپرسید و در یادگیری‌ فعال‌تر شد.

درخصوص موضوع تحصیلاتش، واقعاً اهمیت گوش دادن به سخنان استاد را حس کردم. وقتی حقیقتاً آن را رها کردم، آن واقعاً همانند این جمله بود «پس از عبور از سایه‌های تاریک درختان بید، گل‌های روشن و روستای دیگری پیش رو خواهد بود!» (سخنرانی نهم، جوآن فالون)