(Minghui.org) "این فا حتی با وضوح بیشتری بیان می‌کند که فرهنگ حزب پلید چقدر حیله‌گرانه است. من فکر می‌کردم که فرهنگ حزب فقط آن پلیدترین موجودات در چین را تحت تأثیر قرار می‌دهد، اما بعد متوجه شدم که هیچ کدام از جوانان در چین نمی‌توانند از آن آموزه‌های شیطانی فرار کنند، و همه‌ی ما مسموم شده‌ایم. به همین دلیل است که اکثر کودکان در مقابل قوانین و مقررات والدین‌شان سرکشی می‌کنند، و ادعا می‌کنند که این وضعیت به دلیل "فاصله سنی است." در واقع، این یک تصور تحریف‌شده است. تضاد و درگیری بین جوانان و والدین‌شان، برخورد دو فرهنگ است. ما دیگر شفقت، وفاداری، آداب، خرد، و صداقت و درستی نداریم، و به‌ویژه، نمی‌توانیم انتقاد از طرف کسی را تحمل کنیم. مردم امروز تندخو شده‌اند، فقط نگران خودشان هستند، و در راحت‌طلبی افراط می‌کنند. این پنداشت‌های عمیق و ریشه‌دار مانع تعالی من شده بودند، و من این موضوع را فقط پس از ده سال تزکیه در دافا متوجه شدم."

نویسنده

درود به استاد محترم! درود به هم‌تمرین‌کنندگان!

من می‌خواهم این تجربه‌ی تزکیه‌ام را در میان بگذارم که چگونه وابستگی‌ام را به فرهنگ حزب کمونیست چین از بین بردم.

وقتی که ۱۶ ساله بودم به مدرسه‌ای در خارج از شهر می‌رفتم. هنگامی که در یکی از تعطیلات مدرسه به خانه آمدم، مادرم به من گفت که شروع به تمرین فالون گونگ کرده است و از من هم خواست که من هم آن را یاد بگیرم. ما در حومه‌ی شهر زندگی می‌کردیم و تلویزیون نداشتیم، بنابراین هر گونه اطلاعاتی بسیار محدود بود. من نمی‌دانستم فالون گونگ چیست، اما از آنجایی که بچه‌ی خیلی مطیعی بودم، به مادرم گفتم که تزکیه‌ی دافا را آغاز می‌کنم.

۱. "روندهای" دنیای بشری را دنبال نکنید

به نشان فالون نگاه کردم و فکر کردم که قبلاً آن را دیده‌ام. یادم آمد در سال ۱۹۹۵ چهار یا پنج نفر در نزدیکی مدرسه ما دافا را اشاعه می‌دادند. چون می‌خواستم از موضوع مطلع شوم، به طرف آنها رفتم. اما از آنجا که ما مجبور بودیم با صف‌آرایی حرکت کنیم، معلمم من ‌را متوقف کرد و گفت، "به آن طرف نرو، آن یک‌سری مطالب خرافاتی است." بعدها که درباره‌ی این موضوع فکر کردم، احساس تأسف کردم که توسط فرهنگ حزب کمونیست مسموم شده بودم و نمی‌توانستم چیزها را بطور عقلانی ارزیابی کنم، و فقط کورکورانه دستورات را دنبال می‌کردم.

پس از این‌که برای اولین بار خواندن جوآن فالون را به پایان رساندم، احساس کردم آنچه در آن گفته شده واقعاً درست است. وقتی که برای اولین بار مدیتیشن کردم، توانستم به مدت یک ساعت مانند مادرم بنشینم. هنگامی که به مدرسه بازگشتم، کتاب را با خودم بردم و هرموقع که فرصتی داشتم آن را مطالعه می‌کردم. زودتر از همکلاسی‌هایم بیدار می‌شدم و نیم ساعت مدیتیشن انجام می‌دادم. در آن زمان، همکلاسی‌هایم اغلب برای خرید و غذا خوردن بیرون می‌رفتند. من معتقد بودم که به عنوان یک دانش‌آموز، باید روی یادگیری تمرکز کنم، بنابراین با آنها بیرون نمی‌رفتم. از این رو، نُه نفر هم‌اتاقی من تمایلی نداشتند که با من بازی کنند، و حتی می‌گفتند که من ضد اجتماعی هستم، طبق مد روز پیش نمی‌روم و همرنگ جماعت نیستم. احساس تنهایی می‌کردم اما بعد، آن‌چه را که استاد در جوآن فالون به من آموخته بود را به یاد آوردم:

"به‌عنوان یک انسان، فقط اگر از سرشت جهان، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری، پیروی کنید، فقط در این صورت است که می‌توانید خود را یک شخص خوب بنامید. شخصی که از این سرشت منحرف می‌شود، کسی است که واقعاً بد می‌باشد. شاید در محل کار یا در اجتماع کسی بگوید که بد هستید. اما شاید واقعاً بد نباشید. یا شاید کسی بگوید که خوب هستید. شاید برعکس واقعاً خوب نباشید. به‌عنوان یک تزکیه‌کننده، اگر کاملاً با این سرشت یکسان شوید، کسی هستید که دائو را کسب کرده است. واقعاً حقیقت آن به این سادگی است."

فکر کردم تا زمانی که به استاد گوش می‌دهم، همه چیز درست می‌شود. به رفتار و طرز برخوردهای هم‌شاگردی‌هایم اعتنا نمی‌کردم و هر زمان که آنها نیاز به کمک داشتند، از صمیم قلب به آنها کمک می‌کردم. هنگامی که با من بدرفتاری می‌کردند، مقابله به مثل نمی‌کردم.

وقتی آنها در اطراف من نبودند، تمرینات را انجام می‌دادم و به موسیقی دافا گوش می‌کردم. نمرات آزمون من همیشه در بالاترین سطح بود. از آنجا که در همه‌ی اموری که انجام می‌دادم احساس مسئولیت می‌کردم، وظایف زیادی به من محول شده بود. همکلاسی‌هایم به تدریج رفتارشان را عوض کردند و شروع به تحسین و تمجید من کردند. زمانی که برای انتخاب نماینده‌ی کلاس رأی‌گیری داشتیم، من ۹۸٪ آرا را کسب کردم.

۲. خروج از حزب

کمتر از یک سال بعد از اینکه ما دافا را کسب کردیم، آزار و اذیت آغاز شد. ما تنها خانواده‌ای بودیم که در روستایمان فالون گونگ را تمرین ‌می‌کردیم. من و مادرم هرگز به دافا شک نکردیم. من بسیار نگران استاد بودم و از مادرم می‌پرسیدم: "چه می‌شود اگر پلیس بین‌المللی استاد را ببیند؟" او جواب داد: "نگران نباش. حتی اگر آنها به سمت استاد بروند، قادر نخواهند بود او را ببینند."

من در کالج شرکت کردم و دوباره نمرات من در رأس نمرات کلاس بود، بنابراین بسیاری از مسئولیت‌ها در انجمن‌های مختلف را به عهده گرفتم. یک انجمن نیز راه‌اندازی کردم تا با ارائه‌ی راهنمایی‌ها و تجربه‌هایی در زمینه‌ی مطالعه، به دانشجویانی که در کالج با مشکل مواجه بودند کمک کنم. همکلاسی‌هایم مرا برای آنچه که انجام می‌دادم تحسین می‌کردند و به من توصیه کردند تا به حزب ملحق شوم. من به حزب پیوستم، چون فکر می‌کردم این کار به من کمک می‌کند که وارد یک شغل خوب شوم. می‌دانستم که دافا خوب است، و اینکه حزب درست نیست، بنابراین در زمانی که برای بستن عهد و پیمان به‌طرف پرچم رفتم، گفتم: "فالون دافا خوب است، من یک تمرین‌کننده‌ی دافا هستم."

وقتی که برای شب سال نو به خانه آمدم، نوشته‌ی استاد را خواندم، "ما در حال ' سیاسی شدن ' نیستیم"،

"درواقع برای مردم در این دنیا تماماً اشتباه نیست که برای قدرت و نفع خود زندگی کنند، اما چرا شما مجبورید به رده‌ی آن موجودات شروری که نژاد بشری را مسموم می‌کنند و به آن آسیب می‌رسانند بپیوندید؟ مردم، نیاز دارید بیدار شوید! اگر حقیقتاً نمای هدف انسان بودن را از دست دهید، آن‌گاه چیزی وحشتناک‌تر نمی‌تواند باشد! اگر شما، به‌عنوان یک فرد در این دنیا، حقیقتاً برای مسیر برگشت درحال انتظار و جستجو هستید، پس آگاه شوید!"

عمیقاً شوکه شده بودم. حتی هنگامی که در سال ۱۹۹۹ آزار و اذیت آغاز شد، و هنگامی که رویداد صحنه‌سازی‌شده‌ی خودسوزی در تیان‌آن‌من رخ داد، من به این حقیقت آگاه نشده بودم که باید بطور کامل از حزب پلید دور بمانم. بدون تفکر عقلانی، به خاطر پیدا کردن یک کار خوب به ‌آن ملحق شدم. نمی‌دانستم چه تعداد افراد بیشتری به خاطر اینکه زندگی خوبی برای خود بسازند کارهایی شبیه به این را بر خلاف وجدان‌شان انجام داده‌اند؟

متوجه شدم که حتی اگر از روی بی‌مبالاتی این کار انجام شود، درست نیست. شروع به گریه کردم، و گفتم متأسفم که استاد را مأیوس کرده‌ام. به مدت دو ماه در ح.ک.چ بودم و می‌خواستم بدانم چگونه می‌توانم خارج شوم. به‌زودی قرار بود که فارغ‌التحصیل شوم. پس از فارغ‌التحصیلی چه‌کاری باید انجام می‌دادم؟ مادرم به من خاطرنشان کرد که ما استاد لی‌ را داریم که مراقب ما است بنابراین برای هیچ چیزی نگرانی نداریم. پس از آن مصمم شدم هرگز با حزب شیطانی تعاملی نداشته باشم. مدتی بعد نوشته‌ی استاد به چاپ رسید، "چرخاندن چرخ به‌سوی دنیای بشری"، که در مورد خروج از حزب و سازمان‌های وابسته به آن به منظور نجات موجودات ذی‌شعور بود، و برخی از هم‌تمرین‌کنندگان با نام‌های مستعار از حزب خارج شدند. من با استفاده از نام واقعی‌ام حزب را ترک کردم.

۳. تزکیه

الف) فارغ‌التحصیلی

پس از اینکه فا را یاد گرفتم، به طور کامل تغییر کردم و بسیار سالم شدم. قبل از آن همیشه ضعیف و کم‌بنیه بودم و اغلب به خاطر بیماری‌های مختلف در حال مصرف دارو بودم. وقتی که برای تست پزشکی کالج رفتم، بسیار سالم و سرشار از انرژی بودم و همکلاسی‌هایی که از دبیرستان با من بودند می‌توانستند ببینند که چه اندازه تغییر کرده‌ام!

من در کالج خیلی خوب عمل می‌کردم و همانطور که موعد فارغ‌التحصیلی نزدیک می‌شد، چندین نفر از دوستان و اساتید مرا ترغیب کردند تا برای یک موقعیت شغلی در دانشکده درخواست بدهم. آنها به من توصیه کردند، "چند نفر بانفوذ پیدا کن و به آنها مقداری پول بده، و دیگر مطمئن باش که می‌مانی. هرچه باشد، این مهم‌ترین زمان در زندگی تو است." درباره‌ی فرهنگ حزب شیطانی و پرداخت رشوه برای به دست آوردن موقعیت فکر کردم. دریافتم که من یک تزکیه‌کننده هستم و بسیاری از اساتید و دانشجویان می‌دانستند که فالون گونگ را تمرین می‌کنم. من باید با توجه به توانایی‌ام به صورت درست و با وقار استخدام شوم. از قضا، بعد از مرحله‌ی اول امتحانات حذف شدم. همکلاسی‌هایم همه احساس می‌کردند که این ناعادلانه است. اگر فقط یک‌نفر شایستگی ماندن را داشت، آن یک‌نفر باید من می‌بودم. بعد ما متوجه شدیم شخصی که استخدام شده به کسی هزاران یوان رشوه داده است. دیگر نمی‌توانستم تحمل کنم بنابراین پیش رئیس دانشگاه رفتم و از او پرسیدم، "آیا این قضیه به خاطر نمرات ضعیف آزمون من بوده یا موضوع چیز دیگری است؟" او جواب داد: "می‌دانم که تو بسیار لایق و توانا هستی و نمراتت عالی هستند، اما رئیس گروه به خاطر جنسیتت تو را رد کرد." من قانع نشدم و از شخصی که مرا رد کرده بود رنجش به دل گرفتم.

هر زمان احساس می‌کردم که یک سختی، بیش از حد بزرگ است و احساس درماندگی و آشفتگی داشتم، جوآن فالون را می‌خواندم، و این‌بار اولین چیزی که خواندم این بود:

"بنابراین، این دلیل آن است که چرا می‌گذاریم چیزها به‌طور طبیعی اتفاق بیفتند. گاهی اوقات فکر می‌کنید که چیزی مال شما است و دیگران نیز به شما می‌گویند که آن مال شما است، اما درواقع این‌طور نیست. بنابراین ممکن است فکر کنید که آن مال شما است، اما درنهایت مال شما نیست. از طریق این جریان می‌توان دید که آیا می‌توانید آن‌را رها کنید. اگر نتوانید آن‌را رها کنید، یک وابستگی است. این روش باید برای خلاص شدن شما از دست وابستگی‌ علاقه‌ی شخصی مورد استفاده قرار گیرد. موضوع این است. مردم عادی نمی‌توانند این حقیقت را دریابند، بنابراین وقتی چیزی برای به‌دست آوردن در معرض خطر باشد رقابت و مبارزه می‌کنند." (جوآن فالون)

ناگهان متوجه شدم که در اشتباه بودم. در کنار وابستگی به مزایای خوب، یک وابستگی قوی را نیز رشد داده بودم که مبارزه برای موقعیت بود. حسادت و حقیر دیدن دیگران نیز به سطح آمده بود.

پس از فارغ‌التحصیلی، به آموزشگاه دیگری رفتم. با آن دانشجویی مواجه شدم که به کالج قبلی رشوه پرداخته بود و پی بردم که او پول قرض گرفته و خانه‌اش را فروخته بود تا به آن شخص مسئول رشوه بدهد. ناگهان برای او متأسف شدم. فقط برای آن منفعت ناچیز، مجبور به خوش‌خدمتی و تعظیم به رؤسایش شده بود. او توسط فرهنگ حزب پلید کمونیست مورد استفاده قرار گرفته و با آن مسموم شده بود. آن روز، احساس خوش‌شانسی کردم که به استخدام کالج قبلی درنیامده بودم. من با فرهنگ حزب همراه نشدم و توانستم بسیاری از وابستگی‌هایم را پیدا کنم و متوجه شوم که تعالی حقیقی مستلزم رها کردن است، نه طلب کردن. صمیمانه برای او به روشنگری حقیقت درباره‌ی دافا پرداختم و او را متقاعد کردم تا از حزب و سازمان‌های آن خارج شود، چون یک تزکیه‌کننده هیچ دشمنی ندارد.

ب. افکار صالح قدرت صالح بوجود می‌آورد

پس از فارغ‌التحصیلی‌ام، یک شب با اساتید و همکلاسی‌هایم شام می‌خوردیم. یکی از اساتید با وجود اینکه می‌دانست فالون دافا را تمرین می‌کنم و الکل نمی‌نوشم، اصرار داشت که با او مشروب بنوشم. او گفت که اگر من نوشیدنی نخورم، در جامعه پذیرفته نخواهم شد، و اصرار داشت که اگر در حال حاضر این را یاد بگیرم، در آینده مشکلی نخواهم داشت. از معلم درخواست کمک کردم: "لطفاً به من کمک کنید، من نمی‌توانم مشروب بنوشم!" ناگهان، آن استاد درمقابل میز خم شد، به زمین افتاد، و نتوانست بلند شود. انگار بیهوش شده بود. چندین نفر از همکلاسی‌های مرد او را به خانه بردند. همه ما شگفت‌زده شده بودیم که چگونه او به این سرعت مست شد. پس از آن به یاد آوردم که او دبیر حزب بود، و به این دلیل که مرا مجبور به نوشیدن می‌کرد، معلم، شیطانِ پشت سر او را از بین برد و سپس او از حال رفت.

پ. معلم شدن

همه همکلاسی‌های من نیز به دنبال شغلی بودند. زمانی که فرم‌ها را پر کردم، مردد بودم و نمی‌دانستم که چه کار باید کنم. تمام مطالب مربوط به حزب پلید را پاره کردم، چراکه قبلاً از حزب خارج شده بودم و برای به دست آوردن یک کار خوب، به آن متکی نبودم. بعدها زمانی که فرم پر می‌کردم می‌خواستند وابستگی حزبی من را بدانند. من جواب دادم، "دموکراتیک، هیچ وابستگی حزبی ندارم". به سرعت کار پیدا کردم، و از آنجا که آموزش یک حرفه مقدس است، خیلی خوشحال بودم.

یک روز بعد از مدرسه، یک دی‌وی‌دی روشنگری حقیقت را برای همکارانم پخش کردم. چند روز بعد مدیر مدرسه از من خواست به دفترش بروم. می‌دانستم که موضوع چیست زیرا مرکز پلیس در نزدیکی مدرسه بود و آنها رابطه‌ی بسیار خوبی با هم داشتند. ترسیده بودم. بعد فکر کردم، "من یک تمرین‌کننده دافا هستم، هیچ کس نمی‌تواند به من دست بزند." ما تمام بعد از ظهر را در دفترش صحبت کردیم. مدیر که بازنشسته‌ی ارتش بود، بسیار خوش بیان بود. او اذعان کرد که کارهای حزب درست نیست، اما همچنین تلاش کرد تا مرا متقاعد کند که در مورد آینده‌ام فکر کنم. به او توضیح دادم: "این گونگ بسیار خوب است. من قبلاً تصمیمم را گرفته‌ام. امیدوارم که شما بتوانید درک کنید. از زمانی‌که یک تمرین‌کننده شده‌ام، همیشه ازاصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری پیروی کرده‌ام. در مدرسه نقش مثبتی را ایفا کرده‌ام. من پول یا قدرت ندارم، اما سلامتی و زندگی شاد و هدفمندی دارم. به دانش‌آموزانم نیز به این شیوه آموزش می‌دهم و نمرات تحصیلی آنها بالاترین است. اگر فکر می‌کنید که من دردسر و ناراحتی در مدرسه ایجاد کرده‌ام، می‌توانم اینجا را ترک کنم. امیدوارم که شما نُه شرح وتفسیر درباره حزب کمونیست را مطالعه کنید و متوجه شوید که این حزب با مردم چه‌کار کرده است." مدیر مدرسه گفت: "پیدا کردن کسی با استانداردهای تو کار ساده‌ای نیست. شما در حال حاضر برو، فقط به هیچ‌کس نگو که فالون گونگ را تمرین می‌کنی." از آن مرحله به بعد، هر زمان که با او روبرو می‌شدم، به او می‌گفتم، "دافا خوب است" و همواره او را ترغیب می‌کردم تا از حزب خارج شود. سه ماه بعد، او از ح.ک.چ خارج شد!

از زمانی‌که دافا را کسب کردم، در بیرون از زادگاهم، به مدرسه رفته‌ام یا کار کرده‌ام. نمی‌توانستم به وب‌سایت مینگهویی دسترسی داشته باشم و یا هفته‌نامه مینگهویی را بخوانم، و نمی‌توانستم تمرین‌کنندگان دیگری را پیدا کنم. به یک فروشگاه عرضه‌ی لوازم اداری رفتم و کاغذهای برچسب‌دار خریدم تا پیام‌هایم را تهیه کنم و آنها را به ساختمان‌های مسکونی ارسال کنم. اصلاً نمی‌ترسیدم. باور داشتم که در حال انجام درست‌ترین کار هستم، پس از چه چیزی باید می‌ترسیدم؟ درهر نوبت ده‌ها عدد از آنها را می‌بردم و می‌توانستم آنها را به‌سرعت ارسال کنم. من در خوابگاه زندگی می‌کردم و هم‌اتاقی‌هایم دوست داشتند که بخوابند، بنابراین من دستگاه پخش Mp3 را به یک کلاس خالی می‌بردم تا تمرین‌های ایستاده را انجام دهم. آنها معمولاً بعد از اتمام تمرین من بیدار می‌شدند. وقتی همه خواب‌شان می‌برد مدیتیشن نشسته را انجام می‌دادم. بیشترین چیزی که مرا ناراحت می‌کرد، خروپف آنها بود. آرزوی یک مکان آرام را داشتم. مدت کوتاهی پس از آن، مدرسه جای دیگری را که محیطی آرام بود برای من نظم و ترتیب داد. یک بار مدرسه با صاحب ملک درگیری پیدا کرد و آب و برق ما قطع شد، بنابراین تمام هم‌اتاقی‌هایم نقل مکان کردند. من در آنجا ماندم. در طول روز، زمانی که کلاس نداشتم فا را می‌خواندم، و در شب با نور شمع آن‌را مطالعه می‌کردم. اصلاً نمی‌ترسیدم، چرا که می‌دانستم که استاد مراقب من است. من ایمن بودم.

چند تن از هم‌اتاقی‌هایم نیز در نهایت از ح.ک.چ خارج شدند. یکی از رؤسای دانشکده بسیار عملگرا بود و برای کسب شهرت و منافع از انواع شیوه‌ها استفاده می‌کرد. او حتی به شخصی کمک کرد تا با فریب دادن دانشگاه، در یکی از رشته‌های کارشناسی ‌ارشد ثبت‌نام کند. او از من خواست در برخی از کلاس‌هایش به وی کمک کنم. بسیاری از همکارانم عملکرد او را می‌ستودند. بارها حقیقت را برایش روشن کردم، اما او گوش نمی‌داد. به من می‌گفت، "ذهن‌تان را باز کنید. دیدگاه من در زندگی، وابسته به پول و قدرت است. به این ترتیب، من می‌توانم هر آنچه را می‌خواهم انجام دهم. من می‌دانم که شما یک فرد خوب هستید و می‌خواهید به دیگران کمک کنید، اما چگونه می‌توانی به دیگران بدون قدرت و پول کمک کنی؟ من به تازگی به کسی برای فروش یک موقعیت در کالج کمک کردم، آیا تو می‌توانی آن کار را انجام دهی؟" رفتار او مرا منزجر کرد. پس در حال حاضر "شغل خوب" و "درجات عالی"، دیگر اعتباری نداشتند. آنها فقط اسماً روشنفکر بودند ولی کاملاً تحت تأثیر فرهنگ حزب می‌باشند. هر کسی با پول می‌توانست در هر حرفه‌ای که علاقه داشت موقعیتی را خریداری کند. آنقدر از حزب کمونیست چین منزجر شدم که خودم را از آن بیشتر و بیشتر دور کردم.

ت. تاجر شدن

خوش‌اقبال بودم که شغلی در یک شرکت غیردولتی پیدا کردم. من آخرین امیدم را برای عدالت و آزادی در این کار قرار دادم. احساس کردم که این بار، واقعاً حزب پلید را پشت سر گذاشته‌ام. کارم را به عنوان یک معلم ترک کردم و مدیر یک شرکت تولیدی شدم. با افراد بسیاری در تماس بودم و صداقت و ملاحظات من بسیاری از مشتریان را تحت تأثیر قرار داد. همه آنها می‌خواستند که با من کار کنند.

قبل از پایان سال، موفق شدم تعداد زیادی از محصولات یک کارخانه‌ی خاص را سفارش دهم، و رئیس آن کارخانه می‌خواست به من پاداش دهد، اما من آن را قبول نکردم. از آنجایی‌که این شغل بر پایه‌ی حق کمیسیون بود، او درک نمی‌کرد. در این شهر پرهزینه، نمی‌توانید فقط با یک حقوق و دستمزد پیش بروید. دریافت حق کمیسیون‌ برای چندین سال اجازه می‌دهد که برای خودتان خانه و ماشینی بخرید. من حقایق در مورد دافا را برای او روشن کردم و گفتم که من دافا را تمرین می‌کنم، بنابراین نمی‌توانم پولش را بگیرم. او گفت که به خاطر من او توانسته است که در هر سال، سود بسیار بیشتری حاصل کند. او از من خواست برای شام بیرون برویم، اما آن را هم قبول نکردم. او مقداری پول گذاشت و قبل از این‌که من آن را رد کنم، به سرعت آن جا را ترک کرد. من پول را برای پروژه‌های دافا استفاده کردم، اما بعد از آن احساس کردم که این کار پاک و خالص نیست، بنابراین پول را به او بازگرداندم.

من هرگز هیچ یک از مشتریان را فریب نمی‌دادم، و به همه‌ی آنها مشاوره‌های خوبی می‌دادم. یک بار برای تولید محصول مهمی عجله داشتیم، و از آنجایی‌که اواخر سال بود همه‌ی کارخانه‌ها مشغول بودند. من طی دو روز، یک کارخانه را پیگیری می‌کردم تا از آنها بخواهم که به ما کمک کنند. کارخانه در حومه‌ی شهر قرار داشت و روز اول تا ده شب به خانه باز نگشتم. رئیس کارخانه تحت تأثیر قرار گرفت و کمک کرد تا محصول به موقع فراهم شود. این محصول با استقبال خوبی روبرو شد و مشتری‌‌مان بسیار خوشحال بود. مدیرم به من گفت که من حتی کار او را نیز به پایان رساندم. در آن موقع زیاد درباره‌ی آن فکر نکردم، فقط می‌خواستم کارها را انجام دهم. دقیقاً مانند آنچه که استاد بیان می‌کنند، بود:

"اغلب این را می‌گویم: وقتی افراد به شکلی افراطی در فکر انجام کاری هستند یا می‌خواهند چیزی را بدست بیاورند، نتیجه اغلب کاملاً برعکس است؛ زمانی که صرفاً به این فکر می‌کنید که چگونه در کاری به خوبی عمل کنید، آن به‌طور طبیعی به انجام خواهد رسید." ("آموزش فا در کنفرانس برگزارشده در نیوزلند")

دیگران رئیس را ملاقات می‌کنند و از او درخواست اضافه حقوق می‌کنند، اما به عنوان یک تزکیه‌کننده، من مسیر طبیعی چیزها را دنبال می‌کنم. زندگی من ساده بود. ناهارم را با خود می‌بردم و هرگز بیرون غذا نمی‌خوردم. دیگران بیرون می‌رفتند تا چیزی بخورند، در اینترنت لوازم آرایشی گران‌قیمت را سفارش می‌دادند و چپ و راست لباس‌های جدید می‌خریدند. وقتی دیگران در اینترنت بازی می‌کردند، من هنگ یین را حفظ می‌کردم. عملکرد من در محل کار برجسته بود، و این تأثیر خوبی در اعتبار بخشی به فا داشت.

هر زمان که همکارانم مشکلی داشتند، به آنها کمک می‌کردم. همچنین حقیقت را برای آنها روشن می‌کردم. اما اکثر آنها به هیچ خدا یا بودایی اعتقاد نداشتند، و اگر چیزی در ارتباط با منافعشان نبود به آن علاقه نشان نمی‌دادند. ابتدا با موضوعاتی شروع کردم که آنها به آن علاقمند بودند و به این ترتیب آنها گوش می‌دادند. یاد گرفتم که با استفاده از یادداشت‌های یوآن حقیقت را روشن کنم. بر روی آنها نوشتم، "فالون دافا خوب است" و "برای ایمنی آینده‌تان سه انصراف را انجام دهید." من عبارات را در یادداشت‌هایی به ارزش یک یوان تا یک صد یوان می‌نوشتم. در ابتدا می‌ترسیدم از پول نقد استفاده کنم، اما به تدریج ترسم ریخت و همه‌ی آن‌ها را استفاده کردم.

ث. ملاقات با یک تمرین‌کننده‌ی چی‌گونگ

شرکت ما در طول رکود اقتصادی بسیار خوب عمل کرد. مدیر گفت که تنها با یک ذره از کمک‌هایی که من کرده بودم می‌تواند حقوق کل شرکت را پرداخت کند. رئیس من گفت که کارمندانی مثل من خیلی نادر هستند و آرزو کرد که کارمندان بیشتری مثل من داشت. به او گفتم که دافا را تمرین می‌کنم و از اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری پیروی می‌کنم. وقتی که این را شنید اصرار کرد که یک کتاب به من بدهد. او یک استاد چی‌گونگ در کشورش بود و چیزهایی درباره‌ی ژویی و طالع‌بینی می‌دانست. می‌دانستم که نباید آن را قبول کنم، زیرا استاد در سخنرانی ششم جوآن فالون به ما گفتند،

"مطمئناً وقتی‌ با آن‌ها رابطه‌ برقرار می‌کنید‌، اگر بتوانید‌ ترتیبی‌ دهید‌ که‌ از آن‌ها چیزی‌ را دریافت‌ نکنید و فقط‌ یک ‌دوست‌ معمولی‌ باشید‌، مسئله‌ای‌ نخواهد بود‌. اگر آن‌ اشخاص‌ واقعاً چیزی‌ به بدن‌شان داشته باشند، بسیار بد خواهد بود و بهتر است‌ که‌ اصلاً با آن‌ها تماسی‌ نداشته باشید‌."

از آنجا که او رئیس بود، باید در زمان روشنگری حقیقت برای او قابلیت او را برای قبول فالون گونگ در نظر می‌گرفتم. من کتاب را گرفتم و در آن نوشتم، " فا جهان را اصلاح می‌کند، شیطان به طور کامل از بین خواهد رفت" و پس از دو روز به او بازگرداندم. او فکر کرده بود که آن را قبول کرده‌ام. وقتی که پیشنهاد او را رد کردم، عصبانی شد. وقتی که دوباره به او گفتم دافا خوب است، او به شوخی به من هشدار داد: "می‌گویم پلیس‌ها بیایند دستگیرت کنند!" او دیگر موفقیت‌های مرا در محل کار تمجید نمی‌کرد. وی همچنین در بخش منابع انسانی، کارکنان را به آزار و اذیت من تحریک می‌کرد، و یک روز آنها از من پرسیدند: "شما چه کاری انجام داده‌اید؟ کسی از اداره‌ی پلیس تلفن کرد و خواست در مورد شما تحقیق کند." به آن‌ها گفتم، "من هیچ جرمی مرتکب نشده‌ام. هر روز سرکار می‌آیم و شما به خوبی می‌دانید که چقدر سخت کار می‌کنم. شماره‌ی تلفن را به من بدهید، من با اداره‌ی پلیس تماس می‌گیرم." هنگامی که به آن شماره تلفن کردم، آنها گفتند که من اشتباه گرفته‌ام و این موضوع تمام شد.

رئیس اغلب با مباهات در مورد این می‌گفت که چگونه گونگش را بیرون فرستاده و کارکنان خاصی را درمان کرده، و چگونه کارمندانی را که از آنها خوشش نمی‌آمد، بیمار کرده است. او می‌خواست تاریخ تولد من را بداند، تا گونگ خود را برای من بفرستد. در ابتدا توجهی به او نمی‌کردم، چون فکر می‌کردم او تنها لاف می‌زند، و پیش یک مرید دافا کسی به حساب نمی‌آید. بعداً متوجه شدم که او در حال انجام کارهای فاسد و پلیدی است و به آزار و اذیت مردم می‌پردازد. شروع به فرستادن افکار درست کردم تا مداخله‌ی او را از بین ببرم. پس از مدتی، او بیمار شد و به مدت دو هفته در بیمارستان بستری شد. پس از این‌که از بیمارستان مرخص شد به کشور خود بازگشت و ما فهمیدیم که او رفت تا استادش را ببیند. پس از اینکه بازگشت، آمد تا به من بگوید که چند نفر از اداره پلیس آمده‌اند تا بررسی کنند که آیا من دافا را تمرین می‌کنم. او از من محافظت نمود و آنها را دور کرد. او به من هشدار داد که آینده‌ام را با تمرین کردن دافا تباه نکنم، و امیدوار بود که من برای زمان طولانی آنجا کار کنم. احساس کردم که او تمام وقایع را صحنه‌سازی کرده تا مرا بترساند.

مادرم پیشنهاد کرد که این شرکت را ترک کنم، اما احساس می‌کردم که ترک آنجا دشوار است. من یک کارمند ارشد بودم، همه کارکنان به خوبی مرا می‌شناختند، و کارم نسبتاً آسان بود. در بسیاری از جنبه‌ها از کارم راضی بودم. آیا می‌توانستم در آینده چیز دیگری مثل این پیدا کنم؟ از آن نقطه به بعد، به نظر می‌رسید که رئیس همیشه برای من مشکل درست می‌کرد، برای از بین بردن آینده‌ی من تلاش می‌کرد، و رنجش من از او شروع شد. کم‌حوصله شدم، وزن از دست دادم، چهره‌ام تیره شد، و نمی‌توانستم موقع فرستادن افکار درست متمرکز باشم. مادرم به من توصیه کرد شغلم را رها کنم، چون ما تزکیه‌کننده هستیم و اینجا نیامده‌ایم تا با یک تمرین‌کننده‌ی عادی چی‌گونگ مبارزه کنیم. سرمایه‌گذاران خارجی، حتی با اینکه حقیقت را می‌دانستند، به منظور کسب منفعت با حزب همکاری می‌کردند و در حالی‌که به شهروندان چینی صدمه می‌رساندند وجدان خود را می‌فروختند. آخرین ذره‌ی امید آنها برای عدالت و آزادی از بین رفته بود. فکر می‌کردم که حزب پلید را پشت سر گذاشته‌ام، اما در واقع، هنوز هم در اطرافم بود، پس کارم را ترک کردم.

۴. رشد شین‌شینگ و گذراندن آزمایش مهلک

الف. مبارزه با مادرم

پس از ترک شغلم، زمان بیشتری را با مادرم می‌گذراندم. او به من توصیه می‌کرد که بیشتر فا بخوانم. اما ذهن من در جستجوی کار متمرکز شده بود، چون نگران بودم که چگونه می‌خواهم در آینده زندگی کنم. در نیمه‌شب از آنجایی‌که بسیار خواب‌آلود بودم نمی‌توانستم افکار درست بفرستم. مادرم عادت داشت به من یادآوری کند ولی من باز هم می‌خوابیدم. تمرینات را زیاد انجام نمی‌دادم، و زمانی که تمرین ایستاده را انجام می‌دادم خسته می‌شدم. در هنگام مراقبه‌ی نشسته، خوابم می‌برد. فیلم‌های خارجی را تماشا می‌کردم، تنقلات می‌خوردم، و خرید می‌کردم فقط به این دلیل که حراج بود، نه به خاطر این‌که لزوماً آنها را نیاز داشتم. بدون توجه به اینکه چه انجام می‌دادم، مادرم مرا مورد انتقاد قرار می‌داد، بنابراین درونم را جستجو کردم، اما نتوانستم چیزی پیدا کنم. فکر کردم همیشه همین‌‏طور بوده‌ام. احساس می‌کردم که از همکلاسی‌ها و همکارانم بهتر بودم. آنها تمام روز را صرف بازی‌های آنلاین می‌کردند، آن‌ها تمام مدت برای خوردن بیرون می‌رفتند، گران‌قیمت‌ترین اقلام را خریداری می‌کردند، و به طور مداوم در معاشرت بودند. احساس کردم که مادرم دیگر نمی‌توانست مرا درک کند، و کم‌کم از این‌که کارم را ترک کرده بودم پشیمان شدم. از او برای این‌که مرا ترغیب به رها کردن شغلم کرد، و برای آموزش دافا به من، رنجیده بودم. احساس می‌کردم اینکه این مسائل برایم اتفاق افتاده همه‌اش به خاطر این بود که دافا را آموخته بودم. شروع کردم که با مادرم مبارزه کنم.

یک روز فای استاد را برداشتم و این قسمت را دیدم،

"تزکیه سخت است. آن سخت است زیرا حتی هنگامی که فاجعه‌ی وحشتناکی وارد می‌شود، حتی وقتی ‌که شیطان با دیوانگی آزار و اذیت می‌کند و حتی وقتی زندگی‌تان در معرض خطر است، هنوز مجبورید بتوانید مسیر تزکیه‌تان را به‌طور استوار ادامه دهید بدون این‌که اجازه دهید هر چیزی در اجتماع بشری با قدم‌هایی که در مسیر تزکیه‌تان بر می‌دارید تداخل ایجاد کنند." ("مسیر" از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر ۲)

این فا عمیقاً مرا تکان داد، و بی‌اختیار شروع به گریه کردم. در طول ده‌‌ها سال گذشته، تمرین‌کنندگان دافا با به خطر انداختن جان خود، سوء تفاهم‌های خانواده‌های خود و انتقاد از سوی اقوام و دوستان، بدنامی و تهمت از سوی رسانه‌ها، و آزار و اذیت را تحمل کرده بودند، همگی به خاطر اینکه در باورشان استوار بودند. گذشتگان به ما نشان دادند که چگونه برای حقیقت قدم جلو می‌گذاشتند. اما من را نگاه کن، فقط برای کمی منفعت متزلزل شده بودم.

استاد همچنین گفته‌اند، "اگر کسی در صبح دائو را شنیده باشد، در بعدازظهر می‌تواند بمیرد." ("در فا ذوب شوید" از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

من فا را به راحتی به دست آوردم و نمی‌دانستم چگونه آن را گرامی بدارم. احساس کردم که واقعاً استاد را مأیوس کرده‌ام. من همه چیز را از لحظه‌ای که فا را به دست آوردم، به یاد می‌آورم، و فکر می‌کردم که بسیاری از وابستگی‌ها را رها کرده‌ام، اما در واقعیت اینطور نبود. هنوز از تحمل سختی می‌ترسیدم، از آینده‌ی نامشخص می‌ترسیدم، از مأیوس کردن خانواده‌ام می‌ترسیدم، و از از دست‌دادن وجهه‌ام می‌ترسیدم. من وابستگی بنیادی‌ام به بشر بودن را رها نکرده بودم. فکر می‌کردم نسبتا سخت‌کوش هستم، اما من خودم را با همکلاسی‌ها و همکارانم مقایسه می‌کردم. از استاندارد دافا دور بودم.

ب. تزکیه‌ی حقیقی

به منظور جبران عقب‌افتادگی‌ها، با مادرم شروع به انجام تمرین‌ها و مطالعه‌ی فا کردم. استاندارد زندگی‌مان را خیلی پایین قرار دادیم، طوری‌که تا زمانی که گرسنه نبودیم کفایت می‌کرد. به منظور صرفه‌جویی در هزینه‌های حمل و نقل، بهترین سعی خود را می‌کردیم تا برای روشنگری حقیقت، به همه جا پیاده برویم. وقتی مجبور بودیم به‌مدت یک شب بیرون باشیم، برای خریداری غذا به یک فروشگاه ۲۴ ساعته می‌رفتیم و همه‌ی شب را آنجا می‌نشستیم. از پولی که پس‌انداز می‌کردیم برای تهیه‌ کردن مطالب روشنگری حقیقت استفاده می‌کردیم. آن به یادماندنی‌ترین زمان بود، و من بسیاری از چیزها را بر اساس فا درک کردم، و متوجه‌ی بسیاری از کاستی‌هایم شدم.

استاد در "آموزش فا در کنفرانس برگزارشده در هیوستون" به ما آموزش دادند:

"هم‌اکنون عمدتاً گفتم که وقتی افراد تزکیه می‌کنند، تحمل مقداری سختی و درد چیز خوبی است. بعضی افراد می‌گویند، "من در فالون دافا تزکیه می‌کنم. باید در آسایش تزکیه کنم، باید بتوانم بدون گذر از میان آزمون‌های سخت و محنت‌ها گونگ خود را افزایش دهم، و نباید مشکلات چندان زیادی وجود داشته باشد." اگر تزکیه‌کنندگان کارما را بازپرداخت نکنند و قلمروی خود را بالا نبرند، گونگ‌شان هرگز رشد نخواهد کرد. بعضی افراد می‌گویند، "همسر من نمی‌گذارد تمرین‌ها را انجام دهم، شرایط یا زمان [تمرین کردن] را به من نمی‌دهد، و حتی تهدید به طلاق می‌کند." در واقع ضرورتاً اینطور نیست. شاید این آزمایشی است که دیده شود شما چه میزان اهمیت برای تزکیه‌‌‏تان قائلید. اما تجلی‌ها واقعاً بسیار شدید هستند. تزکیه جدی است. حتی یک آزمایش یا سختی هم مثل شوخی به نظر نخواهد آمد. وقتی دردسرها برای تزکیه‌کنندگان ظاهر می‌شوند، قطعاً دلایلی [در پشت آنها] وجود دارد. در واقع، وقتی هر کسی برای شما دردسر ایجاد می‌کند، او در حال کمک به شما است که رشد کنید. همان‌‏طور که قلمروی فکر خود را رشد می‌دهید، در همان حال که درد را تحمل می‌کنید در حال از بین بردن کارما نیز هستید. سپس این همچنین آزمایشی است که آیا شما نسبت به این قانون ثابت‌قدم هستید. اگر نسبت به قانون ثابت‌قدم نیستید، آن‌‏وقت هر موضوع دیگری خارج از بحث است."

بعد از خواندن این فا، دیگر از رئیس سابقم رنجشی نداشتم. اگر او آن محنت‌ها را بوجود نمی‌آورد، چگونه می‌توانستم تمنای دنبال کردن یک آینده‌ی خوب، لذت بردن از زندگی و افراط در بیهودگی‌ها را رها کنم. چگونه می‌توانستم بر آزمون مهلک غلبه کنم؟

استاد گفتند،

"اگر بتوانید شهرت، سود، و احساسات را رها کنید، و با این حال به کمال نرسید، در پایان حتی من هم اینطور احساس خواهم کرد که این ناعادلانه است. برای یک موجود بشری، رها کردن شهرت، سود، و احساسات همانند رها کردن خود زندگی است. انسان‌ها برای چه زندگی می‌کنند؟ آیا فقط به خاطر پول، شهرت، احساسات بشری و غیره نیست؟ اگر بتوانید آنها را رها کنید آیا هنوز هم انسان هستید؟ (تشویق) انسان‌ها برای آن چیزها زندگی می‌کنند؛ فقط خدایان فاقد آنها هستند." ("آموزش فا در کنفرانس برگزارشده در هیوستون")

ج. از بین بردن فرهنگ مسموم حزب شرور

پس از خواندن نُه شرح و تفسیر و مقاله‌هایی در مورد از بین بردن فرهنگ حزب، متوجه شدم که برخی از افکار و اعمالم هنوز انعکاسی از آن فرهنگ است. از آنجا که تمرین‌کنندگان جوان از فرهنگ سنتی چین قطع شده‌اند، از بین بردن فرهنگ حزب در درون ما می‌تواند کاملاً دردناک باشد. ما همیشه بر این باوریم که حق با ماست، و این بر اساس قضاوت درست و غلط فرهنگ حزب است.

استاد در " آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک ۲۰۰۷" اشاره کردند،

"وقتی مردم چینی با جهان‌بینی القا شده توسط حزب بدنهاد به چیزها می‌نگرند، درحالی که بدین شیوه "اصلاح" شده‌اند، واقعاً‌ برای آن‌ها سخت است در این دنیای بشری، درست را از اشتباه و خوب را از بد تمییز دهند،‌ یا فا و حقیقت را تشخیص دهند. مردمان مسن‌تر و افرادی از نسل‌های قدیمی‌تر،‌ توسط فرهنگ بشری باستان آموزش دیده و شکل گرفتند، [دوره‌ی] پیش از ظهور فرهنگ ح‌ک‌چ بدنهاد. گرچه چیزهای ح‌ک‌چ بدنهاد در دوره‌های اخیر پدید آمدند، اما سطح پایه‌ی اخلاقی آن افراد تا امروز دست‌نخورده باقی مانده است و می‌توانند در سطحی ابتدایی خوب و بد را از هم تمییز دهند. تأسف‌بارتر از همه، جوان‌های معاصر هستند که نظرات ح‌ک‌چ بدنهاد در سرشان کاملاً جای‌گرفته است و با این حال، این اشخاص فکر می‌کنند که باشکوهند و می‌توانند به همه چیز پی ببرند. به اشتباه فکر می‌کنند وضعیت آشفته‌ی روابط، سیستم‌های ارزش و روابط اخلاقی مردم- که خود این‌ها نتیجه‌ای است از این‌که ح‌ک‌چ تعمداً این چیزها را تباه کرده- چیزی است که بشریت در طول تاریخ همواره این‌گونه بوده و فکر می‌کنند این غریزه‌ی بشری است که این‌گونه عمل می‌کند. به‌علاوه،‌ تئوری ارتدادآمیز تکامل وجود دارد که به موجب آن خودشان را حیوان در نظر می‌گیرند، بی‌خبر از این‌ حقیقت که این در نتیجه‌ی اعمال تعمدی ح‌ک‌چ روی داده است. مردم چیزی را که بشریت به انتظار آن بوده و منظور واقعی انسان بودن را فراموش کرده‌اند، اما روح شیطانی حزب بدنهاد از این چیزها آگاه است و از این رو تعمداً موجودات بشری را تباه کرده است. آن جهالت بی‌ارزشِ معاصرگونه به‌طور کامل آن‌ها را از تشخیص حقیقت کیهان باز داشته و این دورنمایی وحشتناک برای این نسل است."

به‌خصوص استاد در هنگ یین ۳ ("نوشیدن شراب گرگ") آموزش داده‌اند،

"فرهنگ حزب پلید
مغایر با راه آسمان است
با آموزش دیدن از بدو تولد،
شما توسط مادر- حزب پرورش یافته‌اید
فرد باید احساس شرم کند،
که از آن ایده‌های منحرف پر شده است
زندگی درباره‌ی فرزندخواندگی حزب نیست
دزدی، فریب، شهوت، جنگ ---
تبهکار کمونیست
مثل "تشکیلات ۵۰ سنتی" همه چیز را نفروشید
اعمال زشت مأمور مخفی
لکه‌ی ننگی برای هم‌میهنانش است
[اگر هنوز خود را
فرزند مادر- حزب در نظر می‌گیرید،]
شیاطین با خباثت لبخند می‌زنند
به همه افکار و اعمال‌تان"

این فا حتی با وضوح بیشتری بیان می‌کند که فرهنگ حزب پلید چقدر حیله‌گرانه است. من فکر می‌کردم که فرهنگ حزب فقط آن پلیدترین موجودات در چین را تحت تأثیر قرار می‌دهد، اما بعد متوجه شدم که هیچ کدام از جوانان در چین نمی‌توانند از آن آموزه‌های شیطانی فرار کنند، و همه‌ی ما مسموم شده‌ایم. به همین دلیل است که اکثر کودکان در مقابل قوانین و مقررات والدین‌شان سرکشی می‌کنند، و ادعا می‌کنند که این وضعیت به دلیل "فاصله سنی است." در واقع، این یک تصور تحریف‌شده است. تضاد و درگیری بین جوانان و والدین‌شان، برخورد دو فرهنگ است. ما دیگر شفقت، وفاداری، آداب، خرد، و صداقت و درستی نداریم، و به‌ویژه، نمی‌توانیم انتقاد از طرف کسی را تحمل کنیم. مردم امروز تندخو شده‌اند، فقط نگران خودشان هستند، و در راحت‌طلبی افراط می‌کنند. این پنداشت‌های عمیق و ریشه‌دار مانع تعالی من شده بودند، و من این موضوع را فقط پس از گذشت ده سال تزکیه در دافا متوجه شدم.

۵. کمک به استاد در اصلاح کردن فا، به انجام رساندن عهدم

برای تزکیه‌کننده، مهم‌ترین چیز، تزکیه کردن خود به‌خوبی و اصلاح کردن فا است. نباید به پول، شهرت، و یا منافع وابسته باشیم. ما مدت‌های طولانی در انتظار این زمان بوده‌ایم، و اکنون در زمان پایانی هستیم. من هنوز هم کارهای زیادی برای جبران عقب افتادگی‌هایم باید انجام دهم. وقتی که دیدم وب‌سایت مینگهویی درخواست مقاله کرده است، می‌دانستم که باید یک تبادل تجربه بنویسم. امیدوارم که هم‌تمرین‌کنندگان جوان ما سم فرهنگ حزب را از بین ببرند. امیدوارم که مانند زمانی که در ابتدا فا را کسب کردم، تزکیه کنم و پرتوان و با سخت‌کوشی گام‌های بلند رو به جلو بردارم.

ما می‌خواهیم موجودات ذی‌شعور بیشتری را نجات دهیم، و هر روز برای آنها حقیقت را روشن می‌کنیم. به‌عنوان تمرین‌کنندگان دافا ما می‌توانیم همه چیز را رها کنیم، اما ما نیز ابتدا باید خودمان حقیقت را بدانیم. هنگامی که عهد بستیم و استاد را دنبال کردیم، هنگامی که بی‌باکانه خود را به این دریای درد انداختیم، با تحمل بازپیدایی‌های بی‌پایان، افتخارها و رنج‌های عظیمی را تحمل کردیم. آیا امروز چیزی وجود دارد که نتوانیم رها کنیم؟ کمک به استاد در اصلاح کردن فا و به‌انجام رساندن عهدمان، مأموریت ما، هدف ما در زندگی، و سرشت حقیقی ماست. آنچه در گذشته انجام داده‌اید یا نداده‌اید مهم نیست، این لحظه‌ی پایانی است. تا زمانی که به استاد باور داشته باشید، به فا باور داشته باشید و واقعاً بیدار شده باشید، واقعاً در حال پیمودن مسیر الوهیت هستید.

لطفا هر گونه کاستی را تذکر دهید.