(Minghui.org) هرچند كه مدرک دانشگاهی ندارم؛ اما به عنوان یك مهندس استخدام شده‌ام. می‌توانم ایرادهای بسیاری را در یک نقشه پیچیده پیدا کنم و راه‌حل‌هایی ارائه دهم. همکارانم من را فردی بسیار باتجربه می‌دانند، زیرا با‌اینکه آنها هر روز درحال مطالعه هستند، اما نتوانسته‌اند توانایی‌هایی که من به‌دست آورده‌ام را پرورش دهند. من هم هر روز مطالعه می‌کنم، اما آنچه مطالعه می‌کنم کتاب‌های فالون دافا است. تا زمانی‌که فا را به‌خوبی مطالعه می‌کردم و نقطه‌نظرم بر پایه فا می‌بود، می‌توانستم هر مشکلی را که در سر کار با آن مواجه می‌شدم حل کنم. فهمیدم که این استاد بودند که به من قدرت می‌دادند.

در سال‌های اول تزکیه‌ام دنیاهای جادویی آشکار شدند

فا را در ۷ ژوئیه ۱۹۹۹ یعنی زمانی که بیست ساله بودم کسب کردم. در آن زمان هنوز  به مدرسه می‌رفتم و همانند اسفنجی که آب را به‌خود جذب می‌کند، من نیز با مطالعه فا و انجام تمرین‌ها عجین شده بودم. هر روز علاوه بر مطالعه دو یا سه سخنرانی از جوآن فالون، سخنرانی‌های مختلف و مقالاتی از كتاب  نکات اصلی برای پیشرفت بیش‌تر را می‌خواندم. دو بار در روز تمرین‌ها را انجام می‌دادم. تکالیف مدرسه‌ام به‌خوبی انجام می‌شد؛ همواره در بین ده نفر اول بودم و هر سال دانش‌آموز ممتاز می‌شدم. طولی نکشید که توانستم به‌وضوح صحنه‌هایی را در بعدهای دیگر ببینم. هنگام خواب، فاشنِ (بدن قانون متشکل از فا و گونگ) استاد را دیدم که کنار من نشسته بودند. گاهی اوقات کمی با استاد حرف می‌زدم.

در مسیر تزکیه‌ام، با رویدادهای سحرآمیز بسیاری مواجه شده‌ام. احساس کردم که بهشت‌هایی آن‌سوی بهشت‌ها و خدایانی ماورای خدایان وجود دارند. یک روز، گروهی از دائوئیست‌ها که لباس مشکی پوشیده بوده و مسلح به شمشیر بودند، برای دیدن من آمدند. فوراً دو فاشن استاد برای مراقبت از من حاضر شدند. استاد به‌طور مسالمت‌آمیزی به آنها نگاه کردند. آنها حسادت می‌ورزیدند و می‌خواستند که محنت‌های بیشتری را متحمل شوم. یکی از آنها گفت: «این مرید شما تنها طی چند روز به سطحی آن‌چنان رفیع رسیده است که هیچکدام از ما نمی‌توانستیم طی هزار سال به آن دست یابیم!» به استاد گفتم: «بسیار متأسفم که می‌بینم بعد از هزار سال تزکیه، شین‌شینگ  آنها به چنین سطحی رسیده است.» استاد پاسخ دادند: «درست است.» استاد در رؤیایم با اشاراتی به من گفتند: «توجهی به آنها نکن، فقط به سطوح بالا تزکیه کن.»

روشنگری حقایق و نجات مردم

وقتی در ژوئیه سال ۱۹۹۹ آزار و شکنجه شروع شد، مسئولین در محل کارم گفتند: «تو علیه جامعه و علیه چین هستی؛ باید بین شغل و باور خود یکی را انتخاب کنی!» پاسخ دادم: «چه ایرادی دارد که با پیروی از حقیقت- نیک‌خواهی- بردباری فرد خوبی بود؟» عقیده‌ام را انتخاب کردم و در نتیجه کارم را از دست دادم.

بعد از سال ۲۰۰۰ بود كه یك دکهْ دستفروشی در خیابان داشتم و با انجام تعمیرات لوله‌کشی و نصب سیستم‌های تأسیسات بهداشتی امرار معاش می‌کردم. برای مردمی که با آنها روبرو می‌شدم روشنگری حقیقت می‌کردم. برخی از آنان همدردی خود را نشان می‌دادند، برخی اظهار می‌كردند که موضوع را درک می‌کنند و سایرین مایل بودند كه کمک کنند.

هم‌تمرین‌کنندگانم می‌گفتند که من از چیزی نمی‌ترسم. از اینکه در تلویزیون به فالون دافا تهمت و افترا می‌زدند، احساس نگرانی می‌کردم. شب‌ها تا حدودی احساس نا‌آرامی داشتم، اما به‌محض اینکه صبح می‌شد، ترسم از بین می‌رفت. تمام آن‌چه در فکرم بود تحویل مطالب روشنگری حقیقت به مردم بود.

هم‌تمرین‌کنندگانم تشویقم می‌کردند و می‌گفتند: «بیایید به هر خانواده‌ نسخه‌ای از مطالب روشنگری حقیقت بدهیم.»

روزی در یک ساختمان مسکونی شش طبقه مطالب روشنگری حقیقت را توزیع می‌کردم. پس از اینکه به طبقه پنجم رسیدم، قصد داشتم دور بزنم و برگردم. با تعجب شنیدم که زنی در طبقه ششم مرا صدا می‌زد و کمک می‌خواست. او گفت که درب بالکن به‌رویش بسته شده و از من خواست که درب را برایش باز کنم. سپس دسته کلیدی را پرتاب کرد که درست جلوی پایم به زمین افتاد. به طبقه ششم رفتم و با استفاده از کلیدها درب بالکن را باز کردم. او تشكر زیادی كرد. گفتم که "حقیقت- نیک‌خواهی- بردباری" را به یاد داشته باشد و او با تأیید سرش را تکان داد. فهمیدم که موجودات ذی‌شعور مشتاق هستند که نجات یابند و استاد نظم و ترتیب دادند که هیچ طبقه‌ای از آن ساختمان از قلم نیفتد.

یک گل نیلوفر آبی پاک و خالص به‌خاطر فا

حکومت کمونیستی جامعه چین را چنان آلوده کرده که فردی خوب بودن مشکل است. در این خم رنگ‌رزی بزرگ، وفادار ماندن به اصول اخلاقی در میان انواع مختلف وسوسه‌ها بسیار مشکل است. تنها با تمرین‌ تزکیه شخص می‌تواند این اصول را رعایت کند.

در ابتدای آزار و شکنجه به دلیل پایبندی به ایمانم شغل خود را از دست دادم. اما با گذشت این سال‌ها، شغل‌های بهتر و بهتری پیدا كردم و درآمد بیشتر و بیشتری كسب كردم. اینها برکت‌های دافا هستند.

در سال ۲۰۰۱، مستمری مادرم به دلیل پایبندی به اعتقادش قطع شد و پدرم نیز قربانی سیاست چینی همدستی در ارتكاب جرم شد و درنتیجه کارش را از دست داد. من هم شغلی نداشتم و همراه پدر و مادرم زندگی می‌کردم. برادر بزرگترم نیز آنجا زندگی می‌کرد. او تازه ازدواج کرده بود و یک بچه داشت. وی و همسرش با حقوق ماهیانه ۱۲۰۰ یوآن زندگی می‌کردند.

استاد به ما گفته‌اند که بایستی با جامعه انسانی منطبق باشیم، بنابراین تصمیم گرفتم مسئولیت‌های خانواده را به‌دوش بگیرم. از لحظه‌ای که به این موضوع فكر كردم، استاد به من کمک کردند. من شغل‌های گوناگونی زیادی داشته‌ام و این گونه مهارت‌ها و دانش زیادی کسب کرده بودم.

بعداً با نظم و ترتیب‌های استاد شغل بسیار خوبی پیدا كردم. یك روز در محل تأمین‌کننده‌مان با هدف كنترل كیفیت از اجناس بازدید کردم. آن تأمین‌کننده ما را به صرف شام دعوت کرد و سپس به هر کدام از ما کارتِ هدیه‌ای را داد که حاوی مقدار نامشخصی پول بود. پس از صرف شام، کارت را پس دادم و گفتم: « با توجه به اعتقاداتم نمی‌توانم این را قبول کنم.»

برخی اوقات بدون اینکه زیاد صحبت کنم حقایق را در‌خصوص فالون دافا روشن می‌کردم. تا آنجا که فرد خوبی می‌بودم، سایرین پی می‌بردند که فالون دافا خوب است. یکی از خانم‌های فروشندۀ یکی از تأمین‌کنندگان ما می‌دانست که هیچ هدیه‌ای قبول نمی‌کنم. هر بار که مرا ملاقات می‌کرد، می‌پرسید: «چرا تو آن‌قدر خوب هستی؟»

در یک مهمانیِ مربوط به شغلم، یکی از همکاران از من پرسید: «چرا تو پولی نمی‌گیری و به زنان دست نمی‌زنی؟» پاسخ دادم: «برای اینکه شخص در تزکیه‌اش رشد کند، نیاز به تزکیه واقعی دارد و صرفاً لفاظی کاربردی ندارد. شخص باید این را با رفتار خود نشان دهد.» آن همکار تحت تأثیر قرار گرفت و در‌حالی‌که اشک در چشمانش جمع شده بود لبخند زد و سایرین نیز در سکوت گوش می‌کردند.