(Minghui.org) وقتی جوان بودم خانوادهام آنقدر فقیر بودند که برای گذران زندگی دست به هر کاری میزدم. ماهیگیری میکردم و در هوای بسیار سرد زمستان خرچنگ صید میکردم. کنار رودخانه یا گاهی در کنارهی جاده میخوابیدم. چون در هوای برفی و بارانی سرپناهی نداشتم، وضعیت سلامتیام به سرعت رو به وخامت گذاشت.
امسال، ۴۸ ساله میشوم. در بیست سالگی دچار واریس، هایپراستیوژنی (رشد بیش از حد استخوان بین مهرهها و مفاصل)، و اسپوندیلیت انکیلوزان شدم، که نوعی آرتروز مفاصل ستون فقرات است. در سال ۱۹۸۸ شروع به درمان و مصرف دارو کردم، اما تأثیری در بهبودیام نداشت و عوارض سردرد و سرگیجهی آنها به مشکلاتم اضافه شد.
هر بار که کمرم میگرفت بیهوش میشدم. وقتی به هوش میآمدم، حتی برخی از بستگانم را بهجا نمیآوردم. انواع روشهای درمانی و داروهای بسیاری را امتحان کردم، اما وضعیتام وخیمتر شد. به جایی رسیدم که دیگر نمیتوانستم کار کنم و برای راه رفتن نیاز به عصا داشتم. عارضهی هایپراستیوژنی نتیجهی مصرف دارو در طول این سالها بود، به همین دلیل مفاصل و عضلاتم تمام مدت درد میکرد.
از اینکه در حین رانندگی عطسه کنم یا خمیازه بکشم میترسیدم زیرا بدنم منقبض شده و درد میگرفت. همیشه میترسیدم که کنترل اتومبیل را از دست بدهم و تصادف کنم.
علاوه بر آن، به سختی میتوانستم بخوابم. بدنم آنقدر درد میکرد که در هیچ وضعیتی راحت نمیخوابیدم، و به همین دلیل هر روز صبح کمخوابی داشته و گیج بودم.
به منظور کاهش دردم، یک صندلی و یک تختخواب ماساژدهنده خریدم. پنج ساعت تمام روی صندلی مینشستم و سپس دو ساعت دیگر نیز بدنم را تحت ماساژ قرار میدادم. فقط پس از آن به راحتی میخوابیدم.
حس میکردم سرنوشتی بدتر از مرگ دارم. با خودم فکر میکردم، " اگر حداقل میمردم، تاوان دردم را میپرداختم!"
در سال ۱۹۹۸، وصیتنامهای نوشته و به همسرم دادم. از این که او و فرزندم بعد از مرگم چگونه امرار معاش خواهند کرد نگران بودم، چرا که درآمد من مایحتاج خانواده را تأمین میکرد.
در سال ۲۰۰۱، درست وقتی دیگر امیدی به سلامتی و شاد زیستن نداشتم، به پیشنهاد یکی از اعضای خانوادهام شروع به گوش دادن به مجموعه سخنرانیهای نه روزهی استاد لی کردم. بعد از مدت کوتاهی، تلخی زندگیام به شیرینی تبدیل شد!
بر روی تخت بخاری که پسرم برایم خریده بود دراز کشیدم و به نوارهای ضبط شدهی استاد لی گوش دادم. آموزشهای استاد به نظرم خیلی منطقی میآمد، بنابراین تصمیم گرفتم همچنان به آنها گوش داده و به یادگیری ادامه دهم.
در روز دوم، یکی از بستگانم یک جلد جوآن فالون به من داد. تمام سعیام را کردم تا کتاب را در حالت نشسته در تخت بخوانم، اما خیلی درد داشتم.
با خودم فکر کردم، "اگر بتوانم درد را تحمل کنم، میتوانم یک سخنرانی را بخوانم." درنتیجه با تمام توان و تلاشم به خواندن ادامه دادم. به صفحهی ۱۶ که رسیدم، تقریباً بیهوش شده بودم. همه جا تاریک شد و حس کردم تخت شکسته و بدنم در آن فرو رفته است. همچنین در ناحیهی شکمم احساس درد شدیدی کردم. خیلی ترسیدم و چشمهایم را باز کردم. در کمال تعجب، تختخواب هنوز سالم بود. ناگهان، متوجه شدم درد شکم و زانوهایم ناپدید شده است. تا انتهای سخنرانی اول به خواندن ادامه دادم.
وقتی کتاب را بستم، با چشمانی پر از اشک روی تخت نشستم. دریافتم که پالایش بدنم شروع شده بود. حس قدردانی عمیقی نسبت به استاد لی داشتم. از آن پس، تصمیم گرفتم تا پایان راه تزکیه کنم.
در ابتدا، تغییرات بسیار بزرگی در بدنم رخ داد. اغلب اوقات عرق سرد موجب بروز تاول در اطراف شکم، شانهها و زانوهایم میشد، به همین دلیل مجبور میشدم روزی دو بار لباسهایم را عوض کنم. میدانستم که دلیل آن، پالایش بیشتر بدنم بود. این وضعیت حدود یک سال طول کشید.
امور در زندگیام کم کم بهتر و بهتر شد و دیگر برای راه رفتن نیازی به عصا نداشتم. کمی پس از خواندن جوآن فالون، سردردهای مزمنام از بین رفت و بالاخره توانستم خواب راحتی در شب داشته باشم. یک روز، وقتی تدارکات عروسی پسرم را آماده میکردم، ناگهان احساس کردم تمام اتاق میچرخید. در آن لحظه، به خود گفتم، "من فالون دافا تمرین میکنم پس نباید نگران چیزی باشم!" سپس حس کردم مادهی چسبناکی از بالای سر تا کف پاهایم از بین میرفت. پس از یک روز استراحت، متوجه شدم که انرژی فراوانی دارم. فالون دافا واقعاً شگفتانگیز است!
علاوه بر پالایش بدنم، حس کردم فالون دافا در حال پاک کردن روحم نیز بود. قبل از اینکه تزکیه را شروع کنم، وقت زیادی را در بارها و کافهها سپری میکردم، با افراد نابابی معاشرت میکردم، و عادتهای بد بسیاری را رشد داده بودم. در نتیجه، وضعیت سلامتیام وخیم بود. بعد از اینکه تزکیه را شروع کردم، آموزشهای استاد را با جدیت دنبال کردم. تمام تلاشم را کردم که فرد خوبی باشم و اعمال و رفتارم را با استاندارد کیهان حقیقت- نیکخواهی- بردباری محک میزدم.
خانواده و دوستانم از تغییراتی که در من میدیدند بسیار شگفتزده شده بودند. وقتی به آنها گفتم که فالون دافا چقدر عظیم است، بیست نفرشان شروع به خواندن جوآن فالون کردند. به هرکسی که برمیخوردم یا تماس داشتم از زیبایی دافا میگفتم و تجارب خود را به عنوان مرجع به کار میبردم.
دو مقام دولتی را میشناختم که مبتلا به سرطان بودند. هر دو عمل جراحی کردند. فکر کردم باوجود اینکه آنها افرادی عالی رتبه هستند و سرنوشت مردم بسیاری را کنترل میکنند، اما حتی کنترل سرنوشت زندگی خود را نیز در دست ندارند. بنابراین به دیدارشان رفتم و درمورد فالون دافا صحبت کردم. حس نگرانی من نسبت به آنها، تحت تأثیر قرارشان داد و شروع به خواندن جوآن فالون کردند. و حالا روز به روز بیشتر بهبود پیدا میکنند.
وضعیت سلامتی خواهر بزرگترم خیلی خوب نبود. رنگپریده به نظر میرسید و خلق و خوی خیلی بدی داشت. تشخیص پزشکان یک غدهی خوشخیم به نام لیپوم بود، وی همچنین از عارضهی تورم غیرعادی رگ یا عروق لنفاوی به نام واریس رنج میبرد. وقتی از پلهها بالا میرفت، به سختی نفس میکشید. اغلب اوقات برای استراحت دادن به پاهایش مجبور بود آنها را بر روی صندلی بگذارد. با اینکه ۴۰۰۰۰ یوآن صرف درمان خود کرده بود، وضعیتش اصلاً بهبود نیافت. وقتی از شگفتیهای فالون دافا به او گفتم، در ماه آوریل سال ۲۰۱۰ شروع به خواندن جوآن فالون کرد. سه ماه بعد، به راحتی میتوانست از پلهها بالا برود و تومور لیپوم وی کوچک و کوچکتر شد. سلامتی در صورتش نمایان بود و بردبارتر و مهربانتر شد.
خواهر همسرم از فشار خون بالا، بیخوابی، روماتیسم، و معدهدرد مزمن رنج میبرد. شانهاش به شدت متورم شده بود و مجبور بود دو بار در سال در بیمارستان بستری شود. به وی پیشنهاد دادم که به فایلهای شنیداری استاد لی گوش بدهد. پس از سه روز، شروع به بالا آوردن کرد، که حدود ۳۰ ساعت طول کشید. به او گفتم که بدنش در حال پالایش بوده و جای نگرانی نیست. کمی پس از آن، حالت تهوع وی متوقف شد، اما سپس اسهال بدی داشت. در عرض چند روز، معده درد، فشارخون، و بیخوابیاش ناپدید شد. اتفاق بزرگ دیگر این بود که حدود نه کیلوگرم وزن اضافه کرد.
هر کجا میروم، به همه میگویم که فالون دافا خوب است و آسمان به زودی حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) را نابود میکند. مردم را تشویق میکنم که از حزب کنارهگیری کنند تا آیندهای روشن داشته باشند.
روزی، به ملاقات یکی از دوستانم رفتم. در بین راه یک مقام عالیرتبهی محلی را دیدم که در شرکت دوستم کار میکرد. وقتی از بهبودی شگفتانگیز سلامتیام آگاه شد، شروع به پرسیدن سؤالهایی دربارهی فالون گونگ کرد.
از زیبایی دافا به او گفتم و اینکه در بیش از ۱۰۰ کشور جهان اشاعه یافته است. همچنین حقیقت خودسوزی در میدان تیانآنمن را آشکار کرده و توضیح دادم که حقهای بود که به منظور بد جلوه دادن فالون گونگ توسط حزب ساخته شد.
با اینکه چیزهای زیادی درمورد فالون گونگ میدانست، همه تبلیغات حزب بود. پس از اینکه به تمام سؤالاتش پاسخ دادم، حقیقت را درک کرد. وی عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفت و از من تشکر کرد.
به دوستانم و هر موجود ذیشعوری که میبینم خواهم گفت که "فالون دافا خوب است، حقیقت- نیکخواهی- بردباری خوب است." استاد مرا نجات داد و من حس قدردانی عمیقی نسبت به دافا و استاد دارم.
امیدوارم همهی مردم مهربان بتوانند شگفتیهای دافا را تجربه کنند!
مجموعه مزایای سلامتی