فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

چرا افرادی که به الهیات احترام می‌گذارند رنج می‌کشند؟

7 مارس 2025 |   مینگ یوئه

(Minghui.org) بسیاری از مردم ممکن است با داستان ایوب در عهد عتیق آشنا باشند. داستان او در کتاب ایوب، اولین کتاب در عهد عتیق، آمده است که نه‌تنها بخشی از کتاب مقدس مسیحیان است، بلکه در ادیان مختلف نیز به آن اشاره شده است.

ایوب فردی نیکوکار بود و مردم به او احترام می‌گذاشتند. او مردی درستکار بود و خداوند با دادن ثروت و فرزندان، به او برکت بخشیده بود. روزی خداوند نظر شیطان را درباره دینداری ایوب پرسید. شیطان گفت که ایوب فقط به‌دلیل برخورداری از نعمات مادی، پرهیزگار است؛ اگر خداوند همه‌چیز را از او بگیرد، وی قطعاً از خداوند روی‌ خواهد گرداند.

خداوند به شیطان اجازه داد ثروت ایوب را از او بگیرد و فرزندان و خدمتکارانش را بکُشد. با ‌وجود این، ایوب خداوند را می‌پرستید و می‌گفت: «برهنه از شکم مادرم بیرون آمدم و برهنه بازخواهم گشت؛ خداوند داد و خداوند گرفته است؛ نام خداوند مبارک باد.»

سپس خداوند به شیطان اجازه داد بدن ایوب را با جوش‌های دردناک و بدشکل آزار دهد. هنگامی‌ که ایوب در میان خاکسترِ املاک سابقش نشسته بود، همسرش او را تحریک کرد که «خداوند را لعنت کن و بمیر.» ایوب پاسخ داد: «آیا باید فقط خوبی را از خداوند بپذیریم و بدی را نپذیریم؟»

آغاز آزمایش‌های ایوب

سپس شیطان از سه دوست ایوب؛ الیفاز، بیلداد و زُفار؛ ظاهراً برای همدردی با او و تسلی او، اما درواقع برای آزمایش او استفاده کرد. وقتی آن‌ها ایوب را دیدند، به‌سختی او را شناختند. آن‌ها با صدای بلند گریستند، رداهای خود را پاره کردند و برای ابراز اندوه خود، خاک بر سر پاشیدند. آن‌ها به‌مدت هفت روز و هفت شب در کنار او نشستند. در ابتدا، هیچ‌کسی با او سخنی نگفت، زیرا می‌دیدند که رنج او چقدر زیاد است.

سرانجام ایوب دهان خود را باز کرد و گریست. او از خداوند پرسید چگونه می‌تواند به زندگی ادامه دهد. الیفاز او را به‌خاطر نداشتن ایمان کافی به خداوند سرزنش کرد و توضیح داد که افراد درستکار هرگز نابود نمی‌شوند. او به ایوب گفت که در شب چه دیده و اینکه صدایی به او گفته است که خداوند به بندگانش اعتماد ندارد، به‌ویژه کسانی که بنیان‌شان از خاک است. او گفت که ایوب رنج می‌کشد، زیرا خداوند می‌خواهد او را تأدیب کند.

ایوب پاسخ داد هر موجودی که در رنج شدید باشد مانند او ناله می‌کند و فقط مرگ می‌تواند او را از دردش رها کند. او دوستانش را به این دلیل که شرایط را برایش سخت‌تر می‌کردند سرزنش کرد.

بیلداد گفت که شاید فرزندان ایوب خداوند را آزرده‌اند و شاید خود ایوب آن‌طور که به‌نظر می‌رسد درستکار نیست، وگرنه خداوند قطعاً از او محافظت می‌کرد.

ایوب پاسخ داد که معتقد است خداوند ناعادلانه عمل نمی‌کند و نیازی ندارد که در برابر انسان‌ها پاسخگو باشد، زیرا «او شگفتی‌هایی انجام می‌دهد که درک‌ناپذیرند، معجزاتی که قابل‌شمارش نیستند.» ایوب گفت که فقط می‌تواند از خداوند درخواست رحمت کند. علاوه‌براین، چه فایده‌ای دارد که انسان تمام تلاشش را برای انجام کارهای نیک بکند؟ در زمین محاکمه‌ عادلانه‌ای وجود ندارد. او پرسید: «چرا باید این‌همه رنج بکشم؟» او از خداوند درخواست کرد: «به‌یاد بیاور که مرا مانند گل شکل دادی.» او به مهربانی‌های گذشته‌ خداوند نسبت به خود آگاه بود، اما حتی اگر بی‌گناه می‌بود و به دفاع از خود ادامه می‌داد، فقط خشم خداوند را بیشتر می‌کرد؛ و او در این صورت ترجیح می‌داد بمیرد.

از گفت‌وگوهای ایوب با الیفاز و بیلداد می‌توانیم ببینیم که درخصوص کسی مانند ایوب، که به خداوند ایمانی قوی دارد، وقتی رنج جسمی‌اش به حد مشخصی می‌رسد، امیدوار است اطرافیانش شرایط او را درک کنند و نیز امیدوار است که خداوند افکار و احساسات او را درک کند و در کنار او بایستد.

سپس زفار وارد بحث شد و گفت: «ما بچه نیستیم. چه کسی حرف‌های تو را باور می‌کند؟ تو اصرار داری که بی‌گناهی، اما اگر خداوند سخن بگوید، مطمئناً گناهان تو را برملا خواهد کرد.» زفار از ایوب پرسید: «آیا می‌توانی اسرار خداوند را درک کنی؟» او به ایوب گفت که اگر «خداوند اجازه نمی‌داد هیچ بدی‌ای در خیمه‌ات باشد»، دوباره به او برکت می‌داد.

ایوب می‌دانست که در گذشته، درستکار بوده است، اما همچنین از درد و رنجی که می‌کشید آگاه بود. ازاین‌رو، با کنایه به دوستانش گفت: «بدون‌ شک فقط شما تنها افرادی هستید مهمید و خرد با شما خواهد مرد!» او فکر می‌کرد که اگر دوستانش همه‌ آنچه را که خداوند آفریده است ببینند، درس‌هایی خواهند آموخت. ایوب قاطعانه به درستکاری خود ایمان داشت و از خداوند خواست که به حرفش گوش کند. «انسان‌ها، که از زن زاده می‌شوند، عمرشان کوتاه و پر از رنج است.» «کاش تا زمانی ‌که خشمت فروکش کند مرا در قبر پنهان می‌کردی و مرا مخفی می‌ساختی! اگر کسی بمیرد، آیا دوباره زنده خواهد شد؟»

الیفاز سپس ایوب را به‌خاطر نداشتن خرد تمسخر کرد و سعی کرد احترام او به خداوند را تضعیف کند. به‌گفته‌ الیفاز، خداوند به انسان‌ها و قدیسان اعتماد ندارد. او ایوب را به‌خاطر اینکه خود را بیش‌ازحد بزرگ می‌پنداشت سرزنش کرد و گفت که کمک‌های او به مردم، درواقع فقط رشوه بودند.

ایوب فکر ‌کرد که دوستانش نادان هستند و «با کلمات توخالی به مردم دلداری می‌دهند.» او امیدوار بود که خداوند بی‌گناهی او را ثابت کند، زیرا معتقد بود که خداوند به‌خوبی از رنج او آگاه است.

بحث شدت گرفت و زفار ایوب را به‌عنوان گناهکاری که مجازات خواهد شد، متهم کرد.

ایوب استدلال کرد: «چرا بدکاران به زندگی ادامه می‌دهند، درحالی‌که پیر می‌شوند و قدرتشان افزایش می‌یابد؟ آن‌ها سال‌های عمر خود را در رفاه سپری می‌کنند و در آرامش به قبر می‌روند. خوبان تا دم مرگ رنج می‌کشند.»

در این مرحله می‌بینیم که ایوب فردی بدکار نیست، اما وقتی با اتهامات بی‌اساس روبرو می‌شود، بر حقانیت خود تأکید می‌کند و از دیدن خطاهایش خودداری می‌کند.

الیفاز شروع به بدنام کردن کارهای نیک ایوب کرد. او ایوب را به شرور بودن متهم کرد، درحالی‌که از دادن غذا به گرسنگان خودداری کرده و با یتیمان و بیوه‌ها بدرفتاری کرده است. الیفاز گفت که دلیل وضعیت کنونی ایوب این است که او به‌اندازه‌ای که به‌نظر می‌رسد صرفه‌جو نبوده است.

کسانی که ایوب را می‌شناختند می‌دانستند که اتهامات الیفاز برخلاف واقعیت است. ازاین‌رو ایوب شروع کرد با بیان واقعیت‌ها، از خودش دفاع کند. او با اطمینان گفت که حاضر است پرونده‌ خود را به خداوند ارائه دهد، زیرا خداوند قطعاً می‌داند که حق با اوست. بیلداد استدلال کرد که هیچ‌کسی در برابر خداوند پاک نیست.

ما می‌دانیم که ایوب به‌دلیل آزمایشی که شیطان بر او تحمیل کرده بود رنج می‌کشید. اما ایوب این را نمی‌دانست؛ فقط می‌دانست که بیلداد او را به‌ناحق متهم می‌کند و نمی‌توانست آرام شود و تأمل کند.

بااین‌حال ایوب خرد خداوند را توصیف کرد و از این می‌توان شاهد احترام ایوب به خداوند بود. او گفت که خرد خداوند در چیزهایی که می‌بینیم نمایان است، مانند فضا، زمین، ابرها، اقیانوس و باد، اما همه این‌ها فقط بخش کوچکی از عظمت او را منعکس می‌کنند. مردم می‌دانند که گنج‌های مختلف در این دنیا کجا هستند، اما «خرد را در کجا می‌توان یافت؟» فقط خداوند می‌داند که خرد در کجا ساکن است.

ایوب اشاره کرد: «ترس از خداوند همان خرد است و دوری از شرارت، درک کردن است.»

ایوب قاطعانه به بی‌گناهی خود ایمان داشت و گفت: «تا زمانی ‌که زنده‌ام، درستی خود را انکار نمی‌کنم!»

ایوب به بیان اعمال گذشته‌ خود پرداخت و اینکه چقدر مشتاق بود رابطه‌ نزدیکی را که زمانی با خداوند داشت بازیابد. او زمانی کسانی را که در مشکلات بودند نجات ‌داد. برای نابینایان، واقعاً مانند چشمان آن‌ها بود. همه در سکوت نگاه می‌کردند و منتظر نصایح او می‌ماندند، اما اکنون، او تمام شکوه خود را از دست داده بود و حتی جوانان او را مسخره می‌کردند. حالا که او در چنین وضع دردناک و اسف‌باری بود، آن‌ها به صورتش تف می‌انداختند و با بی‌پروایی به او حمله می‌کردند.

ایوب گفت که او کسیت که برای خداوند فداکاری کرده است و خواستار قضاوت شد. او همچنین از کسانی که او را به ارتکاب اعمال نادرست متهم می‌کردند خواست که گناهانش را در میان اعمالش پیدا کنند.

سخنان ایوب دوستانش را ساکت کرد.

الیهو صحبت کرد و توضیح داد که در سکوت، به مناظره گوش داد و صبر کرد تا خودش بتواند صحبت کند، زیرا دیگران از او مسن‌تر بودند: «سن باید سخن بگوید؛ سال‌های پیری باید خرد را آموزش دهند.» او گفت که از دست ایوب عصبانی است، زیرا به‌جای توجیه خداوند، خود را توجیه می‌کند. درعین‌حال، او حتی از دست سه دوست ایوب، بیشتر عصبانی بود، زیرا آن‌ها نادان بودند و درباره خداوند اظهارنظرهای قاطعانه‌ای می‌کردند.

سخنانش صمیمانه بود. او ابتدا پذیرفت که خداوند خالق اوست، سپس اشاره کرد که ایوب جایگاه خود را در رابطه‌اش با خداوند، به‌درستی تشخیص نداده است. خداوند نیازی ندارد به ایوب پاسخ دهد، اما ایوب تلاش می‌کرد با خداوند بحث کند.

الیهو از خردمندان خواست به او گوش دهند. او به اشتباه ایوب اشاره کرد که قبلاً گفته بود پایبندی به درستی بی‌فایده است. الیهو گفت: «به‌دور از خداست که بدی کند، و به دور از قادر مطلق است که بی‌عدالتی کند. او به شخص بر‌اساس اعمالش پاداش می‌دهد، به هر ‌کسی بر‌اساس اعمالش. خداوند بی‌طرفانه عمل می‌کند، اما ایوب بیش‌از‌حد بر درستکاری خود تأکید می‌کند.» او گفت ایوب بدون اینکه متوجه شود بی‌خردانه سخن گفت، زیرا او «دانشی ندارد»، اما خداوند ایوب را فردی با تحملی طولانی می‌بیند.

الیهو اعمال شگفت‌انگیز خداوند و توانایی او در کنترل طبیعت را بازگو کرد. او به ایوب یادآوری کرد که به معجزات خدا توجه کند و درباره آن‌ها بیندیشد، و به ‌یاد داشته باشد که شکوه باعظمت و جلال هیبت‌آور خدا فراتر از درک بشر است. او گفت خداوند همه کسانی را که به او احترام می‌گذارند بسیار دوست دارد، اما به کسانی که فقط فکر می‌کنند خردمندند و فروتن نیستند، توجهی نخواهد کرد.

در این لحظه، ایوب از خداوند درخواست کرد که به او پاسخ دهد. ازآنجاکه انسان‌ها شایسته دیدن تصویر واقعی خدا نیستند، خداوند به‌شکل طوفانی ظاهر شد و به ایوب پاسخ داد.

پروردگار از ایوب مجموعه‌ سؤالاتی پرسید که باعث شد او درک کند انسان‌ها چقدر کوچک هستند: «زمانی ‌که بنیان زمین را نهادم کجا بودی؟ اگر درک می‌کنی، به من بگو. چه‌کسی مرزهای بُعدهای آن را مشخص کرد؟ مطمئناً می‌دانی! چه ‌کسی خط اندازه‌گیری را روی آن کشید؟ درحالی‌که ستارگانِ صبح با هم سرود می‌خواندند و همه فرشتگان از خوشحالی فریاد می‌زدند، پایه‌های آن بر چه نهاده شد یا چه‌کسی سنگ‌بنای آن را گذاشت؟»

خداوند گفت که همه این‌ها مدت‌ها پیش از تولد ایوب اتفاق افتاده‌اند!

پروردگار سپس سؤالات بسیاری را یکی ‌پس ‌از‌ دیگری مطرح کرد. او به اقیانوس، ابرها، صبح، دروازه‌های مرگ، روشنایی و تاریکی اشاره کرد. «چون تو قبلاً به دنیا آمده‌ای و سال‌های زیادی زندگی کرده‌ای، آیا همه این‌ها را می‌دانی؟» درباره طوفان‌ها، ستارگان آسمان، موجودات مختلف و ... چطور؟

ایوب با فروتنی اعتراف کرد: «من لایق نیستم، چگونه می‌توانم به تو پاسخ دهم، دستم را بر دهانم می‌گذارم.» او به اشتباهاتی که کرده بود و سخنانی که از روی نادانی به زبان آورده بود اعتراف کرد: «گوش‌هایم قبلاً از تو شنیده بود، اما اکنون چشمانم تو را دیده‌اند. بنابراین خود را خوار می‌شمرم و در خاک و خاکستر توبه می‌کنم.»

سپس پروردگار الیفاز و دو دوستش را به‌دلیل اینکه حقیقت را درباره او نگفته بودند، سرزنش کرد. او از آن‌ها خواست پیشکشی تقدیم کنند و خواست که ایوب برای آن‌ها دعا کند. پروردگار دارایی‌های ایوب را بازگرداند و به او دو برابر آنچه قبلاً داشت، عطا کرد. پروردگار زندگی بعدی ایوب را با بیش از آنچه قبلاً داشت، برکت داد؛ به او دام‌ها و فرزندان بیشتری داد. ایوب ۱۴۰ سال دیگر زندگی کرد و فرزندان و نوه‌های خود را تا چهار نسل دید.

وقتی ایوب در آستانۀ مرگ بود، خداوند به او رحم کرد و فرستاده‌ای فرستاد: «او را از افتادن در گودال نجات بده: من فدیه‌ای یافته‌ام. گوشتش از گوشت کودک تازه‌تر خواهد شد؛ او به روزهای جوانی‌اش باز خواهد گشت.»

از داستان ایوب می‌بینیم که خداوند نسبت ‌به مردم نیکخواهی دارد، اما این نیکخواهی محدود به احساسات و تصورات انسانی نیست. هنگامی ‌که مردم خداوند را گرامی می‌دارند، به‌معنای بی‌نقص بودن آن‌ها نیست. تا زمانی ‌که فرد انسان است، اشتباه خواهد کرد، و گناهان و کارمای مردم فقط ازطریق رنج کشیدن از بین می‌رود. از داستان ایوب می‌بینیم که دلایل دیگری نیز برای رنج مردم وجود دارد... در مورد او، خداوند اجازه داد که افراد خوب نیز رنج بکشند. تا زمانی ‌که بتوانیم احتراممان به خداوند را حفظ کنیم، بدون توجه به اینکه چه چیزی رخ می‌دهد، درنهایت برکت دریافت خواهیم کرد.

کسانی که به الهیات اعتقاد ندارند نیز در قبال اعمال نادرست خود مسئول خواهند بود. قوانین جهان فقط به این دلیل که برخی مردم به آن‌ها باور ندارند، از بین نخواهند رفت.