(Minghui.org) استاد بیان کردند:

"مدت‌ها قبل به شما گفتم که یک مرید دافا، یا یک تزکیه‌کننده، هیچ دشمنی ندارد. تنها چیزی که شما در آن نقشی دارید نجات مردم است..." ("آموزش فا در شهر شیکاگو" در سال ۲۰۰۵)

به این درک رسیده‌ام که به‌عنوان تمرین‌کنند‌گان دافای دوره‌ی اصلاح فا، صرف نظر از شرایط پیرامون‌، هرگز نباید مأموریت‌مان را فراموش کنیم. این مسئله، تمرین‌کنندگان دوره‌ی اصلاح فا را از تزکیه‌کنندگان در هر دوره‌ی دیگری متفاوت می‌سازد. تجربیاتم طی ۱۴ سال تزکیه نشان داده است که تنها راه تزکیه‌ی واقعی ما پیروی از الزامات فا و پیمودن مسیری است که استاد نظم و ترتیب داده‌اند.

وقتی در ابتدا شروع کردم تا به‌صورت رو در رو برای مردم روشنگری حقیقت کنم، تمام انواع عقاید و تصورات بشری را داشتم. اغلب ترجیح می‌دادم با کسانی صحبت کنم که فکر می‌کردم اخلاق و شخصیت یا ظاهر خوبی دارند، روابط نزدیکی با من داشتند، یا کسانی که فکر می‌کردم مایلند به حرف‌هایم گوش دهند، چراکه مهربان به‌نظر می‌رسیدند.

ترجیحاً با کسانی که به خوبی کنار نمی‌آمدم یا روابط خوبی نداشتم، صحبت نمی‌کردم. در نتیجه تأثیری که از طریق روشنگری حقیقت بر دیگران می‌گذاشتم بسیار محدود بود؛ حتی افرادی که حرف‌هایم را می‌شنیدند به سختی باور می‌کردند.

همان‌طور که به مطالعه‌ی فا ادامه داده و خود را اصلاح می‌کردم، به تدریج مفهوم سخنان استاد را درک کردم:

"شما موجودات روشن‌بین آینده‌اید که در حال بودا، دائو‌ و خدا شدن هستید و نگران از دست دادن‌ها و به‌دست آوردن‌های این دنیا نیستید. بنابراین باید قادر باشید همه چیز را رها کنید." ("آخرین وابستگی(های)تان را از بین ببرید" در نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر ۲)

از آن پس از این الزام فا برای روشنگری حقیقت پیروی کرده و وابستگی به شهرت، علایق شخصی و احساسات را رها کردم. گفتار و اعمالم را مطابق با فا اصلاح می‌کردم، در مواجهه با سختی‌ها به درون نگاه می‌کردم و تبادل تجربه‌های هم‌تمرین‌کنندگان را در سایت مینگهویی می‌خواندم.

با در نظر گرفتن موقعیت و شرایط، نقطه‌ی شروع مناسبی را برای توضیح حقایق به مردم انتخاب کرده و ذهنیت هر فرد را در رابطه با ترس، شهرت و منافع شخصی مورد توجه قرار می‌دادم. از هر فرصتی استفاده می‌کردم تا حقیقت را برای مردم روشن کنم و به آنها توصیه کنم تا از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و تشکیلات وابسته به آن خارج شوند.

از آنجا که تمام فکرم نجات مردم بود، استاد افرادی را که روابط تقدیری داشتند به‌سوی من هدایت می‌کردند. فرقی نمی‌کرد در محل کار، در حین خرید یا در جمع دوستانم باشم، در هر شرایطی با افرادی با روابط تقدیری برخورد می‌کردم. تمام افکار مزاحمم را از بین می‌بردم و تنها این را در ذهن نگه می‌داشتم که استاد از ما می‌خواهند مردم را نجات دهیم و باید برای این منظور تمام تلاشم را به کار ببرم.

آموزش‌های استاد را مدام به یاد داشتم:

در صحبت‌های روزمره، حقایق را صبورانه و از زوایای مختلف برای مردم توضیح داده و توصیه می‌کردم که از ح.ک.چ و تشکیلات وابسته به آن خارج شوند.

در محل کارم، ذهنیت افراد عادی را رها کرده و با همکارانم در مورد هنر و فرهنگ سنتی و اهمیت توجه به تقوا صحبت ‌می‌کردم. همچنین از نُه شرح و تفسیر درباره‌ی حزب کمونیست و شرایط جامعه‌ی امروزی، به آنها می‌گفتم.

با آنها طوری صحبت می‌کردم که حتی با وجود وابستگی‌های‌شان حرف‌هایم را می‌پذیرفتند و برای پاکسازی میدان بُعدی‌ام مدام افکار درست می‌فرستادم. ترس و افکار معمولی‌ام را رها کرده و فقط به یک چیز فکر می‌کردم، "برای نجات شما اینجا هستم!"

اکثر مردم توصیه‌ام را پذیرفته و از ح.ک.چ و تشکیلات وابسته به آن خارج می‌شدند. برخی از آنها پس از شنیدن فقط یک عبارت، از حزب بیرون می‌آمدند. اگر وقت نداشتند که همان موقع از حزب بیرون بیایند، به آنها نرم‌افزاری برای عبور از فیلترینگ اینترنت می‌دادم تا بعداً بتوانند این کار را انجام دهند. در مواردی که فرصت زیادی برای گفتگو با افراد نداشتم، با افکار نیک‌خواهانه از آنها جدا می‌شدم.

برخی از دوستان و بستگانم می‌دانستند که به‌خاطر تمرین فالون گونگ تحت آزار و شکنجه قرار گرفته بودم. سعی می‌کردند مرا متقاعد کنند که از تزکیه دست بکشم. می‌دانستم استاد آنها را نزد من فرستاده تا از حقیقت فالون گونگ آگاه شوند. پیش از آن قصد داشتم با آنها صحبت کنم، اما فرصت نکرده بودم. حالا حضورشان در اینجا فرصتی را فراهم می‌کرد تا حقایق را برای‌شان توضیح دهم.

درمورد فساد ح.ک.چ با آنها صحبت می‌کردم و اینکه چرا اخلاقیات مردم با چنین سرعتی رو به‌ زوال گذاشته است. در جریان صحبت‌ها، متوجه‌ی حقیقت شده و می‌پذیرفتند که از ح.ک.چ و تشکیلات وابسته به آن خارج شوند.

روزی یکی از بستگانم را ملاقات کردم که به شدت بیمار و در حالت کما بود. به او گفتم، "فراموش نکن که فالون دافا عالی است و حقیقت- نیک‌خواهی- بردباری عالی است؛ سلامتت را به دست‌ می‌آوری و به خانه بازمی‌گردی." بعدازظهر آن روز، از حالت کما بیرون آمد. خانواده‌اش فکر می‌کردند که این یک معجزه است. پس از اینکه به روشنگری حقیقت من گوش دادند، از ح.ک.چ و تشکیلات وابسته به آن خارج شدند.

به این ترتیب، سرانجام مانعی را درهم شکستم که نمی‌گذاشت برای بسیاری از مردم حقیقت را به‌صورت رو در رو روشن کنم.

درست مانند آن چیزی بود که استاد بیان کردند:

"وقتی مریدان افکار درست فراوانی داشته باشند
استاد قدرت این را دارد که وضعیت را دگرگون کند."
("رابطه‌ی میان استاد و مرید"، هنگ‌یین ۲، ترجمه ضمنی)

یک‌بار به یک مراسم خاکسپاری در خارج از شهر رفتم. صبح آن روز، تاکسی مرا در جای نامناسبی بین راه پیاده کرد. مجبور شدم ماشین دیگری بگیرم تا مرا به مقصد برساند. پس از خاکسپاری، موقع صرف شام، از فرصت استفاده کردم تا حقیقت را برای مردم روشن کنم؛ ۲۷ نفر از آنها پذیرفتند که از ح.ک.چ و تشکیلات وابسته به آن خارج شوند.

در پایان روز، آخرین وسیله‌ی نقلیه‌ی عمومی را برای بازگشت به خانه از دست دادم. از آنجا که می‌بایست فردای آن روز سر کار می‌رفتم، از استاد کمک خواستم. دست تکان داده، ماشینی را متوقف کردم و خواستم تا مرا به منزل برساند.

هوا تاریک و جاده‌ی کوهستانی لغزنده بود. قبلاً حتی جرأت نداشتم فکرش را بکنم که زنی به تنهایی، یک جاده‌ی کوهستانی منتهی به بزرگراه را پیاده طی کند و با دست تکان دادن سوار ماشینی شود. وقتی به شهر خودم رسیدم و تمرین‌کنندگان محلی را دیدم، درحالی که اشک در چشمانم حلقه زده بود گفتم، "استاد در تمام مسیر برگشت به خانه، از من محافظت کردند!"

شخصی که از ۳۰ سال پیش او را می‌شناختم، مرا به یک مهمانی دعوت کرد. بیش از ده نفر از آشنایان وی نیز حضور داشتند. از استاد خواستم به من قدرت بدهند تا اشعاری را که مریدان دافا سروده بودند در مهمانی بخوانم. از طریق صحبت با حاضران در مهمانی، از شرایط همه مطلع شده و حقیقت را برای‌شان روشن کردم. با دیدن سلامت روحی و جسمی‌ عالی من، نگرش‌شان نسبت به دافا تغییر کرد و از ح.ک.چ و تشکیلات وابسته به آن خارج شدند.

گرامی داشتن فرصت‌ها برای نجات مردم

مطالب روشنگری حقیقت را توزیع می‌کردم، از اسکناس‌هایی استفاده می‌کردم که پیام‌های روشنگری حقیقت روی آن نوشته شده بود و از طریق تماس تلفنی حقیقت را روشن می‌کردم.

گاهی اوقات، حتی در رویا‌هایم حقایق را درباره‌ی دافا برای مردم توضیح می‌دادم؛ وقتی بیدار می‌شدم متوجه می‌شدم با افرادی صحبت کرده‌ام که قبلاً از دنیا رفته بودند. در خواب برای کسانی که هنوز در قید حیات بودند نیز روشنگری حقیقت می‌کردم، اما وقتی بیدار می‌شدم اسامی‌شان را به خاطر نمی‌آوردم. درک می‌کردم بخشی از من که خوب تزکیه کرده بود، با جدیت تشویقم می‌کرد تا زمان را برای نجات مردم بیشتری غنیمت بشمارم.

در روند روشنگری حقیقت، به در هم شکستن عقاید و تصورات بشری توجه می‌کردم، عقاید و تصوراتی که در جامعه‌ی عادی شکل گرفته بود.

گاهی علی‌رغم تلاش بسیاری که در روشنگری حقیقت برای برخی از افراد می‌کردم، از ح.ک.چ خارج نمی‌شدند، اما دلسرد نمی‌شدم. هر زمان که آنها را می‌دیدم، افکار درست می‌فرستادم تا تمام عوامل بازدارنده در بعدهای دیگر را با نیک‌خواهی از بین ببرم، عواملی که مانع می‌شدند آنها حقیقت را بپذیرند.

قاطعانه به این آموزش استاد باور دارم: "افکار درست مریدان دافا قدرتمند است" (نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر ۲)

شخصی برای دیدن کارفرمایم به محل کارم آمد. سه بار برای او روشنگری حقیقت کرده بودم، اما هنوز از کناره‌گیری از ح.ک.چ سر باز می‌زد. داستانی را که استاد گفته بودند به یاد آوردم، داستانی در مورد کوره‌ای از فولاد مذاب که به‌راحتی براده‌های چوب را ذوب و ناپدید می‌کند.

افکار بشری‌ام را رها ‌کرده و باور‌م را به استاد و فا تقویت کردم؛ کاملاً باور داشتم که می‌توانم این شخص را نجات دهم. بنابراین، وقت رفتن، بی‌مقدمه از من پرسید، "امکان دارد نگاهی به طبقه‌ی بالا بیندازیم؟" می‌دانستم این کمک استاد بود که به من فرصت دیگری می‌دادند.

به او گفتم: "شما انسان خوبی هستید. آیا تا کنون کسی درباره‌ی این با شما صحبت کرده است که چگونه از فجایع طبیعی و بلایای ساخته‌ی دست بشر در امان بمانید؟" پاسخ داد، "هرگز." به نظر می‌رسید که صحبت‌های چند روز پیش مرا در این مورد فراموش کرده بود.

گفتم: "پس حالا اجازه دهید برای‌تان بگویم. راه حل، بیرون آمدن از ح.ک.چ و تشکیلات وابسته به آن است. آسمان ح.ک.چ را از بین خواهد برد. فکر نمی‌کنید که ناعادلانه خواهد بود اگر شما نیز همراه حزب از بین بروید؟" با حس عمیقی پاسخ داد: "بله. تاکنون از آنها خوبی ندیده‌ام. تنها چیزی که نصیبم شده اخراج از کار است!"

گفتم: "اجازه دهید نامی مستعار برای‌تان انتخاب کرده و کمک کنم تا بتوانید عهد و پیمان‌هایی را که با ح.ک.چ بسته‌اید و تمام زندگی‌تان برای آن جنگیدید پاک کرده و فسخ‌شان کنید. آنگاه هیچ‌ یک از بلایای ساخته‌ی دست بشر یا بلایای طبیعی نمی‌توانند به شما صدمه‌ای برسانند." پاسخ داد، "بسیار خوب، لطفاً به من کمک کنید تا از ح.ک.چ خارج شوم."

قبل از رفتنش گفتم: "لطفاً به‌خاطر داشته باشید که فالون دافا خوب است و حقیقت- نیک‌خواهی- بردباری خوب است! هر زمان که فرصت دارید این عبارات را بخوانید و موجودات الهی از شما محافظت خواهند کرد!" او لبخندی زد. از کمک استاد صمیمانه تشکر کردم. زندگی دیگری نجات یافت.

نجات مردم بدون تبعیض و پیش‌داوری

استاد بیان کردند:

"برای انسان‌ها سخت‌ترین چیزی که رها کنند تصورات و عقایدشان است. برخی افراد نمی‌توانند تغییر یابند، حتی اگر مجبور شوند برای اصول ساختگی و دروغین از زندگی دست بکشند. اما خود تصورات و عقاید بعد از تولد به‌دست آورده می‌شوند و اکتسابی هستند." ("برای چه کسی وجود دارید؟" از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)

درکم این است که برای تغییر شخصی که قبلاً یک‌بار ما را تحت آزار و شکنجه قرار داده است، باید درحالی که خود را خوب تزکیه می‌کنیم، تبعیض و پیش‌داوری را کنار بگذاریم. به جای دنبال کردن نظم و ترتیب‌های نیرو‌های کهن، می‌بایست در راهی که استاد برای نجات مردم نظم و ترتیب داده‌اند گام برداشته و به دنبال فرصتی باشیم تا حقیقت را برای این فرد روشن کنیم.

مدیر واحدی که در آن مشغول به کار بودم، به دلیل فشار مدیران رده‌بالاتر، چندین بار سعی کرد مرا وادار به نفی باور و اعتقادم کند، گرچه می‎دانست که به هیچ وجه این کار را نخواهم کرد. پس از سه سال نظارت بر کار‌هایم، متوجه شده بود که کارمندی کوشا هستم و هر کاری را که به من محول می‌کند، بدون در نظر گرفتن علایق شخصی خود، به خوبی انجام می‌دهم.

می‌گفت: "مدیران بالا‌تر مرا تحت فشار قرار دادند تا تو را وادار به "تبدیل" کنم. در طول این سال‌ها، به خوبی تو را شناخته‌ام، بنابراین به دستورات آنها عمل نکردم. به‌عنوان مدیر این واحد، تا زمانی که هر کسی عملکرد خوبی داشته باشد، راضی هستم."

در جوابش گفتم: "با 'تبدیل' کردن من، می‌خواهند به چه هدفی برسند؟ آنچه آنها می‌خواهند انجام دهند، انتخاب خودشان است. آنچه که شما انجام می‌دهید انتخاب خودتان است. هر کسی مهربانی را تحت آزار و شکنجه قرار دهد پلید و شیطانی است. نظر به اینکه شما مهربانی را انتخاب کرده‌اید، برکت را برای این واحد به ارمغان آورده‌اید و آینده‌ی خوبی را برای کل این واحد برگزیده‌اید!" سرش را به علامت توافق تکان داد.

سپس این اصل را برایش توضیح دادم که "نیکی پاداش می‌گیرد و پلیدی مجازات می‌شود." گفتم: "می‌دانید صرف‌نظر از اینکه کدام مدیر، کاری را به محول کند، بهترین سعی خود را می‌کنم تا وظایفم را بدون قید و شرط به خوبی انجام دهم. می‌دانید چرا؟ همه‌ی همکارانم در این واحد می‌دانند که فالون گونگ را تمرین می‌کنم. امیدوارم همه بتوانند درک کنند که تمرین‌کنندگان فالون گونگ انسان‌های خوبی هستند."

در تأیید گفت: "شما هم واقعاً انسان خوبی هستید!"

گفتم: "حزب کمونیست شبحی است که از غرب آمده است. آیا این شبح می‌تواند برای مردم هیچ خوشبختی به ارمغان بیاورد؟ هم‌اکنون مردم از ح.ک.چ و تشکیلات وابسته به آن خارج می‌شوند. من شما را وادار به انجام چنین کاری نمی‌کنم، بلکه می‌خواهم تصویر واضح و روشنی از این مسئله داشته باشید."

او گفت که عضو حزب است و نمی‌خواهد بیشتر از این صحبت کند. سپس بلند شد که آنجا را ترک کند. از استاد خواستم به من قدرت بدهد و به مدیرم گفتم: "درحال حاضر مردم در بیش از ۱۰۰ کشور در سراسر جهان فالون گونگ را تمرین ‌می‌کنند. بیش از ۱۰۰ میلیون نفر از ح.ک.چ و تشکیلات وابسته به آن خارج شده‌اند و خیلی از آنها افرادی بسیار تحصیل‌کرده هستند. خواهش می‌کنم به‌خاطر داشته باشید که فالون دافا خوب است و در این صورت فجایع آینده به شما آسیبی نخواهند رساند." لبخندی زد و گفت: "بسیار خوب! متشکرم!"

پس از آن، درباره‌ی این فکر کردم که در روشنگری حقیقت چطور عمل کرده‌ام. متوجه شدم که نگران و مضطرب بودم و سعی داشتم به خودم اعتبار ببخشم. حقایق را به‌طور کامل برای او توضیح نداده بودم. مصمم شدم در تزکیه‌ام رشد کنم.

پیشرفت در تزکیه

قبلاً زمانی که (به دلیل خودداری از نفی باور و عقایدم)، مجبور به ترک کار شده بودم، رئیس یکی از بخش‌ها به دیگران گفته بود که از من دوری کنند.

آموزش‌های استاد را به‌خاطر آوردم:

"... اگر در تزکیه‌ی شخصی‌تان قادر نباشید مردم عادی را که زمانی بر ضد شما بودند دوست بدارید، شما یک بودا نخواهید شد. این یک حقیقت است، چون تزکیه‌کنندگان باید نیک‌خواه باشند. نیک‌خواه بودن به معنی کنار گذاشتن تمام تاریخ گذشته و رنجش و شکایت‌هایی است که از مردم معمولی دارید و به معنی عدم وابستگی به هیچ یک از چیزهای مربوط به مردم عادی، در طلب شهرت و منافع مردم عادی نبودن و رها کردن وابستگی‌های بشری است. به این معنی است که همان‌‏طور که به تزکیه می‌پردازید هر چیزی در رابطه با مردم عادی را سبک بگیرید، و این‌گونه است که می‌توانید خود را از آن رها کنید." ("اولین آموزش فای ارائه شده در ایالات متحده"، ۱۹۹۶، ترجمه ضمنی)

افکار درست فرستادم تا میدان بعدی‌ام را پاک کرده و رنجشم را نسبت به رئیس آن بخش و همچنین ترس از مواجه شدن با سختی‌ها را از بین ببرم. مصمم شدم او را نجات دهم و برای از بین بردن عوامل بد پشت او افکار درست فرستادم. سپس حقایق را برایش توضیح دادم و او با خوشحالی حقیقت را پذیرفت.

پس از رها کردن عقاید و تصورات بشری واقعاً احساس آسودگی و سبکی می‌کردم. به خاطر مهربانی عظیم استاد، صمیمانه از ایشان تشکر می‌کنم.

از طریق این تجربیات به این درک رسیدم که همه‌ی انسان‌ها در چنین جامعه‌ی پیچیده‌ی بشری برای منافع شخصی در کشمکش و تقلا هستند. اگر شخصی بر طبق الزامات فا خودخواهی را رها نکند، قادر به نجات مردم نخواهد بود.

همچنین دریافتم که برای روشنگری حقیقت و اعتباربخشی به فا، باید مداوماً میدان بعدی خود را پاک کنیم تا مطمئن شویم که تحت تأثیر افکار عادی و احساسات بشری قرار نمی‌گیریم.

استاد به ما آموختند:

"از هر وابستگي‌‏اي که داريد رها شويد و درباره‌‏ي هيچ چيزی فکر نکنيد. صرفاً هر چیزی را که يک مريد دافا بايد انجام دهد انجام دهيد، و همه چيز پوشش داده خواهد شد." ("آموزش فا در کنفرانس فاي بين‌‏المللي واشنگتن دي‌‏سي")

مطالب بالا درک شخصی من است. لطفاً به مواردی که بر اساس فا نیست اشاره کنید.