(Minghui.org) من یک تمرین‌کننده‌ی جوان فالون دافا هستم. در سال ۱۹۹۶، وقتی خیلی جوان بودم تمرین فالون دافا را شروع کردم و از آن پس تحت حمایت استاد نیک‌خواه‌مان بوده‌ام. اما از آنجا که جوان بوده و وابستگی‌های زیادی داشتم از مسیر اصلی منحرف شدم. در سال ۲۰۰۴، جدی نگرفتن تزکیه، درس مهمی به من داد. نیروهای کهن از این شکاف سوءاستفاده کرده و مرا به طرز شرورانه‌ای تحت آزار و شکنجه قرار دادند.

در سال ۲۰۰۳ یک کامپیوتر خریدم. به دلیل وابستگی شدیدی که به بازی‌های کامپیوتری داشتم، طولی نکشید که به آن اعتیاد پیدا کردم. هر زمان که فرصتی پیدا می‌کردم سرگرم بازی می‌شدم. در آن زمان، یک بازی تیراندازی خشن خیلی معروف بود. از آنجا که تمام مدت به بازی مشغول بودم، وقت کمتری را صرف مطالعه‌ی فا می‌کردم. حتی زمانی که فا را مطالعه می‌کردم، ذهنم روی فا متمرکز نبود. گاهی قبل از بازی کردن، ابتدا فا را مطالعه می‌کردم، چرا که مطالعه‌ی فا را یک کار عادی روزانه در نظر می‌گرفتم. حس می‌کردم باید مطالعه‌ام را تمام کنم تا بتوانم با تمرکز کامل بازی کنم. بازی کل ذهنم را به خود مشغول کرده بود. حتی در رویاهایم نیز تیراندازی می‌کردم و می‌جنگیدم.

طولی نکشید که متوجه این اشتباهم شدم. بازی کردن یک وابستگی بزرگ بود و نباید بازی می‌کردم. با این حال، این وابستگی آنقدر بزرگ بود و بازی کردن چنان ذهنم را مشغول کرده بود که نمی‌توانستم جلوی خودم را بگیرم.

تا حدود یک سال بعد هم متوجه خطری که روز به روز بیشتر تهدیدم می‌کرد، نشدم.

یک روز صبح در سال ۲۰۰۴، به محض اینکه به محل کارم رسیدم، احساس کردم که بیمارم. احساس خیلی ناخوشایندی در معده‌ام داشتم. کلاً دردی نداشتم، اما به‌طرز وحشتناکی احساس بدی داشتم که به سختی می‌توان توصیف کرد. متوجه شدم که این آزار و شکنجه است. افکار درست فرستادم، اما مؤثر نبود. تعداد بسیار زیادی از ارواح سطح پایین در بدنم وجود داشت. بعد از چند دقیقه متوجه شدم که باید کاری کنم. تنها یک فکر در ذهنم بود- که یکی از هم‌تمرین‌کنندگان را پیدا کنم.

سوار موتورم شدم تا نزد تمرین‌کننده‌ای بروم که در همان نزدیکی زندگی می‌کرد. آسمان زردرنگ و همه چیز به نظرم عجیب و غریب می‌آمد. نمی‌توانستم صدایی بشنوم. حدود ده دقیقه بعد، به منزل آن تمرین‌کننده‌ رسیدم. نفهمیدم چطور از موتور پیاده شده و پله‌های آپارتمان را بالا رفتم. نمی‌دانستم منزل هست یا نه. وقتی در را با فشار باز کردم و او را دیدم، بلافاصله به زمین افتادم، نمی‌توانستم کلمه‌ای بگویم و از هوش رفتم. او ترسید و با دیدن چهره‌ی زردرنگ من، فوراً نشست و افکار درست فرستاد.

بعد از حدود ده دقیقه، به هوش آمدم. صدای آن تمرین‌کننده را می‌شنیدم که می‌گفت، "این، آزار و شکنجه‌ای توسط ارواح سطح پایین و اهریمن‌های فاسد است." پرسید که اخیراً چه کاری می‌کردم. ابتدا گفتم، "هیچ." سپس به ذهنم آمد که: بازی می‌کردم.

فوراً متوجه شدم که وابستگی‌ام به بازی کردن موجب بروز این مشکل شده است. تمام ارواح سطح پایین در بازی، موجوداتی زنده هستند. من آنها را به سمت خود خوانده بودم و حالا آنها در حال آزار و شکنجه‌ی من بودند. لحظه‌ای که متوجه این موضوع شدم، ناراحتی‌ام ناپدید شد. دوباره توانستم حرف بزنم. به آن تمرین‌کننده گفتم که بازی می‌کردم. وی درک خود را با من در میان گذاشت و توانستم مسئله را بهتر درک کنم. تصمیم گرفتم که تمام بازی‌ها را از کامپیوترم پاک کرده و همه‌ی ارواح شیطانی را از بین ببرم.

وقتی به خانه برگشتم، ناراحتی‌ام دوباره پدیدار شد، زیرا موجودات شیطانی از اینکه نابود شوند می‌ترسیدند. از استاد درخواست کردم مرا کمک کنند. به ارواح سطح پایین و اهریمن‌های فاسد گفتم، "باید همه‌ی شما ارواح سطح پایین و اهریمن‌های فاسد را، از سطوح ماکروسکوپی گرفته تا سطوح میکروسکوپی، از بین ببرم." درد شدیدی را تحمل کردم و به سمت کامپیوترم رفتم. تمام بازی‌ها را پاک کردم.

سپس نشستم و افکار درست فرستادم. تقریباً پس از یک ساعت و نیم، بهبود یافتم.

بعد از این درس، درک عمیق‌تری از آموزش‌های استاد داشتم:

"در جهان ما اصلی وجود دارد: اگر خودتان چیزی را بخواهید هیچ کسی در آن مداخله نمی‌کند. تا آنجا که آن خواست شما باشد، هیچ کسی نمی‌تواند در آن دخالت کند. فاشن من شما را متوقف می‌کند و به شما اندرز می‌دهد. اگر ببیند که همیشه بدان صورت هستید، بیشتر از آن از شما مواظبت نخواهد کرد. چگونه شخص می‌تواند مجبور به تزکیه کردن شود؟ شما نمی‌توانید مجبور به تزکیه کردن شوید. این کاملاً به شما مربوط است که به‌طور واقعی ترقی کنید. اگر شما نخواهید‌ خودتان‌ را رشد دهید هیچ کسی نمی‌تواند درباره‌ی آن کاری انجام دهد. اصول را برای شما تشریح کرده‌ام و فا را به شما آموزش داده‌ام، اگر هنوز نخواهید خودتان را ترفیع دهید، چه کسی را شماتت می‌کنید؟ اگر این شما باشید که چیزی را می‌خواهد، فالون و فاشن من مداخله‌ای نخواهد کرد. مطمئناً این طور است." (جوآن فالون)

"آنچه از دست می‌دهیم در واقع چیزی بد است. آن چیست؟ آن کارما است و با تمام وابستگی‌ها‌ی مختلفی که مردم دارند در هم تنیده شده است. برای مثال، مردم عادی همه نوع ضعف شین‌شینگ دارند و انواع و اقسام کارهای بد انجام می‌دهند تا به خودشان سود برسانند. بنابراین این ماده‌ی سیاه، کارما را به دست می‌آورند. کارما مستقیماً به وابستگی‌های ما ارتباط دارد. برای از بین بردن آن چیزهای بد، باید اول از همه فکرمان را عوض کنیم." (جوآن فالون)

می‌بایست خیلی وقت پیش این را می‌نوشتم. به هر حال، عقاید و تصورات بشری‌ام مداخله کرده و مانع نوشتن می‌شدند. سرانجام این سد خودخواهی را شکستم و تجربه‌ام را با شما درمیان گذاشتم. امیدوارم تمرین‌کنندگان جوانی که وابستگی‌شان را به بازی‌های کامپیوتری رها نکرده‌اند، از این تجربه‌ی من درس بگیرند و این وابستگی را رها کنند. بیایید مسیر آینده‌مان را به خوبی بپیماییم، تمرین‌کنندگان دافا‌ی شایسته‌ای باشیم و مأموریت تاریخی‌ای را که به ما واگذار شده، به‌طور کامل به انجام برسانیم.

لطفاً کاستی‌هایم را تذکر دهید. هه‌شی!