(Minghui.org) در تاریخ ۲۱ می ۲۰۱۳، لی یو، دانشجوی چینی‌الاصلي که در ایالات متحده تحصیل می‌کند، همراه با نامزدش درحال انجام تشریفات گمرکی در فرودگاه بین‌المللی پکن، توسط مأموران اداره‌ی امنیت داخلی پکن بازداشت شد.

این زوج برنامه‌ریزی کرده بودند که برای ازدواج به وطن بازگردند. اما بجاي آن، در چند هفته‌ی اول تعطیلات‌شان، در مکان‌هایی مجزا توسط پلیس تحت بازجویی قرار گرفتند. تحت فشار و تهدید، لی یو موافقت کرد تا درباره‌ی هم‌تمرین‌کنندگانش جاسوسی کند و به محض بازگشت به ایالات متحده اطلاعاتی درباره‌ی فعالیت‌های فالون گونگ ارائه دهد.

حالا که لی یو به ایالات متحده بازگشته است، تصمیم گرفته تا آنچه در طول سفر به چین در ماه می و بعد از آن اتفاق افتاد را برای جهانیان بازگو کند. متن زیر گزارش شخصی لی یو است.

درست در فرودگاه بین‌المللی پکن بازداشت شدیم

مأمور گمرک پس از بازرسی پاسپورت‌های‌مان، به من و شوهرم گفت که مشکلی در رابطه با چمدان‌مان وجود دارد و ما را به دو اتاق مجزا بردند.

در اتاقی که مرا به آنجا بردند ۷ يا ۸ مأمور مرد از اداره‌ی امنیت داخلی پکن حضور داشتند که به نظر می‌رسید فقط به‌خاطر من آنجا بودند. یکی از آنها با دوربین فیلمبرداری از تمام جریان فیلم می‌گرفت.

مأموری که پیراهن شطرنجی به تن داشت، حکم توقیف را مقابل من تکان می‌داد و هشدار می‌داد که با آنها همکاری کنم. او (مأمور"الف") نیز شماره‌ی برچسب تحویل چمدان‌هایم در فرودگاه را از من سؤال کرد.

آن شب دیروقت، آنها دستوراتی را از برخی بالادست‌های خود دریافت کردند و وارد عمل شدند. چشمانم را بستند و یک ماسک جراحی روی دهانم قرار دادند. می‌دانستم که شوهرم را نیز هم‌زمان با من، اما به مکانی متفاوت بردند.

چون چشم و دهانم را بسته بودند، نمی‌توانستم چیزی را ببینم یا سؤالی بپرسم. اما به نظر می‌رسید که حدود ۲۰ الي ۳۰ دقیقه با ماشین در راه بودیم. هنگامی که به مقصد رسیدیم، نیمه‌شب بود. بعد متوجه شدم مکان مزبور آپارتمانی در یک منطقه‌ی مسکونی نزدیک به فرودگاه بود، چون اغلب صدای پرواز هواپیما می‌شنیدم.

آپارتمانی که مرا در آن نگه داشته بودند یک اتاق نشیمن داشت، دو اتاق خواب و یک اتاق دیگر که برای بازجویی استفاده می‌شد. به محض اینکه آنجا رسیدیم، مرا به اتاق بازجویی بردند و روی یک صندلی آهنی نشاندند. قسمت نشیمنگاه صندلی سطح صافی نبود، اما با لایه‌های چوبی نازکی پوشانده شده بود. پس از اینکه مدتی طولانی روی آن نشستم نشیمنگاهم خیلی درد گرفت. همچنین میزی متصل به دو طرف صندلی وجود داشت که می‌توانست بچرخد و وارو شده و به هم قفل شود. مأمور "ب" می‌خواست میز را قفل کند، اما پس از اینکه اعتراض کردم و گفتم که هیچ کار اشتباهی انجام نداده‌ام، نظرش عوض شد.

آنها معمولاً با مردان به شیوه‌ای بسیار خشن‌تر رفتار می‌کردند. شوهرم بعداً گفت زمانی که او را به محل اقامتش بردند، مأمور "پ" ده بار به صورتش سیلی زده بود. مأمور "الف" اقرار کرد که یک بار زندانیان را تحت شکنجه‌ی خوراندن اجباری قرار داده بود. من هم گزارش‌های بسیاری درباره‌ی جزئیات شکنجه‌ی تمرین‌کنندگان مرد یا فعالان دموکراسی خوانده‌ام که توسط پلیس چین یا نگهبانان زندان انجام شده بود.

در طول چند روز اول، تمام مدت پرده‌ها را کشیده بودند و فقط از طریق ساعت دیواری می‌توانستم روز و شب را تشخیص دهم. تمام پنجره‌ها شیشه‌ی مات داشتند تا کسی نتواند به وضوح داخل را ببینند.

تصویر

صندلی آهنی: ابزاری برای شکنجه‌ی تمرین‌کنندگان

مدت کوتاهی پس از اینکه مرا به آن آپارتمان بردند، چمدانم را نیز آوردند. وقتی از ارائه‌ی رمز چمدان به مأموران "الف" و "ب" خودداری کردم، همان موقع با کمک اهرمی آن را باز کردند.

چهار نسخه از جوآن فالون، چند بوک‌مارک‌ و نشان دافا، کتاب الکترونیکی‌ام، لپ‌تاپ، تلفن همراه، آی‌پاد، آی‌پد، چندین فلش‌، و یک هارد قابل حمل همراهم بود که همه‌ی آنها را توقیف کردند. متأسفانه تجهیزات الکترونیکی‌ام حاوی همه نوع اطلاعات درباره‌ی فعالیت‌هایی از دافا بود که در آنها شرکت داشتم. هنوز هم بلیط شرکت در آخرین فاهویی (کنفرانس تبادل تجربه‌ی تمرین‌کنندگان) همراهم بود که آن را نیز ضبط کردند.

در تمام طول روز مرا روی صندلی آهنی نگه می‌داشتند و در شب اجازه می‌دادند فقط چند ساعت بخوابم. اجازه نمی‌دادند موقع خواب در را ببندم و معمولاً در اواسط شب مرا بیدار می‌کردند و بازجویی را از سر می‌گرفتند.

تمام جزئیات مربوط به فعالیت‌های دافایی را می‌خواستند که تا آن زمان در ایالات متحده در آنها شرکت کرده بودم. در طول سه روز اول بازداشتم، موفق شدم سکوت کنم و چیزی را فاش نکنم، اما کم‌کم عزمم متزلزل شد و فقط می‌خواستم در اسرع وقت از آن وضعیت رهایی پیدا کنم.

با آغاز روز چهارم، شروع کردم به گفتن تمام اطلاعاتی که می‌خواستند بدانند.

آنچه تحت فشار به آنها گفتم

هنگامی که آنها بلیط فاهویی مرا دیدند، به‌شدت علاقه‌مند شدند و سؤالات زیر را پرسیدند: چه زمانی و کجا در آخرین فاهویی شرکت کردم؛ با چه کسی به فاهویی رفتم؛ در راهپیمایی فالون دافا کجا ایستاده بودم؛ چگونه بلیط هواپیما و هتلم را رزرو کردم؛ کل هزینه‌ی سفرم چقدر بود؛ آیا برای هزینه‌ی سفر هیچ پولی از کسی دریافت کردم؛ و استاد در فاهویی چه گفتند؟

به همه‌ی سؤال‌ها به جز آخری پاسخ دادم. به آنها گفتم برای اینکه بدانند استاد در آخرین فاهویی چه آموزشی را ارائه دادند مینگهویی را بخوانند، چون نمی‌توانستم به وضوح آن را به یاد بیاورم.

آنها می‌خواستند از جزئیات گروه‌های مطالعه‌ی فای محلی من در لارنس و کانزاس مطلع شوند. به آنها گفتم که معمولاً چه زمانی و کجا مطالعه‌ی گروهی‌مان را برگزار می‌کردیم و چه کسانی معمولاً حضور داشتند. همچنین فاش کردم که درکدام یک از فعالیت‌های‌ دافا شرکت داشتیم.

هنگام جستجو در کیف آرایشم، تکه کاغذی پیدا کردند که در آن رمز عبوری را یادداشت کرده بودم. تمرین‌کنندگان محلی ما وب‌سایتی داخلی داشتند که با رمز عبور کنترل می‌شد. خوشبختانه رمز عبوری که همراهم بود رمز قبلی بود و به آنها گفتم که دیگر اعتبار ندارد.

وقتی پرسیدند، آیا تاکنون در جلساتی شرکت کرده‌‌ام که فقط با حضور ۱۰ شرکت‌کننده باشد، پاسخ دادم خیر. وقتی پرسیدند که آیا تا کنون از معبد چشمه‌هاي اژدها بازدید کرده‌ام، دوباره پاسخ دادم خیر.

طی چند روز بعد، تمام شماره‌های ذخیره شده در تلفن همراهم را کپی کردند و مرا وادار کردند تا مشخص کنم کدام یک از شماره‌ها متعلق به تمرین‌کنندگان است.

همچنین رمز عبورم را در چهار برنامه به آنها دادم که عبارتند از اسکایپ، کیوکیو، ایمیلم و شبکه‌ی اینترنتی رن‌رن (یک شبکه‌ی اجتماعی چینی). تمام افرادی که در این برنامه‌ها با آنها در تماس بودم را ثبت کردند و دوباره از من پرسیدند که کدام یک تمرین‌کننده هستند. در حقیقت با تمرین‌کنندگان هم در داخل و هم در خارج از چین، در تماس بودم و حالا این مأموران اطلاعات مربوط به تماس با آنها را می‌دانستند.

تجهیزات الکترونیکی دیگرم را نیز کاملاً بررسی کردند، به ویژه فلش‌ها و هارد دیسک قابل حملم که تمام اطلاعات مربوط به دافا را روی آن ذخیره کرده بودم.

متوجه شدند که من و همسرم به عنوان مترجم برای صفحات سوئدی و فنلاندیِ اپک تایمزِ اسکاندیناوی کار می‌کردیم. در تابستان ۲۰۱۲، از طریق چند تمرین‌کننده در چین، به این پروژه‌ ملحق شده بودیم. آن تمرین‌کنندگان پس از اینکه مینگهویی "سرمقاله: مریدان خارج از چین نباید با مریدان در چین مداخله کنند" را منتشر کرد، از این پروژه خارج شدند. اوایل امسال فقط مطلع شدم که دو نفر از آن تمرین‌کنندگان بازداشت شدند و لپ‌‌تاپ یکی از آنها توقیف شد.

با وجود این اتفاق بد در چین، من و همسرم و همچنین چند هم‌تمرین‌کننده در سوئد و هماهنگ‌کننده‌ی این پروژه هنوز هم از طریق اسکایپ با هم کار می‌کردیم.

از آنجا که همه چیز را بر روی هاردم داشتم، مأموران متوجه شدند که چه کسانی هنوز هم بر روی این پروژه مشغول به کار بودند، از چه نام مستعاری برای نویسندگی استفاده می‌کردند، چه کسانی با هم به عنوان مترجم و ویراستار کار می‌کردند، و اینکه منابع اخبار ما چه کسانی بودند.

اطلاعات بسیار مفصلی درباره‌ی پروژه‌ی اشاعه‌ از طریق تلفن‌ داشتم که در هاردم ذخیره شده بود و آنها همه چیز را یادداشت کردند. همچنین مطلع شدند که برای مقاصد مختلف از برنامه‌های مختلفی استفاده می‌کنیم، از جمله برنامه‌ی شماره‌گیری تلفن به صورت دستی، برنامه‌ی خدمات تلفن RTC، و برنامه‌ی نجات فوری. آنها متوجه شدند که تمرین‌کنندگان از اسکایپ برای دریافت کارهايي که بايد انجام دهند، تماس‌‌های تلفنی، ارائه‌ی بازخورد کار و تبادل تجربه با یکدیگر، استفاده می‌کردند. همچنین نام کاربری اسکایپ چندین هماهنگ‌کننده‌ و افرادی که در "لیست تماس" من بودند را یادداشت کردند.

هنگامی که تصاویر مرا در حال ترویج شن‌یون دیدند، پرسیدند چگونه تمرین‌کنندگان در کانزاس این نمایش را ترویج می‌دادند. چه کسی سازمان‌دهنده بود؟ آیا انجمن فالون دافا دخالت داشت؟ به آنها گفتم ما فقط فلایرهای شن‌یون را به در خانه‌ها تحویل می‌دادیم و پاسخم برایشان راضی‌کننده نبود. گفتم احتمالاً شیوه‌‌های دیگری نیز برای ترویج استفاده می‌شد که من اطلاعی از آنها ندارم.

پرسیدند که نمایش امسال شن‌یون در کدام سالن تئاتر برگزار شد و اجراگران در کدام هتل مستقر شدند. همچنین پرسیدند که در روز نمایش من چه کاری انجام می‌دادم و آیا افراد زیادی به تماشای آن آمدند یا نه.

عکس‌هایم را که در طول کنفرانس تبادل تجربه‌ی نیویورک و کنفرانس تبادل تجربه‌ی واشنگتن دی‌سی در سال ۲۰۱۲ گرفته بودم پیدا کردند و خواستند افرادی که در آن عکس‌ها با من بودند را معرفی کنم.

در طول ده روز اول بازداشتم، به تدریج جزء به جزء اطلاعاتی که داشتم را از من بیرون کشیدند. بعد از اینکه متوجه شدند همه چیز را به آنها گفته‌ام، شروع کردند تا مرا وادار کنند دی‌وی‌دی‌هایی با مضامین افتراآمیز نسبت به دافا را تماشا کنم.

سپس مرا وادار کردند تا در تمجید از حزب کمونیست چین سرودی کوتاه بنویسم. همچنین مرا مجبور کردند تا عباراتی افتراآمیز نسبت به دافا بنویسم و تعهدی بدهم که با آنها همکاری خواهم کرد. همه‌ی این کارها را بر خلاف میلم انجام دادم.

سرانجام مرا در تاریخ ۷ ژوئن رها کردند. پیش از اینکه مرا سوار ماشین کنند تا به خانه بازگردم، دوباره چشمانم را بستند. این کار را در نیمه‌شب انجام دادند تا هیچ کسی آنها را نبیند.

آنچه پیش از آزادی از من خواستنند

آنها (به جز کتاب‌های دافا) سایر اموال توقیف شده‌ام را به من بازگرداندند. قول دادند که اجازه دهند برای ادامه‌ی تحصیلم به ایالات متحده برگردم، اما خواستند که برای آنها جاسوسی کنم.

گفتند که تمام فعالیت‌های مربوط به دافا را طبق معمول انجام دهم و به شرکت در مطالعه‌ی گروهی فا، ترجمه برای اپک تایمز، شرکت در کنفرانس‌های فا و پروژه‌ی اشاعه‌ از طریق تلفن، ادامه دهم.

اما مرا ملزم کردند تا به‌طور منظم به آنها گزارش‌ دهم. به منظور سهولت ارتباط بین من و آنها، ایمیلی در "۱۲۶" ("۱۲۶" یک سایت ارائه‌‌دهنده‌ی ایمیل در چین است) برای من ساختند و تلفن همراه جدیدی به من دادند تا از آن استفاده کنم.

گفتند رمز عبورهای فعلی‌ام را در اسکایپ، کیوکیو، شبکه‌ی اجتماعی رن‌رن و ایمیلم، همچنان حفظ کنم تا آنها بتوانند هر چند باری که نیاز داشتند از طریق من وصل شوند و هم‌تمرین‌کنندگان را تحت نظر بگیرند. اگر می‌خواستم رمز عبوری را تغییر دهم باید آنها را در جریان این تغییر قرار می‌دادم.

همچنین به من یاد دادند که پس از بازگشت به ایالات متحده، چگونه به سؤالات هم‌تمرین‌کنندگان پاسخ دهم. ربودن من در وب‌سایت مینگهویی گزارش شده بود، بنابراین مأموران نگران بودند که هم‌تمرین‌کنندگانم جویای این شوند که در طول بازداشتم چه کاری انجام داده‌ام.

دستور دادند که نگذارم هیچ کسی (از جمله شوهر یا والدینم) از این کار جاسوسی‌ که برای آنها انجام می‌دادم، مطلع شوند. همچنین تهدید کردند که اگر افشا کنم چه اتفاقی برایم افتاده، والدینم را از محل کارشان اخراج می‌‌کنند.

آنها در نظر داشتند به من اجازه دهند تا با تمرین‌کنندگانی در چین که آنها را می‌شناختم تماس بگیرم، اما بعد این ایده به دلایلی نامعلوم منتفی شد.

اگرچه مرا به خانه فرستادند، اما هرگز کنترل‌ و نظارت‌شان را کم نکرده و دست از سر من برنداشتند. مأمور "الف" و مأمور پلیس خانمی که او را در آپارتمان می‌دیدم هر دوشنبه به هتلی در نزدیکی خانه‌ام می‌آمدند تا با من صحبت کنند. این ملاقات‌ها حدود ۵ الي ۶ هفته، هر بار در هتلی متفاوت صورت گرفت. قبل از بازگشتم به ایالات متحده، دو روز پشت سرهم خواستند که مرا ببینند. در واقع می‌خواستند بدانند در هفته‌ی گذشته چه کارهایی انجام داده بودم و اینکه آیا هیچ تماسی با شوهرم داشته‌ام یا خیر.

درخصوص شوهرم، باید بگویم که ابتدا او را سه روز در پکن نگه داشتند و سپس به زادگاهش در لانگ‌فنگ واقع در استان هبی فرستادند. به مدت یک هفته در بازداشتگاه لانگ‌فنگ نگه داشته شد و سپس به یک مرکز شستشوی مغزی منتقل شد.

"مأموریت‌هایی" که به محض بازگشتم به ایالات متحده به من محول کردند

بعد از بازگشتم به ایالات متحده، مأمور "الف" و مأمور پلیس خانمی از طریق اسکایپ با من تماس گرفتند و هفت مأموریت به من محول کردند:

 • اول، آدرس منزل هماهنگ‌کننده‌ی دافای محلی‌مان را به آنها بگویم.

 • دوم، تلاش کنم تا اطلاعاتی را درباره‌ی پروژه‌ی تلفن محلی‌مان جمع‌آوری کنم. (ما از برنامه‌ی خاصی برای انجام پروژه استفاده می‌کردیم و تنها تمرین‌کنندگان مشخصی که مورد تأیید هماهنگ‌کننده بودند به آن نرم‌‌افزار دسترسی داشتند، به مأموران گفتم که به آن دسترسی ندارم.)

 • سوم، درباره‌ی صحت و سقم اطلاعات مربوط به تمرین‌کننده‌ا‌ی در خارج از چین که در شبکه‌ی اجتماعی رن‌رن فعال بود تحقیق کنم.

 • چهارم، با تمرین‌کننده‌ای در تلویزیون سلسله‌ی تانگ جدید تماس بگیرم و از او بپرسم که آیا هیچ فرصتی به منظور کارآموزی در آنجا برای من وجود دارد یا خیر. مأموران می‌خواستند تا به همه چیز درباره‌ی ان‌تی‌دی‌تی‌وی پی ببرند. مأمور "الف" اذعان کرد که برای آنها "رخنه کردن" در ان‌تی‌دی‌تی‌وی از بالاترین اولویت برخوردار است.

 • پنجم، به مطالعه‌ی گروهی فای محلی‌مان بروم و گزارش بدهم که در آنجا چه چیزی در جریان است.

 • ششم، در هر کنفرانس فای موجود شرکت کرده و آنچه در آنجا مشاهده کردم را به آنها گزارش کنم.

 • در نهایت، آدرس جدید منزلم و شماره‌ی جدید تلفن همراهم را به آنها بدهم.

همچنین زمانی که در پکن بودم، کاری روی لپ‌تاپم انجام دادند. یک لایه‌ی نازک محافظ بر روی مانیتورم داشتم و متوجه شدم آن را برداشته و دوباره چسبانده بودند. کاملا ًمطمئن بودم که آنها نوعی نرم‌افزار جاسوسی بر روی کامپیوترم نصب کرده بودند. در واقع، تردیدی نداشتم که آنها این کار را روی همه‌ی تجهیزات الکترونیکی‌ام انجام داده بودند. همچنین می‌دانستم که تلفن خودم، شوهرم، والدینم و والدین شوهرم شنود می‌شدند. تعجب نمی‌کردم اگر آنها هر کسی که می‌شناختم را تحت کنترل و بررسی قرار می‌دادند.

هشدار به تمرین‌کنندگان خارج از چین

مایلم به تمرین‌کنندگان خارج از چین یادآوری کنم که به امنیت توجه داشته باشند. فکر نکنید چون در چین نیستید، به‌طور کامل ايمن هستید. بسیاری از جاسوسان خودشان را در غالب دانشجو و یا تاجر پنهان می‌کنند و قاطی تمرین‌کنندگان می‌شوند. آنها درست همانند شما در فعالیت‌های دافا وارد می‌شوند. برخی از آنها حتی به‌طور مخفیانه به منازل تمرین‌کنندگان رفته و اطلاعات مهم دافا را سرقت می‌کنند.

پس لطفاً خطر نکنید و به چین بازنگردید. به این دلیل که در سفر آخرتان به چین مزاحمتی برایتان ایجاد نکردند، فکر نکنید که دیگر مشکلی پیش نخواهد آمد. وقتی آنها فکر کنند که زمان آن رسیده، دفعه‌ی بعد که به چین بازگردید، شما را بازداشت می‌کنند. چن یونگلین، دیپلمات سابق چین در استرالیا، یک بار گفت در استرالیا به تنهایی چند هزار جاسوس وجود دارد. مطمئنم که در آمریکای شمالی حتی تعداد بیشتری جاسوس هست. بسیاری از انجمن‌های دانشجویان چینی که در دانشگاه‌های ایالات متحده شناخته شده هستند از سفارت چین کمک‌های مالی دریافت می‌کنند.

هشدار به تمرین‌کنندگان داخل چین

همچنین مایلم به تمرین‌کنندگان در چین، به خصوص جوانان هشدار دهم که اطلاعات شخصی واقعی خود را در شبکه‌ی اجتماعی رن‌رن فاش نکنند. هرگز عکس‌های‌تان، آدرس مدرسه، آدرس منزل، یا اطلاعات مربوط به شهرتان را در شبکه‌ی رن‌رن به اشتراک نگذارید.

آنها اطلاعات فراوانی را در مورد تمرین‌کنندگان فعال در شبکه‌ی رن‌رن جمع‌آوری کرده‌اند. بنابراین به شدت توصیه می‌کنم از افشای هویت واقعی خود در شبکه‌ی اجتماعی رن‌رن بپرهیزید. وقتی در پکن بازداشت شدم، از من می‌پرسیدند که چگونه تمرین‌کنندگان را در شبکه‌ی اجتماعی رن‌رن پیدا می‌کنم و در لیست "دوستانم" قرار می‌دهم. به آنها گفتم که با نگاه به پیام‌های ارسال شده، می‌توانم تمرین‌کنندگان را از غیرتمرین‌کنندگان تمیز دهم.

به نظر من جاسوس‌ها می‌توانند وانمود کنند که تمرین‌کننده هستند، با شما طرح دوستی بریزند و در آینده به شما آسیب برسانند.

می‌دانم که برخی از شما درک درستی از مسئله‌ی امنیت ندارید و گاهی اوقات از تلفن همراه، کیوکیو یا اسکایپ برای تماس با یکدیگر استفاده می‌کنید. آن برنامه‌ها ابداً امن نیستند. مخصوصاً کیوکیو برای نظارت بر فعالیت‌های اینترنتی روزانه در چین طراحی شده است، پس برای تمرین‌کنندگان شدیداً ناامن است. پیشنهاد می‌کنم که همه نام کاربری کیو کیوی خود را حذف و هرگز دوباره از آن استفاده نکنند.

کارت شناسایی شما دارای تراشه‌های الکترونیکی است و زمانی که آن را با خود به همراه دارید، می‌تواند مکان تقریبی شما را مشخص ‌کند. تلفن همراه شما نیز به جی‌پی‌اس مجهز است که پلیس می‌تواند از آن برای مکان‌یابی و پیدا کردن شما استفاده کند.

حتی زمانی که در منزل از کامپیوتر استفاده می‌کنید، قبل از انتقال فایل‌ها‌ی‌تان از فلش یا هارد دیسک‌‌های قابل حمل به سیستم خود، اطمینان حاصل کنید که کابل اینترنت متصل نباشد. با کامپیوتر متصل به اینترنت، پلیس می‌تواند از طریق نرم‌افزارهای جاسوسی‌اش به همه چیز پی ببرد. اما اگر این کار را درحالی روی کامپیوترتان انجام دهید که به اینترنت متصل نیست، آسیب به حداقل می‌رسد.

اگر تاکنون کامپیوترتان توسط پلیس توقیف شده است، آن را دور بیندازید، چون پلیس در آن نرم‌افزار جاسوسی نصب کرده است.

درخصوص اسکایپ هم بهترین کار این است که زود به زود نام کاربری و رمز عبور خود را عوض کنیم و از نام کاربری و رمز جدید نیز برای مدت طولانی استفاده نکنیم.

فهرست مأموران اداره‌ی امنیت داخلی پکن که در بازداشت من دخیل بودند

مأمور "الف": قد حدود ۱ متر و ۵۵ سانتیمتر؛ سنگین وزن؛ صورت گرد؛ و موهای کوتاه. ادعا می‌کرد که نام خانوادگی‌اش "لی" است، اما ابداً به او اعتماد نداشتم. همه‌ی نام‌هایی که این مأموران استفاده می‌کنند جعلی هستند. همگی آنها چند گذرنامه با نام‌های مختلف دارند. او و مأمور پلیس خانمی که قبلاً ذکر کردم، از آغاز تا پایان بازداشتم در این جریان دخالت داشتند.

مأمور "ب": او را فقط در دو روز اول دیدم. همچنین وی در حدود ۱ متر و ۵۵ سانتیمتر قد داشت و عینک نمی‌زد.

مأمور "پ": بسیار قدبلند (حدود ۱ متر و ۸۰ سانتی‌متر) و قوی بود؛ موهای خیلی کوتاهی داشت و عینک می‌زد. بسیار بی‌رحم بود و زمانی که نوبت او بود تا از من بازجویی کند، همیشه مرا در صندلی آهنی قفل و محبوس می‌کرد. او همان شخصی است که به صورت شوهرم سیلی زد. این مرد همچنین بسیار ریاکار بود. بعد از اینکه به تمام سؤالات پاسخ دادم، رفتارش با من بسیار مهربان‌تر شد و حتی یادآوری کرد که مراقب خودم باشم چون هوا در حال سرد شدن بود.

مأمور "ت": قد حدود ۱ متر و ۸۰ سانتی‌متر؛ با پوستی تیره. مأمور "الف" او را به نام "متخصص معبد چشمه‌هاي اژدها" صدا می‌زد.

مأمور "ث": با قد حدود ۱ متر ۵۵ سانتیمتر؛ سنگین وزن؛ با پوستی رنگ‌پریده

مأمور"ج": ۴۰ - ۵۰ ساله؛ با پوستی تیره؛ سنگین وزن؛ در مقایسه با مأموران دیگر مهربان‌تر به نظر می‌رسید.

مأمور "چ": با قد حدود ۱ متر و ۵۵ سانتیمتر؛ نزدیک ۵۰ سال، می‌‌گفت که فرزندش دانشجو است؛ مهربان به نظر می‌رسید، اما می‌شد فهمید که تلاش می‌کرد اطلاعات را از من بیرون بکشد.

مأمور "ح": حدوداً ۱ متر و ۵۵ سانتیمتر؛ به نظر می‌رسید رئیس آن ۷ يا ۸ مأمور در فرودگاه باشد. او را فقط در روز اول بازداشتم دیدم. لحن بسیار خشنی داشت و یک بار به مأمور "الف" گفت که درباره‌ی مزخرفات با من صحبت نکند و مثل همیشه با من رفتار کند.

مأمور پلیس خانم: بسیار قدبلند (حدود ۱ متر و ۸۰ سانتیمتر)؛ قوی‌هیکل، رنگ‌پریده. او دائماً می‌پرسید که درباره این‌چیز و آن‌چیز چه فکر می‌کنم.

دو زن دیگر هم بودند که مانند مأموران پلیس لباس پوشیده بودند اما واقعاً شبیه مأمورها به نظر نمی‌رسیدند. در چند روز آخر بازداشتم، آنها به نوبت مراقب من بودند، به من آب و غذا می‌دادند. حتی وقتی می‌خوابیدم کاملاً مراقبم بودند. در حقیقت، در طول بازداشتم هر شب، دست کم یک مأمور مرد و یک مأمور زن هنگام خواب مراقب من بودند.

فهرست مأمورین اداره‌ی امنیت داخلی لانگ‌‌‌‌‌‌‌فنگ که در بازداشت شوهرم دخیل بودند

شوهرم درباره‌ی همه چیز به من گفت.

مردی با نام خانوادگی "وو" که به نظر می‌رسید رئیس پلیس باشد در آن بین بود. یکی دیگر به نام گنگ جون (اما این نام هم می‌توانست یک نام جعلی باشد) سرپرست بخش بود. یک مأمور زن با نام خانوادگی "شو" نیز سرپرست بخش بود.

از یک تمرین‌کننده‌ی سابق با نام خانوادگی وانگ که در مسیری شیطانی روشن‌بین شده بود، خواسته بودند تا روی شوهرم کار کند. او از شینگتای واقع در استان هبی و حدوداً ۵۰ ساله بود. زمانی که صرفاً در مورد مسائل مردم عادی صحبت می‌کرد، طبیعی به نظر می‌رسید، اما زمانی که موضوع صحبت به دافا می‌کشید، شخص کاملاً متفاوتی می‌شد. او چیزهایی را از خودش به آموزه‌های استاد اضافه می‌کرد.

دو روز قبل از بازگشتمان به ایالات متحده، هنوز هم شوهرم را از ۸ صبح تا ۱۰ شب تحت شستشوی مغزی قرار می‌داد. در روز عزیمت‌مان، او تمام صبح را با شوهرم صحبت می‌‌کرد.

او به خود می‌بالید که تا به حال مجموعاً روی ۱۰۰۰ تمرین‌کننده "کار کرده بود" و با ۳۰۰ نفر از آنها به صورت رو در رو صحبت کرده بود. وی گفت دفعه‌ی بعد که به چین بازگردم، روی من نیز کار خواهد کرد.