فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

سه اتفاق باورنکردنی در تزکیه‌ام

7 آوریل 2025 |   یک تمرین‌کننده فالون‌دافا در چین

(Minghui.org) تمرین فالون‌دافا را در سال 1996 آغاز کردم. درطول سفر تزکیه‌ام، رویدادهای معجزه‌آسای زیادی را تجربه کردم. می‌خواهم برای نشان دادن قدرت خارق‌العاده دافا چند مورد را بیان کنم.

تجربه‌ام از نگه داشتن چرخ

وقتی برای اولین بار به محل تمرین فالون‌دافا رفتم، یک هماهنگ‌کننده‌ همه حرکات تمرین را آموزش می‌داد. حدود 40 نفر حضور داشتند. بی‌سر و صدا کناری ایستادم و تمرین‌ها را انجام ‌دادم. بعد از یادگیری تمرینات، هماهنگ‌کننده به‌سمتم آمد و گفت: «برای انجام تمرینات باید جلو بایستی.»

پاسخ دادم: «نمی‌توانم. من نمی‌توانم چرخ [دومین تمرین فالون‌دافا که در آن، بازوها برای مدت طولانی بالا نگه داشته می‌شوند] را برای مدت طولانی نگه دارم.» موسیقی تمرین شروع شد و همه ایستادند. هماهنگ‌کننده مرا به جلو هدایت کرد. نتوانستم قبول نکنم، زیرا همه درحال تماشا بودند. فکر ‌کردم اگر نتوانستم چرخ را نگه دارم، کمی استراحت می‌کنم و دوباره ادامه می‌دهم.

درحین تمرین، پس از چند دقیقه احساس کردم که قادر نیستم بازوی چپم را بالا نگه دارم. خواستم دستانم را پایین بیاورم، ولی وقتی چشمانم را باز کردم متوجه شدم یکی مرا نگاه می‌کند. خجالت کشیدم و به تمرین ادامه دادم، چشمانم را بستم و بازوهایم را کماکان بالا نگه داشتم.

پس از مدتی، اتفاق عجیبی رخ داد. گویی بازوی چپم ناپدید شد و فقط دست چپم باقی ماند. جریانی از انرژی بین دو دست و بازوی راستم جاری شد. حس راحتی داشتم و البته کمی هیجان‌زده بودم. احساس خوبی بود و دستم را پایین نیاوردم. این اولین باری بود که چرخ را در تمام مدت تمرین نگه داشتم.

در راه بازگشت به خانه، ساکت و در زیبایی خارق‌العاده دافا غوطه‌ور بودم. با خودم فکر کردم: استاد لی واقعاً چقدر فوق‌العاده و الهی هستند. این تجربه باورم به تزکیه را تقویت کرد و تصمیم گرفتم از صمیم قلب، فالون‌دافا را تمرین کنم.

استاد پایم را پاکسازی کردند

یک شب احساس کردم باد شدیدی مانند گردباد دور پشت‌بام می‌چرخد. سپس آن به‌سمت پای چپ آسیب‌دیده‌ام آمد و برای مدتی طولانی به چرخش ادامه داد. کمی ترسیده بودم. سپس از خواب بیدار شدم و فهمیدم خواب می‌دیدم. بعداً متوجه شدم که استاد درحال پاکسازی پایم بودند. مرکز چرخش روی مفصل زانویم متمرکز شد و سپس به‌سمت شانه حرکت کرد. پس از چند هفته، این احساس ناپدید شد. روز بعد، پاهایم خیلی بهتر بودند. برای نشستن در حالت لوتوس مشکلی نداشتم و پایین آمدن از پله، برایم سخت نبود.

قبل از شروع تمرین فالون‌دافا نمی‌توانستم پاهایم را روی هم بگذارم، زیرا درد داشتند. هنگام بارندگی، پاهایم درد می‌گرفتند. حتی نیمه‌شب بیدارم می‌کردند. گویا تغییر دما روی آن‌ها تاًثیر می‌گذاشت. اولین باری که سعی کردم در حالت لوتوس کامل بنشینم، شوهر و دخترم کمک کردند تا پاهایم را بالا ببرم و روی هم بگذارم. چند دقیقه تحمل کردم و از شدت درد عرق کردم. مصمم بودم به نشستن در آن وضعیت ادامه دهم.

در محل کار، هر چقدر هم که سرم شلوغ بود، برای انجام تمرینات زود بیدار می‌شدم. زمان پاکسازی پاهایم توسط استاد، هنگام مدیتیشن درد زیادی را تجربه کردم. شب‌ها برای اینکه بخوابم باید پای راستم را روی زانوی چپم می‌گذاشتم.

به یاد دارم که هماهنگ‌کننده دافا یک افسر 25ساله در ارتش بود. هنگامی‌ که در حالت لوتوس کامل می‌نشست و مدیتیشن می‌کرد، عرق از گردنش می‌چکید، بااین‌حال همچنان اصرار داشت که با پاهای ضربدری ادامه دهد. در آن زمان، تمرین‌کنندگان گروه ما بسیار کوشا بودند.

به‌طور معجزه‌آسایی شناسنامه و کارت بیمه پزشکی‌ام را پیدا کردم

قبل از رفتن به خانه یک تمرین‌کننده، قصد داشتم کارت بیمه پزشکی‌ام را بردارم تا در راه بازگشت، برای شوهرم دارو بخرم. شوهرم تمرین‌کننده است. داخل جیبم را جستجو کردم، اما کارت شناسایی و دفترچه بیمه گم شده بود. سپس تمام لباس‌های زمستانی و همچنین تمام لباس‌هایی را که در پاییز پوشیده بودم بررسی کردم. اما نتوانستم آن‌ها را پیدا کنم.

بعد از نیم ساعت تصمیم گرفتم به خانه آن تمرین‌کننده بروم. وقتی به خانه برگشتم کتم را درآوردم و روی تخت گذاشتم. دوباره لباس‌ها را گشتم، اما چیزی پیدا نکردم. داخل کمد لباس را جستجو کردم، اما هیچ جا نبودند. احساس درماندگی کردم و در قلبم به استاد گفتم: «استاد، لطفاً کمکم کنید مدارک را پیدا کنم!»

شوهرم به خانه آمد و دید کل اتاق پوشیده از لباس است. به او گفتم که دنبال مدارک می‌گردم و پرسیدم که آیا او آن‌ها را برنداشته است. او گفت: «هرگز به آن‌ها دست نزدم.» از او خواستم در جستجو کمکم کند. او به اتاق دیگری رفت و کمی بعد برگشت و گفت که آن‌ها را پیدا نکرده است. سپس به تخت نگاه کرد و پرسید: «این‌ها نیستند؟» به تخت نگاه کردم، هر دو مدرک بالای کتی بود که تازه درآورده بودم! شوهرم آن‌ها را به من داد.

دستانم را جلو سینه‌ام روی هم گذاشتم تا از استاد تشکر کنم! ایشان دوباره کمکم کردند! به شوهرم گفتم: «از استاد خواستم که در پیدا کردن آن‌ها کمکم کنند.»

این اتفاق مرا به یاد آموزه استاد در نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 2 انداخت، «افکار درست مریدان دافا قدرتمند هستند.»