داستان ۱:

یک تمرین‌کننده‌ی دافا درباره‌ی تجربه‌ی خودش صحبت می‌کرد. زمانی یک رییس پلیسِ محلی به او دستبند زده و به صورتش سیلی زده بود. او بعداً این بدرفتاری رییس پلیس را در اینترنت افشاء کرد. مدتی بعد، وقتی دوباره به رییس پلیس برخورد، رییس پلیس با او خیلی مؤدب بود و مدام می‌گفت: “من تو را نزدم، درست است؟” تمرین‏کننده گفت: “بله، این تو بودی که دفعه‌ی آخر مرا زدی.” رییس پلیس درمقابل زیردستانش جرم خود را انکار کرد. بااین‌حال، زمانی که هیچ‌کس دیگری در اطراف نبود، به تمرین‌کننده گفت: “چطور خارجی‌ها همه‌شان می‌دانند من با تو چه کار کردم؟ یک ژاپنی یک ای‌مِیل برایم فرستاده که این عمل مرا محکوم می‏کند.”

داستان۲:

بعضی از همکلاسی‌های یک تمرین‌‌کننده، سابقاً بعضی برداشت‌های غلط و سوءتفاهم‏هایی درباره‏ی فالون گونگ داشتند. بااین‌حال، بعد از آن‏که مرتب تماس‌های تلفنیِ تمرین‌کنندگان خارجی را دریافت کردند، برداشت و رفتارشان نسبت به دافا را تغییر دادند. آنها مرتب به مردم می‌گفتند که خارجی‌ها به آنها زنگ زده‌اند.

داستان ۳:

 مردی با نام خانوادگی فو، توسط اداره ۶۱۰‏ ‌محلی اجیر شده بود تا تمرین‌کنندگان دافا را مورد ضرب و شتم قرار دهد. تمرین‌کنندگان خارجی به او زنگ می‌زدند و ترغیبش می‌کردند که کارهای خلاف و مجرمانه‏اش را متوقف کند. هربار که موبایلش زنگ می‌زد خیلی می‌‌ترسید و به شماره تلفن خیره می‌شد. تا وقتی‌که مطمئن نمی‌شد تماس‌گیرنده را می‌شناسد تلفن را جواب نمی‌داد.

داستان ۴:

یک تمرین‌کننده‌ی دافا به یک اردوگاه کار اجباری زنگ زد و کسی را که تمرین‌کنندگان را شکنجه کرده بود، خواست. تمرین‌کننده مستقیماً به آن شخص گفت که نامش در اینترنت افشاء شده است. آن شخص خیلی ترسیده بود و جرأت نکرد به کلِ داستان مربوط به فاش شدن عمل بزهکارانه‌‏اش در دنیای خارج گوش دهد.

داستان ۵:

یک مأمور دهکده که با بی‌ملاحظگی و بی‌پروایی، تمرین‌کنندگان دافا را شکنجه کرده بود، کیفر کارمایی دریافت کرد. او فلج شد و باید تمام روز را در بستر دراز می‌کشید. یک روز بعد از دریافت یک تماس تلفنی، از افراد خانواده‌اش خواست که به یک تمرین‌کننده‌ی محلی بگویند که او دیگر دوباره کارهای بد انجام نخواهد داد.

معلوم شد که تماس تلفنی از یک تمرین‌کننده در کره‌ی جنوبی بوده است. تمرین‌کننده گفته بود که: “‌من از کره جنوبی زنگ می‌زنم. آیا شما کسی نیستید که یک بار تمرین‌کنندگان دافا را شکنجه کردید و حالا به خاطر اعمال بدی که انجام دادید زمین‌گیر شده‌اید؟” با شنیدن این، مأمور آن‌قدر ترسیده بود که جرأت نکرد کلمه‌‏ای بر زبان آورد.