(Minghui.org) در اواسط دهه ۱۹۹۰، تمرکز بر منافع شخصی و مادهگرایی در جامعهی ما آغاز شد. درست در آن زمان، من از دانشکدهی معماری فارغ التحصیل شدم و کارم را در موسسه تحقیقات و طراحی استان آغاز کردم.
خوشاقبال بودم که حقیقت را یافتم
مهندس ارشد مسئول آموزش من مردی مسن بود. اگر چه وضعیت سلامتی او خیلی خوب نبود، اما در زمینهی کاریاش، فردی بسیار مطلع بود. همیشه به سوالات من با صبر و حوصله پاسخ میداد. در طی دومین سال کارم، همه متوجه شدند که این مهندس ارشد میتواند پای فلجش را بلند کند، همچنین پر انرژیتر و بانشاطتر شده بود. روزی، او کتابی به من داد. نگاهی به آن انداختم و فکر کردم که بسیار جالب است. کتاب در مورد تزکیه صحبت میکرد. احساس کردم که بهبود سلامتی مهندس ارشد به این کتاب ربط دارد. از زمانی که جوان بودم، زندگی آسودهای داشتهام و فقط میخواستم که مهارتهای تخصصیام را بهتر کنم و پول بیشتری بدست آورم. هیچ فکری بیش از این نداشتم، پس کتاب را روز بعد برگرداندم.
یک روز بعد از کار، متوجه شدم که به قفسه کتابِ خانه چند کتاب اضافه شده است. یکی از آنها به نظرم آشنا بود؛ جوآن فالون، همان کتابی که مهندس ارشد به من داده بود. کنجکاو شدم و شروع به خواندن آن کردم و بلافاصله تحت تأثیر محتوای آن قرار گرفتم. کتاب توضیح میداد که چرا ما باید برای اصول اخلاقی اهمیت قائل شویم و فرد خوبی باشیم. در کلماتی مختصر، به سوالهایی که بشر همیشه از دوران باستان در طلب آن بوده است جواب میداد. همچنین در مورد شباهت بین گردش زمین به دور خورشید و الکترون به دور هسته صحبت میکرد. من هرگز چنین مفهوم روشنی را نشنیده بودم. واقعاً دانشنامه غیر معمولی بود.
به یاد دارم که در "روزنامه چین جوان" مقالهای را در مورد تعداد زیادی از کشفیات جدید علمی خواندم که نظریهی تکامل داروین را رد میکردند. فسیلها و پدیدههای زیستی زیادی نادرست بودن تئوری تکامل را ثابت کردهاند. دو دیدگاه در رابطه با منشأ حیات وجود دارد – خلقتگرایی و تکامل. از آنجا که دیگر تئوری تکامل قابل دفاع نبود، با خود فکر کردم که شاید نظریهی خلقت را در نظر بگیرم.
کمکم توجه کردم که تمرینکنندگان فالون گونگ همه جا هستند. مادرم این کتابها را به خانه آورده بود. او در یک واحد تحقیقات علمی مشغول به کار بود و تمرین فالون دافا را تازه شروع کرده بود. من شاهد بودم که مهندس ارشد سیگارش را ترک کرد و بعد از شروع تمرین سالمتر شده بود و اغلب به من میگفت، "ما نباید برای سود بیشتر، در طراحیمان از موادی با کیفیت پایین استفاده کنیم". چندین سرپرست علمی جوان و با آتیه که در مؤسسه کار میکردند و تحسین همکاران ما را برانگیخته بودند نیز، تمرینکنندهی فالون گونگ بودند. آنها دارای ارزشهای اخلاقی درستی بودند، نگران شهرت و سود نبودند، با دیگران سازگاری داشتند، و دستاوردهای حرفهای برجستهای کسب کرده بودند. چه چیزی باعث شده بود که آنها اینقدر کامل باشند؟ حتماً به خاطر حقیقت جهان بود.
به عنوان یک موجود زنده در این جهان، چه نوع استانداردی را باید دنبال میکردم؟ به یاد حرفهای معلمم در دبیرستان افتادم که میگفت: "شاید خیلیوقت باشد که حقیقت در خاک دفن شده است، اما هنوز هم وجود دارد." حالا که به من نشان داده شده بود، نباید این فرصت را از دست میدادم. تمرین فالون دافا را در ماه می ۱۹۹۸ شروع کردم.
اگر چیزی متعلق به شما باشد، آن را از دست نخواهید داد
بعد از اینکه شروع به تمرین کردم، این اصل را درک کردم که "ماده و ذهن یک چیز هستند" (جوآن فالون). دلیلِ سلامتی مهندس ارشد را فهمیدم. دلیلش این بود که او بر طبق اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری رفتار میکرد. قلمروی معنوی او تعالی پیدا کرده بود، و این تغییرات مثبتی را برای بدن او به همراه آورده بود.
یک روز من و همسرم به منظور خرید دو بسته شکلات و یک سری وسایل دیگر برای فرزندمان به سوپرمارکت رفتیم. خانمی که متصدی صندوق بود فقط وجه یک بسته شکلات را حساب کرد. من در راه بازگشت به خانه متوجه شدم، برگشتم و ۱۰.۳۰ یوان دیگر را پرداخت کردم. با اینکه چیز کوچکی بود، اما احساس درستی داشتم، چرا که از اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری پیروی کرده بودم. در گذشته، هر چند علم بسیاری کسب کرده بودم، اما استاندارد اخلاقی من بسیار پایین بود. به گمان من، الحاد چیز رقتانگیزی است. حالا این اصل را درک میکنم که "از خوبی، خوبی ببار میآید، و از شرارت، شرارت." حتی اگر کسی مرا نبیند، باز هم مرتکب اعمال بد نمیشوم. از آن به بعد، من انسان خوبی شدم، انسانی که کارهایش به دیگران فایده میرساند.
بزودی، واحد کار ما شروع به "تجدید سازمان" کرد. به هر فرد وظایفی محول شد و از او خواسته شد که تولیدات را بر طبق آنها انجام دهد، و تا پایان سال، پولی بابت دستمزد پرداخت نمیشد. همکاران من با سرپرست درگیر شدند چون کمکهزینهای که در نظر گرفته بودند، منصفانه نبود. از آنجا که من پنج ماه مرخصی زایمان گرفته بودم، حقوقم در سال ۱۹۹۹ بسیار کم بود. شخصی به من گفت، "پرداخت حقوق در دوران مرخصی زایمان از قوانین ائتلافی است. این شرکت با پرداخت نکردن حقوق به تو، قانون را نقض کرده است!" من پاراگرافی در جوآن فالون را به یاد آوردم، "... ما تزکیهکنندگان همیشه میگذاریم چیزها به طور طبیعی اتفاق بیفتد. اگر چیزی مال شما باشد، آن را از دست نخواهید داد. اگر چیزی مال شما نباشد، حتی اگر برایش مبارزه هم کنید آن را بهدست نخواهید آورد." برای آن نگران نبودم. کمی بعد سرپرست، با قدری خجالت، به من گفت، "متأسفانه ما مورد شما را فراموش کردیم"، و دستمزد کامل به من پرداخت شد.
آرامش خرد به همراه میآورد
زمانی که خودم را مطابق با اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری اصلاح میکنم، استاندارد اخلاقی من بالا میرود، خردم افزایش مییابد، و مهارتهای حرفهای من به طور قابل توجهی بهتر میشوند.
یکبار پلان یک مرکز تفریحی را طراحی کردم. پس از ارائه آن برای بررسی، طرح اولیه بدون هیچ مشکلی تأیید شد. این در واحد ما بیسابقه بود چون همهی طرحهای اولیه به نوعی نقص داشتند. سرمهندس گفت: "طرحهای او استثناییترین طرحها است. ابداً عیبی وجود ندارد." در حال حاضر، من مهندس ارشد واحد فناوری هستم.
در آزمون نظام مهندسی، شاید سختترین قسمت آزمون "طراحی نقشههای معماری" باشد. افراد زیادی در این آزمون بارها شرکت کرده و رد شدهاند. من مجبور بودم علاوه بر کار بیرون به کارهای خانه هم رسیدگی کنم، در نتیجه، برای مرور مطالب وقت نداشتم. اما قلب من آرام بود چرا که فالون گونگ را تمرین میکنم. با اینکه خیلی کار داشتم، اما بسیار کارآمد بودم. شب قبل از آزمون به سرعت "اصول طراحی تسهیلات حمل و نقل" را مرور کردم. روز بعد، آزمون در ارتباط با "تسهیلات حمل و نقل عمومی" بود. شش ساعت زمان داشتیم، که شامل کشیدن نقشهها هم میشد. مساحت طرح نمیبایست از پنج درصد الزامات قید شده در آزمون تجاوز کند. در ابتدا من حتی مساحت طرح را محاسبه نکردم. اندازهگیری آن را بعد از کشیدن نقشه انجام دادم، و دقیقاً همان شرایط لازم را داشت! من در امتحان با نمرهی بالایی قبول شدم.
اخلاق موجب افزایش منافع اقتصادی میشود
یک پیمانکار معتبر املاک و ساختمان در هبی، در نظر داشت هتل و چندین منزل مسکونی در شهر ما بسازد. آنها در پکن شرکتی پیدا کردند تا نقشهها را طراحی کند. اما پیمانکار از کار آنها راضی نبود. بعد از آن به شهر ما آمدند و با چند شرکت مختلف از جمله ما، برای انجام طراحی نما تماس گرفتند. سرپرست من میخواست که ما در مناقصه برنده شویم.
پس از خواندن سخنرانی معلم در خلق هنرهای زیبا، درک جدیدی از شیوهی طراحی معماری در خود یافتم. فهمیدم که هنر به اخلاقیات بشر گره خورده است. بنابراین، شخص باید زیباییشناسی سنتی، هارمونی و عناصر هنری را دنبال کند و همچنین به جزئیات، مهارتها و تاثیرات کلی آن توجه داشته باشد. شخص نباید از گرایشهای کنونی اجتماع دنبالهروی کند، بلکه باید در این فکر باشد که چگونه در جهت منافع مردم، طراحی را انجام دهد. در نهایت، پیمانکار طرح من را انتخاب کرد و از آن بسیار راضی بود. بعدها، زمانی که پیمانکار پروژههای دیگر را ساخت، از من خواست تا طراحی نما را انجام دهم.
به تازگی واحد کاریِ ما، فاز اول یک پروژه در منطقه را طراحی کرده است. من با توجه به زیباییشناسی سنتی، پلانی برای یک ساختمان عمومی طراحی کردم. مشتری بسیار راضی بود. هنگامی که از ما خواستند تا فاز دوم این پروژه را طراحی کنیم، آنها اصرار داشتند که اگر من در این پروژه شرکت نکنم، آن را به جای دیگری محول میکنند. برآورده کردن این درخواست برای سرپرست مشکل بود زیرا من مسئولیتهای دیگری هم داشتم. در نهایت، آنها تصمیم گرفتند که من نظارت و هماهنگی فنی پروژه را به عهده بگیرم.
یکی از مشتریان ما خیلی ایرادگیر بود. همکاران من در برخورد با او مشکل داشتند و نزدیک بود که قرارداد را از دست بدهند. مدیر ما از من خواست که پروژه را به عهده بگیرم. من این گفتار معلم که دیگران را قبل از خودمان درنظر بگیریم را به یاد آوردم. بنابراین با صبر و حوصله کمکهای فنی را ارائه کردم و هیچ شکایتی نداشتم. به همه چیز از دیدگاه او نگاه میکردم. او احساس میکرد که تمرینکنندگان دافا مهربان و فهمیده هستند، و بارها به رئیس من تلفن کرد تا بگوید که من فردی حرفهای هستم و او بسیار از خدمات من راضی است. او خیلی زود با ما قرارداد بست.
"آموزش شاگرد برای استاد گرسنگی ببار میآورد؟"
در جامعه ما این ضربالمثل وجود دارد که: "آموزش شاگرد برای استاد گرسنگی ببار میآورد." (پس از اینکه شاگرد فنون کسب و کار را از استاد خود میآموزد، استاد گرسنگی میکشد چون شاگرد رقیبی برای او میشود). یکبار شنیدم تعدادی از کارکنان که به تازگی از کالج به جمع کارمندان پیوسته بودند، در صحبتهایشان به هم میگفتند که این روزها یادگیری مهارتهای فنی از همکاران با تجربه سخت است. یکی از آنها گفت: "زمانی که من از مهندس الف سوال میکنم، از جواب دادن به سوال طفره میرود و پاسخ صحیح نمیدهد و اگر دوباره سوال کنم خشمگین میشود. وقتی که از مهندس ب سوال میکنم، به من میگوید که خودم دنبال جواب بگردم. وقتی که از مهندس پ سوال میکنم، وانمود میکند حرف مرا نشنیده است و بدون هیچ پاسخی فقط به روبرو زل میزند."
اغلب در موسسه ما، فارغ التحصیلان دانشگاه به عنوان کارآموز یا تماموقت کار میکنند. مهندسان واقعاً دوست ندارند دانش خود را با آنها سهیم شوند که یکی از دلایل آن، به هدر رفتن وقت است (زمان را برای بدست آوردن پول بیشتر از دست میدهند). دلیل دیگر این است که مهندسین میترسند که پس از به اشتراک گذاشتن دانش خود، آن شخص رقیب آنها شود و جایشان را بگیرد. من تجاربم را مانند یک راز نگه نمیدارم چون خودم را طبق اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری اداره میکنم. با دیگران با مهربانی رفتار میکنم و در عوض هیچ توقعی ندارم. متوجه شدم تا زمانی که از اصول کیهان پیروی میکنم، همه چیز به طور معجزهآسا پیش میرود.
به عنوان مثال، در حالی که بر روی یک طراحی کار میکردم، یکی از کارمندان تازه استخدام شده بهنام شیائو یو از من سوالی پرسید. من کارم را کنار گذاشتم و سعی کردم کمک کنم تا مشکل پیچیده او حل شود و به او راه حلی ارائه دهم. همچنین به او کمک کردم که کتاب مرجع ضوابط ساختمانی را پیدا کند به طوری که بتواند در آینده از آن استفاده کند. شیائو یو با خوشحالی گفت: "متشکرم! شما مسائل را خیلی خوب توضیح میدهید!"
من پس از کمک به شیائو یو به کارم ادامه دادم، و اتفاقاً، متوجه شدم تکنیکهایی که به او آموزش دادهام در مرحلهی بعدی کار خود من نیز مورد نیاز است. در نتیجه، کارم براحتی تمام شد.
جالب این است که ظاهراً کارکنان جدید میدانستند که من واقعاً با آنها مهربان هستم و از این رو اغلب با مهارتهای خود به من کمک میکردند. آن گروه از جوانان، از آخرین فناوریهای کامپیوتر مطلع هستند. یکبار، سرپرست از من خواست تا پلانی را طراحی کنم که تحقیقات زیادی لازم داشت. لحظهای بعد، شیائو یو پیش من آمد و گفت: "من اطلاعاتی را در اینترنت پیدا کردم." یک کارمند جدید دیگر هم به من گفت: "اینها اطلاعاتی است که من جمعآوری کردم." هر دوی آنها کمک زیادی به من کردند. معمولاً آنها فنآوریهای جدیدی که یادگرفته بودند را با من سهیم میشدند. و در نتیجه من هم از آن بهرهمند میشدم.
یکبار، مدیر بخش طراحی، دو پروژه دریافت کرد. او پروژه سالن استخر را که حقالزحمهی کمتری بابت طراحی آن پرداخت میشد به من داد و پروژه ساختمان نظامی را که اجرت بالاتری داشت برای خودش نگه داشت. من با خوشحالی آن پروژه را پذیرفتم. یک روز، او به من گله و شکایت کرد که "خوب نیست، هیچ خوب نیست، پروژه ساختمان نظامی دارد اذیتم میکند." معلوم شد که او طرحهای بسیاری را برای نمای ساختمان تهیه کرده، اما مشتری هیچ کدام از آنها را نپسندیده است. به یاد آوردم که معلم به ما گفت که عاری از خودخواهی باشیم و به دیگران فکر کنیم. بنابراین تصمیم گرفتم به او کمک کنم. من بطور اتفاقی یک مجله طراحی را از کتابخانه برداشتم. چه تصادفی! طراحی روی جلد این مجله همان سبکی بود که مدیر به دنبال آن میگشت. همکارم به من گفته بود که، "در قفسه کتاب مجلات زیادی وجود دارد و پیدا کردن طرح مورد نظر زمان زیادی میبرد". من به مدیر پیشنهاد کردم طراحی روی جلد را امتحان کند و طراحی خود را تغییر دهد. مشتری بیدرنگ از طراحی خوشش آمد. مدیر با هیجان گفت: "حیرتآور است، واقعاً حیرتآور است!"
بعد از این که مدیر با مشکل دیگری در پروژه ساختمان نظامی مواجه شد، پیش من آمد و گفت، "من کار دیگری برای انجام دارم. من نمیتوانم خونسرد باشم و این پروژه را ادامه دهم. میخواهم این پروژه را به شما بسپارم."
پیام امید را انتقال دهید
به تدریج، متوجه شدم فضای کارم تغییر کرده است. محافظهکاری و خودخواهی افراد کمتر شده بود.
یک روز هارد کامپیوترم از کار افتاد. طرحی که تازه آن را تمام کرده بودم ناپدید شد و من نمیدانستم چه کار باید بکنم. همه همکارانم کارشان را کنار گذاشتند و سعی کردند که به من کمک کنند. در نهایت مدیر گفت: "تو نباید برای انجام مجدد کار، انرژی خود را هدر بدهی." او با ماشین به سمت فروشگاه کامپیوتر رفت و برای بازیابی دادههای روی هارد ۴۰۰ یوان هزینه کرد. همه شوکه شده بودند. با وجودی که این پول میتوانست بازپرداخت شود، اما مدیر بهعنوان شخصی شناخته میشد که تنها به فکر کسب و کار خودش است و تمایلی برای کمک به دیگران ندارد. او اکنون بدون اینکه از او درخواست کمک شود داوطلبانه به دیگران کمک میکند.
ما به تازگی یک مهندس سازه استخدام کرده بودیم که در واقع تنها مهندس سازه موسسه بود. پس از اینکه به مدت شش ماه در این کار بود، فکر کرد که حقوق این کار بسیار کم است و ساعت کاری زیادی را طلب میکند. او خیلی از این موضوع ناراحت بود. از آنجا که متوجه شده بود میتواند به من اعتماد کند، پیش من از کار و سرپرستش گله کرد. من به او توضیح دادم، "هر کس روزی خود را دارد و هیچ کس نمیتواند آن را تغییر دهد. بدون از دست دادن، بدست نمیآوری. یک داستان قدیمی در مورد یک هیزمفروش وجود دارد. راهبی به این هیزمفروش گفت که او میتواند هیزمش را ۱۲۰ تا بفروشد. هیزمفروش حرف او را باور نکرد و آن را به شخصی ۱۰۰ تا فروخت، اما از آنجا که پسر آن مرد داشت ازدواج میکرد، ۲۰ تا اضافه به او پرداخت کرد. پس از شنیدن این داستان، مهندس گفت: "من احساس میکنم آسودهتر شدم و به گمانم، با جریان به پیش خواهم رفت. تمرینکنندگان فالون گونگ با دیگران فرق دارند. شما افرادی پایبند اخلاق هستید و با دیگران مهربان هستید. بسیاری از اساتید من در دانشگاه فالون گونگ را تمرین میکنند."
خیلی زود، به مهندس سازه یک کار بهتر پیشنهاد شد. قبل از اینکه برود، از من خواست تا با او در تماس باقی بمانم، و میخواست اطلاعات بیشتری در مورد فالون گونگ کسب کند.
گروههایی از فارغ التحصیلان کالج به مؤسسه میآمدند و پس از مدتی آنجا را ترک میکردند. بسیاری از آنها قبل از رفتنشان اطلاعاتی در مورد فالون گونگ بدست آوردند. یکی از آنها گفت: "اگر در کار جدیدم با تمرینکنندگان فالون گونگ مواجه شوم عالی خواهد بود."
از زمانیکه حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) شروع به آزار و اذیت فالون گونگ کرد، حقیقت را برای افراد روشن کردهام. من به مدت سه سال به اردوگاه کار اجباری محکوم شدم. تحت حفاظت و کمک معلم، پس از چند ماه آزاد شدم. سرپرستم در محل کار، اجازه داد سر کارم برگردم و گفت: "ح.ک.چ فالون گونگ را آزار و اذیت میکند، اما ما آن کار را انجام نمیدهیم. ح.ک.چ هیچ کاری را درست انجام نمیدهد. ما شغل تو را محفوظ نگه داشتهایم پس زود سر کارت برگرد."
وقتی به محل کار برگشتم، وسایل اداری من دست نخورده بود. هنگامیکه کشو را بازکردم "فالون دافا خوب است" را مشاهده کردم. این چیزی بود که من میخواستم به آنها بگویم، و حال آنها افکارشان را در مورد خوبی فالون گونگ بیان کرده بودند.
هنگامی که ح.ک.چ آزار و اذیت را شروع کرد، به تمام سازمانها دستور داد کسانی را که بر انجام تمرین فالون گونگ مصرند، بیرون کنند. سرپرست و همکاران در مؤسسهی ما، بعد از مباحثه در این رابطه بیان کردند، "ما نمیتوانیم تمرینکنندگان فالون گونگ را بیرون کنیم. بدون آنها، مؤسسه ما از بین خواهد رفت."
یک قطعه طلا همیشه طلاست، و حتی زمانی که پوشانده شود باز هم خواهد درخشید. در طول بیست سال گذشته، فالون دافا در سراسر جهان پخش شده است. اگر چه ح.ک.چ برای مدت سیزده سال آن را اذیت و آزار کرده و با اکاذیب و دروغ آن را متهم کرده است، اما اصول آسمانی برای همیشه باقی خواهند ماند. فای عالم، حقیقت- نیکخواهی- بردباری، نمیتواند نابود شود. من امیدوارم که مردم، این دوره خاص از تاریخ را گرامی بدارند، و فرصتی را که برای درک حقیقت در مورد فالون دافا دارند از دست ندهند!
از فراخوان ارسال به مناسبت بیستمین سالروز معرفی فالون دافا