(Minghui.org) پس از چند ماه شرکت در نجات موجودات ذی‌شعور، فهمیدم این مهم است که مردم را با قلبی نیکخواه و بخشنده نجات دهیم. صرفنظر از اینکه شخص چقدر پلید باشد، اگر احساس کند که با قلبی خالص و پاک با او صحبت می‌کنید، حتی اگر عقیده و نظرتان را درک نکند و نپذیرد، مرتکب شرارت نخواهد شد. لازم نیست بترسید، زیرا شما شکنجه نخواهید شد.

درود به استاد ارجمند و مهربان و هم‌تمرین‌کنندگان:

من یک کارمند بازنشسته‌ی ممیزی مالی و ۶۳ ساله هستم که در سال ۱۹۹۶ به‌طور تصادفی با فالون دافا آشنا شدم. سال‌ها تلاش کرده‌ام اما واقعاً نمی‌توانستم درباره‌ی نوشتن چیزی فکر کنم، زیرا چیزهای بسیار زیادی وجود دارند که باید ثبت شوند. حالا می‌فهمم که شرکت در این کنفرانس تبادل تجربه مهم‌ترین چیز است. استاد بیان کرد،

"اصلاح- فا کاملاً مهم و جدی است. در ابتدا وقتی تزکیه را برگزیدید، در آن زمان استاد برای شما هر آنچه را که می‌بایست انجام داده شود انجام داد. اکنون با شماست که از طریق افکار درست با امتحانات مقابله کنید. استاد می‌تواند به شما کمک کند وقتی افکار درست شما به اندازه‌ی کافی باشد. اما وقتی افکار درست شما کمبود داشته باشد و نتوانید مطابق با استاندارد باشید، اگر می‌شد که استاد کاری را انجام دهد، اموری به آن اهمیت که اکنون توضیح دادم شامل می‌شد. بنابراین، یک بار که مسیر تزکیه‌ی یک مرید دافا ترتیب داده شود، اصولاً هیچ کسی نمی‌تواند همین‌طوری نسنجیده آن‌را تغییر دهد، و هیچ کسی—خوب یا بد—نمی‌تواند کاری نسبت به شما انجام دهد. حتی وقتی شخصی بخواهد چیزی ویژه و خوب به شما بدهد، او قادر نیست آن را وارد کند. و اگر فردی بخواهد چیزی خاص را که بخشی از آنچه در ابتدا در تزکیه‌تان داشتید نبود به شما بدهد یا اگر کسی بخواهد زیاده‌روی کند و شما را آزار و شکنجه دهد، آنها قادر نخواهند بود. استثناء فقط وقتی رخ می‌دهد که شما، خودتان، ضعیف و بد عمل می‌کنید. آیا آنچه را که گفته‌ام درک می‌کنید؟" ("آموزش فا در شهر لس‌آنجلس")

پس از خواندن متن فوق، به این درک رسیدم که تمرین‌کنندگان بایستی در مسیر ترتیب داده شده توسط استاد گام بردارند. بنابراین، بسیاری از وابستگی‌هایی که به انجام سه‌کار مرتبط می‌شدند را از بین بردم. افکار درست من از درون فا هستند، اما آگاهم که استاد این توانایی را به ما داده است تا کاری را که برایش در نظر گرفته شده‌ایم به انجام برسانیم.

نجات یک مأمور پلیس شرور و فاسد

دو سال پیش، چندین تمرین‌کننده به‌طور غیر قانونی بازداشت شدند. محرک اصلی آزار و شکنجه، یک مأمور پلیس شرور بود. اغلب اوقات در مطالب روشنگری حقیقت از او نام برده می‌شد. متعجب بودم، "برای متوقف کردن او از این کارهای شیطانی بایستی چه کار کنم"؟ فکر کردم شاید او آگاه نبود که در حال انجام گناهان عظیمی است و شاید باور دارد که کاری عالی را انجام می‌دهد. در نظر داشتم تا حقیقت را درباره‌ی فالون دافا برایش روشن کنم تا مانع از این شوم که به آزار و اذیت تمرین‌کنندگان ادامه دهد. پیدا کردن فرصتی برای روبرو شدن با این مأمور کار مشکلی بود.

یک‌روز هنگامی‌که مطالب روشنگری حقیقت را در خانه چاپ می‌کردم، چهارنفر از اداره‌ی ۶۱۰ ظاهر شدند. رهبرشان همان پلیس خاص بود. کمی عصبی و هراسان بودم اما دریافتم که استاد آن‌ها را به خانه‌ام فرستاده تا نجات یابند. رحمت عظیم استاد را احساس کردم، که می‌خواست چنین شخص پلیدی را نجات دهد. استاد هر چیزی را برای مریدانش انجام می‌دهد.

شروع کردم تا واقعیت‌ها را درباره‌ی فالون دافا به این افراد بگویم، اینکه آن خوب است و من چطور از آن منفعت برده‌ام. چیزهایی نظیر این را برای آنها بازگو کردم، "من در آستانه‌ی مرگ بودم. دافا به من زندگی دوباره داد. تمرین‌کنندگان دافا همگی افراد خوبی هستند و چیزی که انجام می‌دهند نجات مردم است". آن‌ها گوش دادند و سؤالاتی پرسیدند. در مجموع چیزی را که گفتم درک کردند. آن مأمور پلیس سؤال کرد که آیا به تمرین کردن ادامه خواهم داد. گفتم، "البته که ادامه می‌دهم. چطور می‌توانم به انجام چنین تمرین تزکیه‌ی خوبی ادامه ندهم"؟ او گفت، "اگر این حقیقت دارد، می‌توانی درخانه تمرین کنی. به بیرون نرو و آن فلایرها را پست نکن. پس از آن هیچ کسی مزاحمت نخواهد شد". به آن‌ها گفتم تمام چیزهایی که تمرین‌کنندگان انجام می‌دهند برای نجات مردم است. "بلایا واقعاً وجود دارند. اگر ما واقعیت‌ها را به مردم نگوییم، هیچ کسی نخواهد دانست. چه اتفاقی خواهد افتاد اگر بلایی نازل شود"؟ به‌مدت یک ساعت صحبت کردم. آن‌ها مرا بازداشت نکردند. می‌دانستم که استاد در حال محافظت از من است.

پس از این تجربه بی‌احتیاط شدم. به‌محض این‌که در افکار درستم شل شدم، عقاید خودم حاکم شدند. این به آن افراد امکان داد تا افکاری شیطانی داشته باشند. آن‌ها گفتند که قصد دارند کامپیوترم را ضبط کنند. در آن لحظه، آن مأمور پلیس بالا آورد. به‌طور نامفهومی صحبت می‌کرد و ما همگی گیج بودیم. فهمیدم که این بازپرداخت کارمایی بود.

بعداً به خاطر آوردم که استاد بیان کرد،

"برای همین است که می‌گویم چیزهای خاصی هستند که شما می‌توانید انجام دهید، و اگر چیزهایی را که در توانتان هستند انجام ندهید تزکیه‌کننده نیستید. اما هر چه را که نتوانید انجام دهید، دافا مطمئناً آن چیزها را برایتان انجام می‌دهد و استاد قطعاً راه‌هایی برای انجام آنها دارد."

"به بیان دیگر، باید بخشی که قرار است تزکیه کنید را تزکیه کنید. در مورد چیزهایی که نمی‌توانید تزکیه کنید، و نمی‌توانید تشخیص‌شان داده یا متوجه‌شان شوید—یا به آنها رسیدگی کنید حتی اگر توانستید که متوجه‌شان شوید—استاد به آن‌ها رسیدگی خواهد کرد. البته، معنی‌اش این نیست که وقتی وابستگی‌هایی می‌بینید که نمی‌توانید از آنها خلاص شوید می‌توانید از این بهانه استفاده کنید که "من نمی‌توانم کاری درباره‌اش انجام دهم" و بنابراین از زیر مسئولیت خود شانه خالی کنید. (حضار می‌خندند) این عملی نیست. چیزی که درباره‌اش صحبت می‌کنم این است که وقتی به ساختارهای هستی‌تان و روش تفکرتان می‌رسد—چیزهایی که اصلاً نمی‌توانید تشخیص‌شان دهید و نمی‌توانید به آن‌ها رسیدگی کنید—استاد قطعاً به آن چیزها رسیدگی خواهد کرد." ("آموزش فا در کنفرانس فای بین‌المللی ۲۰۰۴ در نیویورک")

فهمیدم که به‌خاطر عمل بدش تنبیه شده است. آن مأمور پلیس نیز به‌طور ناگهانی ایمان آورد که مکافات فوری حقیقتاً وجود دارد. او با چیزی روبرو شد که او را از انجام کاری بد باز می‌داشت. سپس آن‌ها همگی رفتند.

استاد نجاتش داد. معتقدم که او راهی جدید را در پیش گرفت و دیگر به تمرین‌کنندگان آسیب نخواهد رساند. علی‌رغم این‌که مرتکب آزار و اذیت شده بود، توانست توسط استاد نجات یابد. او بسیار خوش‌شانس است!

گام برداشتن در مسیر ترتیب داده شده توسط استاد، امن‌ترین است

سال گذشته، مأمور جدیدی به ریاست کمیته‌ی امور سیاسی و حقوقیِ شهرمان منصوب شد. اولین اقدامش، دادن اعلامیه‌ای در تلویزیون بود مبنی بر اینکه مردم سه ماه مهلت دارند یک "برگه تعهد" [تعهد به این‌که فالون دافا را تمرین نکنند] را امضا کنند. به خاطر آوردم که استاد از ما خواست تا هر جا مشکلی وجود دارد واقعیت‌ها را درباره‌ی فالون دافا روشن کنیم. این مأمور جدید اگر واقعیت‌ها را می‌دانست آن اعلامیه را نمی‌داد. بایستی واقعیت‌ها را به او می‌گفتم اما به‌اندازه‌ی کافی اعتماد به نفس نداشتم. مقاله‌ای را در هفته‌نامه‌ی مینگهویی به‌خاطر آوردم که می‌گفت یک تمرین‌کننده به‌طور غیرقانونی بازداشت شد و تمرین‌کننده‌ی دیگری به کمیته‌ی امور سیاسی و حقوقی رفت و سپس او نیز مفقود شد.

سپس در یک خواب، یک ناحیه خالی بزرگ را در جلوی خودم دیدم. موانعی وجود داشت اما ناچیز بودند و به‌چشم نمی‌آمدند. پس از بیدار شدن، فهمیدم استاد بود که به من نشان می‌داد مکانی که بایستی به آن بروم، نه خوب به‌نظر می‌رسید و نه پاک، اما هیچ مانعی وجود نداشت. هیچ چیز مهمی نبود. فهمیدم که کمیته‌ی امور سیاسی و حقوقی در ساختمان فرمانداری واقع است. کسی به من گفت که آن یک مکان بسیار پلید است و پیشنهاد داد که به آن‌جا نروم. به هیچ کس دیگر گوش نکردم. گام برداشتن در مسیر ترتیب داده شده توسط استاد امن‌ترین است.

پس از اینکه تصمیم گرفتم بروم، فا را بیشتر مطالعه کردم، افکار درست فرستادم و برای جلسه آماده شدم.

تا دیدار دومم، آن مأمور را ملاقات نکردم. با این حال وقتم هدر نرفت، زیرا پنج نگهبان امنیتی را در جلوی ورودی ترغیب کردم که از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شوند. آن آسان بود. به‌محض این‌که واقعیت‌ها را به آن‌ها گفتم، درک کردند و موافقت نمودند. روند اصلاح فا تا این مرحله پیشرفت کرده است و شیطان در حال ضعیف‌تر شدن است. همچنین می‌دانم که استاد در کنارم است.

هنگامی‌که رئیس اداره‌ی ۶۱۰ را دیدم، احساس کردم که شبحی را ملاقات می‌کنم. چشم‌هایش در پشت عینک، مستطیلی بودند. چشم‌هایش بخش سفید نداشتند و پلک‌هایش افتاده و چروکیده بودند. پس از این‌که نامم را پرسید، گفت، "برای چه اینجا هستی"؟ گفتم، "نظراتی درباره‌ی اعلامیه‌ی شما در تلویزیون دارم. بهتر است که آن‌را انجام ندهید. اگر اصرار کنید که به مردم بگویید این برگه را امضا کنند، به آن‌ها آسیب می‌رسانید. آن اشتباه است". او تعجب کرد و یک کلمه نگفت.

به او گفتم، "هر چیزی که امروزه مردم می‌خورند، سمی است. مردم بیماری‌هایی دارند که نمی‌توانند درمان شوند. من سکته کرده بودم و تمام عوارض آن هم‌زمان با هم ظاهر شدند. حتی بیمارستان نمی‌خواست مرا نگه دارد. فالون گونگ زندگیم را نجات داد. اگر آزار و شکنجه‌ی فالون گونگ وجود نداشت، هر کسی می‌توانست‌ آن را تمرین کند و سلامت بماند". سپس او جدی شد و خوردن را متوقف کرد. سرش را پایین انداخت.

رفتارش تغییر کرد و پرسید، "پس آیا تو به تمرین کردن ادامه می‌دهی"؟ پاسخ دادم، " البته که ادامه می‌دهم. چه کسی از چنین تمرین خوبی دست می‌کشد"؟ او گفت، "اگر این‌طور است، بهتر است که در خانه تمرین کنی. برایت مزاحمتی ایجاد نخواهیم کرد. هیچ کس دیگری را ترغیب نکن. به تو قول می‌دهم که در مشکل نخواهی افتاد". به او گفتم که تمرین‌کنندگان مردم را نجات می‌دهند و در امور سیاسی شرکت نمی‌کنند، "فقط می‌خواهم مردم بی‌گناهی را که عضو ح.ک.چ هستند نجات دهم". او درک کرد.

تمامی افراد در آن دفتر، رحمت دافا و مهربانی افرادی را که حقیقت- نیک‌خواهی- بردباری را تمرین می‌کردند، احساس کردند. آن‌ها درک بهتری از فالون دافا و تمرین‌کنندگانش پیدا کردند.

حدود یک ساعت صحبت کردم. همان‌طور که می‌رفتم، آن‌ها خداحافظی کردند. حتی رئیس نیز تغییر کرد و حالا لبخند ملایمی بر روی صورتش داشت و چشمانش گرد بودند. او هم گفت، "متشکرم. خیلی متشکرم. بگذار همراهیت کنم".

این تجربه به من آموخت که قدم گذاشتن در مسیر ترتیب داده شده توسط استاد، کاری امن، درست و مؤثر است.

افراد با لباس نظامی نیز بایستی نجات داده شوند

استاد بیان کرد،

"می‌خواهم شما را به سمت موفقیت سوق دهم. فقط هنگامی‌که در زمینه‌های معینی به چیزهایی نیاز داشته باشید به شما می‌گویم که بروید و آن‌ها را انجام دهید". ("آموزش فا در کنفرانس فای ۲۰۰۳ آتلانتا")

"اما با این حال نیز، آن در واقع به دلیل پافشاری نیروهای کهن بر آزمودن شین‌شینگ مریدان دافا است که این کار را انجام داده‌اند. قطعاً به این صورت است. اگر این‌طور نبود قطعاً این اتفاق نمی‌افتاد. بهترین راه برای اداره‌ی این وضعیت برای مریدان دافا این است که مسیرهایشان را به‌درستی بپیمایند و بیشترین سعی‌شان را بکنند تا به شیطان و نیروهای کهن اجازه ندهند که از شکاف‌هایشان استفاده کنند، و افکار درست خود را محکم کنند. نیروهای کهن جرأت ندارند که با روشنگری حقیقت و نجات موجودات ذی‌شعور ما مقابله کنند. آنچه که کلیدی است این است که وقتی کارهایی را انجام می‌دهید به آنها اجازه ندهید از شکاف‌ها در وضعیت ذهنی‌تان استفاده کنند." ("آموزش فا در کنفرانس فای ۲۰۰۲ در بوستون")

یک روز، یک مأمور پلیس را سه بار دیدم. او با لباس غیر رسمی بود. با این حال به‌خاطر افکار نادرستم فرصت را از دست دادم. به درون نگاه کردم و فهمیدم که با خودم به عنوان یک تمرین‌کننده برخورد نمی‌کردم و ۱۰۰% به فا و استاد اعتماد نداشتم. شک داشتم که در حال تعقیب کردن من است. بعداً فهمیدم که استاد از من می‌خواست که این مأمور پلیس را نجات دهم، اما به‌خاطر ترس، فرصت را از دست دادم و بسیار متأسف بودم. بایستی آن‌را جبران می‌کردم.

افراد بسیاری در لباس نظامی مرتکب جنایاتی علیه دافا و تمرین‌کنندگان می‌شوند و نجات دادن آن‌ها سخت است. بنابراین بایستی به آن‌ها توجه کنم و واقعیت‌ها را درباره‌ی فالون دافا برای‌شان روشن کنم. استاد آرزوی مرا دید و فرصت‌هایی را برایم ترتیب داد. ابتدا با نگهبان‌های امنیتی صحبت کردم. سپس با مأموران پلیس انفرادی صحبت کردم، پس از آن با گروه‌هایی دو یا سه نفره از پلیس‌ها، و سرانجام با مأموران خودروهای انتظامی و خودروهای پلیس. همچنین به ساختمان دادگستری، اداره‌ی امنیت عمومی و مرکز پلیس رفتم. بسیاری از افراد در لباس نظامی را با موفقیت ترغیب کردم تا از آن حزب بیرون بیایند.

یک‌بار هنگامی‌که حقیقت را برای یک نگهبان امنیتی روشن می‌کردم، گفت، "من لباس نظامی به تن دارم! چطور جرأت می‌کنی که در این باره با من صحبت کنی"! گفتم، "به این دلیل که لباس نظامی می‌پوشی می‌خواهم که حقیقت را برایت روشن کنم. چون لباس نظامی می‌پوشی برایت سخت است که حقیقت را درک کنی و برایت سخت است که خودت را از شیطان جدا کنی". سرانجام، او واقعیت‌ها را درباره‌ی فالون دافا پذیرفت و از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن بیرون آمد.

زمانی دیگر سه پلیس درحین مأموریت بودند. احساس کردم که آنها توسط استاد فرستاده شدند تا حقیقت را درباره‌ی فالون دافا بدانند. به آنها گفتم، "گفته شده که بشر به زودی با بلایی بزرگ مواجه خواهد شد. همان‌طور که همگی می‌دانیم، آن برای ح.ک.چ می‌آید. اگر شما هنوز عضوی از سازمان‌های ح.ک.چ هستید، می‌توانید صرفاً فکری در ذهن‌تان داشته باشید، ' نمی‌خواهم که بخشی از هیچ سازمان شیطانی‌ای باشی. ' پس از آن مورد برکت قرار می‌گیرید. اگر آن را در ذهن داشته باشید خداوند آن را خواهد دانست".

زمانی دیگر، دیدم که چراغ خودروی پلیس سوسو می‌زند. فکر کردم، "آیا استاد این را ترتیب نداده است"؟ هنگامی‌که نگاه دقیق‌تری به آن کردم، یک خودروی انتظامی دیگر را دیدم. باید منطقی می‌بودم. تصمیم گرفتم که ابتدا با خودروی انتظامی روبرو نشوم. وگرنه آن مأموران مداخله می‌کردند و در آن حالت سخت بود که به هدفم برسم. مستقیم به سمت ماشین پلیس رفتم. سه مأمور پلیس در ماشین وجود داشت. به‌نظر می‌رسید شخصی که بر صندلی مسافر نشسته بود رئیس بود، بنابراین به او گفتم، "امروزه، بلایای بسیار زیادی وجود دارند. آیا همگی شما می‌خواهید که در امان باشید"؟ با عجله گفتند، "به این گوش نمی‌دهیم. لطفاً دور شو".

سپس یک مأمور پلیس پرسید، "عقیده‌ات چیست"؟ پاسخ دادم، "فالون گونگ. من به فالون گونگ باور دارم. تمرین‌کنندگان فالون گونگ همگی افرادی خوب هستند". یکی از آن‌ها گفت، "لطفاً دور شو. وگرنه بازداشتت می‌کنیم". گفتم، "اگر به‌طور واضح هر چیزی را برای‌تان روشن نمی‌کنم، چرا باید بروم؟ بله، من نمی‌خواهم بازداشت شوم. اما شما بازداشتم نمی‌کنید، این‌طور نیست"؟ ادامه دادم، "من به فکر شما هستم. لطفاً به من گوش کنید، وگرنه بسیار دیر خواهد شد. آیا همگی درباره‌ی ' سنگ حروف پنهان ' شنیده‌اید؟ بلا در حال آمدن است. اما ح.ک.چ اجازه نخواهد داد که درباره‌ی آن بدانید".

رئیس در صندلی مسافر گفت، "باشد، باشد، ما از آن بیرون می‌آییم. لطفاً از اینجا بروید". گفتم، "نمی‌دانم که شما مهربانید یا بد. معلوم نیست که آیا برخی از شما در فکر بازداشت من هستید یا نه. اما اگر من حقیقت را به شما نگویم چطور همگی شما می‌توانید بدانید؟ تمامی این‌ها را برای خوبی خودتان انجام می‌دهم". مأمور در صندلی راننده گفت، "برای خوبی خودم؟ عالی است. باشد". سپس سرش را پایین انداخت.

شخصی که در سمت مسافر نشسته بود از ماشین بیرون آمد وگفت، "لطفاً به خانه برو. ما همگی می‌دانیم که فالون گونگ خوب است. می‌توانی در خانه تمرین کنی. هیچ‌کس مزاحمت نخوهد شد. لطفاً به خانه برو. مراقب باش". او مرا دور کرد. احساس کردم که این شخص نمی‌خواست در آن شب به من گوش کند. بعداً باید با او صحبت می‌کردم.

پس از چند ماه نجات موجودات ذی‌شعور، فهمیدم که واقعاً مهم است که با قلبی نیکخواه مردم را نجات دهیم. مهم نیست که شخص چقدر پلید است، اگر احساس کند که با قلبی خالص و پاک با او صحبت می‌کنید، حتی اگر عقیده‌تان را درک نکند یا نپذیرد، مرتکب شرارت نخواهد شد. لازم نیست بترسید، زیرا شما شکنجه نخواهید شد.

استاد از ما می‌خواهد که برای انجام سه کار و اصلاح فا به بیرون برویم. بایستی سه کار را به خوبی انجام دهیم به جای این‌که مثل یک کارگر زیرزمینی و مخفی باشیم.

استاد بیان کرد،

"اگر خوبی‌ای (شَن) که یک مرید دافا دارد نداشته باشید، پس یک تزکیه‌کننده نیستید. اگر یک مرید دافا نتواند به فا اعتبار ببخشد. پس او یک مرید دافا نیست. درحالی که شیطان را افشا می‌کنید، درحال نجات همه‌ی موجودات ذی‌شعور و به کمال رساندن بهشت‌های خودتان نیز هستید." ("درباره‌ی ' وقار دافا '" از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر ۲)

بیشتر از ده سال فا را مطالعه کرده‌ام. دیگر نمی‌توانم شخصی عادی باشم. هم‌تمرین‌کنندگان، بیایید اصول فا را به دنیا نشان دهیم و فا را اصلاح کرده و به درستی آن اعتبار بخشیم.