(Minghui.org) بیش از یک ماه طول کشید تا توانستم بر درد و اندوه درگذشت مادرم غلبه کنم. او در ماه دسامبر، به‌خاطر «کارمای بیماری» فوت کرد. بعد از مرور مسیر تزکیه مادرم، متوجه چند نکته شدم. مایلم این نکات را با هم‌تمرین‌کنندگانی که ممکن است در دام وضعیت‌های مشابهی گرفتار شوند، به اشتراک بگذارم.

به‌اعتقاد من، زندگی طولانی‌شدۀ یک تمرین‌کننده فالون دافا، برای تزکیه کردن و نجات مردم است. فرد باید بتواند در رابطه بین خانواده و تزکیه توازن برقرار کند، با جدیت از الزامات دافا پیروی کند و تمام امتحان‌ها، بخصوص رنج و محنت‌های کوچک و آزمون‌های ساده شین‌شینگی را بادقت تحلیل و بررسی کند.

فالون دافا مادرم را از یک بیماری سخت نجات داد

مادرم در سن ۴۸ سالگی بیماری‌های سخت زیادی داشت و پزشکان از بهبودی‌اش قطع امید کرده بودند. در سپتامبر سال ۱۹۹۸، وقتی در آستانه مرگ بود، با فالون دافا آشنا شد.

بلافاصله چشم آسمانی‌اش باز شد و بدن قانون استاد لی، بوداها و موجودات الهی را دید. ازآنجایی‌که فالون دافا باعث شفای تمام بیماری‌هایش شده بود، دیگر نیازی به هیچ داروی دیگری نداشت. بعد از اینکه روستاییان زیادی، شاهد قدرت عظیم فالون دافا در شفای بیماری‌ها و جوان شدن او بودند، به پیروی از وی شروع به تمرین فالون دافا کردند.

برای سال‌ها، او همراهِ خوبی در تزکیه‌ام بود. به‌من یادآوری می‌کرد که همه ‌چیز را با فا بسنجم و به‌درون نگاه کنم. اغلب می‌گفت که به مادرشوهرم احترام بگذارم و نسبت به همه، نیک‌خواهی داشته باشم.

مقدم دانستن کار مزرعه بر نجات مردم

مادرم در حومه شهر زندگی می‌کرد و تمام سال مشغول به ‌کار بود. وقتی کار کشاورزی خودش تمام می‌شد، به سایر روستاییان کمک می‌کرد. درنتیجه سرش شلوغ بود و به مرور، فرصتش برای مطالعه فا کمتر و کمتر می‌شد.

بعد از سپری شدن یک روز کاری طولانی، سعی می‌کرد زمانی بیابد تا به مطالعه فا بپردازد. روشنگری حقیقت بعد از کار مزرعه‌اش و در اولویت دوم قرار داشت. او تنها بعد از اینکه مطمئن می‌شد کار کشاورزی‌اش تمام شده، شروع به توزیع مطالب روشنگری حقیقت می‌کرد. در نتیجه مقداری مطلب با خود داشت که از آنها استفاده نمی‌کرد. حتی درمیان وسایل قدیمی‌اش، مقداری فلایرهای روشنگری حقیقت پیدا کردم که چند سال پیش چاپ شده بودند.

به وی یادآوری می‌کردم که زمان بیشتری را صرف گفتن حقیقت آزار و شکنجه به مردم و نجات آنها کند. او با گفتن این جمله، همیشه با من مخالفت می‌کرد: «یک تمرین‌کننده فالون دافا که کشاورز است، مسیر تزکیه خاص خودش را دارد. تلاش برای تولید محصولات خوب و ساختن یک زندگی خوب و شاد برای خانواده، راه‌هایی هستند که او ازطریق آنها، به فا اعتبار می‌بخشد.»

اهمیت دادن به خانواده، بیشتر از مطالعه فا

مادرم زنی سخت‌کوش بود و در هر شرایطی به خانواده‌اش اهمیت می‌داد و مراقبشان بود. وقتی آخر هفته‌ها، فرزندانش به دیدارش می‌رفتند، بادقت و وسواس، میزی پر از غذاهای خوشمزه تدارک می‌دید که در تعطیلات یا سال نوی چینی، خیلی بیشتر و مفصل‌تر بود.

بعداز صرف شام، قبل ‌از اینکه فا را مطالعه کند، تمام ظرف‌ها را می‌شست و آشپزخانه را مرتب می‌کرد. گاهی اوقات، به‌قدری خسته بود که هنگام مطالعه فا به‌ خواب می‌رفت یا وقتی افکار درست می‌فرستاد، چُرت می‌زد.

وسواس به تمیزی بیش‌ازحد

مادرم بیش‌ازحد به نظافت اهمیت می‌داد. خانه را با دقت مرتب می‌کرد، مدام لباس‌ها و ملحفه‌ها را می‌شست و بارها حیاط را جارو می‌کشید و تمیز می‌کرد. ازآنجایی‌که نمی‌توانست هیچ‌گونه به‌هم‌ریختگی را تحمل کند، زمان زیادی را صرف مرتب‌کردن دقیق وسایل می‌کرد.

به او می‌گفتم این ستودنی است که یک تمرین‌کننده فالون دافا، مرتب باشد، ولی نباید به‌حد افراط به تمیزی اهمیت داد. اما به حرف‌هایم گوش نمی‌کرد.

آزمایش‌هایی از سمت پدرم

پدرم تندخو است. او اغلب اوقات به‌خاطر مسائل جزئی مادرم را سرزنش می‌کرد. مادرم نمی‌توانست آن ‌را تحمل کند و هر بار درمقابل پدرم می‌ایستاد. بعضی مواقع، به‌قدری از مشاجره و نزاع با پدرم خسته می‌شد که مجبور بود روی تخت دراز بکشد تا نفسی تازه کند.

اغلب می‌شنیدم که به شوخی می‌گفت: «زمانی که بتوانم درمقابل پدرت آرام بمانم و بردباری کنم، لحظه‌ای است که به کمال رسیده‌ام.» اما هیچ‌وقت در زندگی‌اش به «کمال» نرسید.

درس‌های عبرت

دقیقاً نمی‌دانم که چه دلایلی باعث درگذشت مادرم شد. به‌نظر خودم، مطالبی که در بالا گفتم نمونه‌هایی هستند که مادرم نتوانست در آنها به‌درستی رفتار کند. به‌همین خاطر امیدوارم تمرین‌کنندگانی که در موقعیت‌های مشابه قرار دارند، از مطالب بالا درس بگیرند.

مادرم قبل از فوت خود، دو بار «کارمای بیماری» را تجربه کرد. درطی آن دو دوره، هر بار به درون نگاه می‌کرد و متوجه برخی وابستگی‌های بشری خود می‌شد. به استاد قول می‌داد که بعد از بهبود، مردم بیشتری را نجات دهد. اما هر دو بار، طولی نکشید که قول خود را فراموش کرد و همچنان بیشتر وقت خود را به خانواده، کشاورزی و کار در حیاط اختصاص داد.

رابطه من با مادرم در این زندگی به پایان رسیده است. از اینکه نتوانستم به او کمک کنم تا بر «کارمای بیماری‌اش» غلبه کند، افسوس می‌خورم. اما امیدوارم سایر تمرین‌کنندگان بتوانند از تجربیات مادرم استفاده کنند و تمرین تزکیه خود را، بیشتر جدی بگیرند.

مطالب بالا، درک شخصی من است. لطفاً به‌هر مورد نامناسب، اشاره کنید.