(Minghui.org) اولین بار در سال 2009 به ایالات متحده آمدم. من با سایر تمرین‌کنندگان در محله فلاشینگ، نیویورک کار می‌کردم تا با افراد چینی دربارۀ نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست صحبت کنیم. یکی از تمرین‌کنندگان گفت که تمرین‌کنندگان چینی تحت تأثیر فرهنگ حزب قرار دارند، اما من درک نمی‌کردم که او در مورد چه‌چیزی صحبت می‌کند.

چون انگلیسی صحبت نمی‌کنم، بنابراین نمی‌توانم با غربی‌ها تعامل داشته باشم. در محله فلاشینگ عمدتاً چینی‌ها زندگی می‌کنند. به همین دلیل احساس نمی‌کردم که چیز غیرمعمول و عجیبی وجود داشته باشد. به این دلیل، نمی‌توانستم نفوذ و تأثیر فرهنگ حزب را بر خودم ببینم.

من در چین متولد شده و برای چندین دهه با تبلیغات فراگیر حزب زندگی کرده بودم. عمیقاً تحت تأثیر فرهنگ حزب قرار داشتم، هرچند آن را درک نمی‌کردم. شیوۀ صحبت یا تفکرم را دربارۀ هر چیزی؛ عمیقاً مورد تجزیه و تحلیل قرار نمی‌دادم، در عوض طبق عادات قدیمی‌ام عمل می‌کردم.

استاد در سخنرانی‌های اخیر دربارۀ این موضوع بارها صحبت کرده‌اند. در«آموزش فای ارائه شده در کنفرانس فای سان‌ فرانسیسکو ۲۰۱۴» استاد در این مورد بسیار جدی صحبت کردند، از این‌رو من نیز شروع به تفکر زیاد در این زمینه کردم.

استاد بیان کردند:

«درطول چند دهۀ‌ اخیر، القای فکری و تأثیر تدریجی و نامحسوس فرهنگ حزبی ح.‌ک‌.‌چ، منش و خوی مردم چین را منحرف کرده است، من‌جمله برخی از مریدان دافا را، باعث شده به روشی افراطی دربارۀ امور فکر کنند...»
«... دروغگویی‌تان و از روی بی‌میلی کارکردن‌تان واقعاً [دیگران] را برآشفته می‌کند.»
«وقتی کارهایی انجام می‌دهید همیشه حالت دفاعی می‌گیرید و در لفافه و طفره‌آمیز صحبت می‌کنید، این برداشت را در افراد ایجاد می‌کنید که حیله‌گر هستید. درباره هر چیزی طفره‌آمیز هستید، اما به‌شدت دوست دارید درباره هر چیزی پرس‌و‌جو کنید.»
«به همین دلیل است که بسیاری از مریدان دافای خارج از چین فکر می‌کنند که افرادی مانند شما جاسوس هستند. برداشت آنها این‌گونه است.» («آموزش فای ارائه شده در کنفرانس فای سان‌ فرانسیسکو ۲۰۱۴ »)

صحبت‌های جدی استاد مرا به‌شدت تکان داد. شروع به گریه کردم و جرأت نداشتم به استاد نگاه کنم. از خودم خیلی شرمنده بودم: سال‌های زیادی تزکیه کرده‌ام، چرا هنوز این‌گونه هستم!

ذهنیت فرهنگ حزبی باعث ایجاد مشکلات جدی می‌شود. هنگامی که ما با گردشگران چینی در یک منطقه گردشگری معروف دربارۀ فالون گونگ صحبت می‌کنیم،گاهی اوقات مطالب اطلاع‌رسانی را روی پله‌ها قرار داده و بنرها را روی نیمکت‌ها، درختان یا لوله‌های آب نصب می‌کنیم. مدیریت پارک مکرراً از ما می‌خواهند که این کار را انجام ندهیم. این پارک ملی است که تمرین‌کنندگان در خارج از کشور برای سال‌های زیادی برای نجات مردم به آنجا آمده‌اند، اما ما تقریباً آن را از بین برده‌ایم.

به‌دلیل فرهنگ حزبی، زمانی که با گردشگران چینی صحبت می‌کنم وابستگی‌هایی را در خودم دیده‌ام: مانند وابستگی به خودنمایی، حسادت، دروغ و غیره. زمانی که تعداد زیادی از مردم موافقت می‌کنند که از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شوند، وابستگی به تعصب در من ایجاد می‌شود با این فکر که من کارم را به‌خوبی انجام داده‌ام! هنگامی که سایر تمرین‌کنندگان به تعداد بیشتری کمک می‌کنند که از ح.ک.چ خارج شوند، گاهی اوقات حسادت می‌کنم.

موضوع دیگر صداقت است. وقتی می‌شنیدم گردشگران با لهجه نانجینگ صحبت می‌کنند، به آنها می‌گفتم که اهل نانجینگ هستم، با این فکر که ممکن است آنها ترغیب شوند که به صحبت‌هایم گوش کنند یا وقتی از آنها می‌خواهم که از حزب خارج شوند، موضوع تفاوت کند. در واقع، هرچند سال‌های زیادی در نانجینگ زندگی کرده و در آنجا ازدواج کرده بودم، ولی در واقع اهل استان آنهویی هستم. پس حقیقتاً دروغ می‌گفتم.

ظاهراً به مردم می‌گفتم اهل نانجینگ هستم تا با من صحبت‌ و حرف‌هایم را باور کنند، اما درواقع، این به دلیل وابستگی‌ام به ترس بود. من در لیست سیاه ح.ک.چ و در اینجا پناهنده هستم، خانواده‌ام از جمله فرزندم هنوز هم در آنهویی زندگی می‌کنند. به همین خاطر معمولاً به مردم می‌گفتم که اهل نانجینگ هستم تا به این شکل از خانواده‌ام محافظت کنم. به‌دلیل غرور و تکبرم نیز بود چون آنهویی نسبتاً پایین‌تر از نانجینگ است.

همچنین انواع و اقسام وابستگی‌های دیگر نیز بود. یک روز صبح، تعداد افرادی که به آنها کمک کردم از ح.ک.چ خارج شوند فقط سه نفر بود. هنگامی که تمرین‌کننده‌ای از من پرسید که چه تعداد از ح.ک.چ خارج شدند، در پاسخ گفتم: زیاد نبودند. وقتی در مورد آن فکر کردم، متوجه شدم که تعداد دقیق را به او نگفتم چون تعداد زیاد نبود. به این شکل از خودم محافظت کردم. این یک نمونه از آن موردی است که استاد در سخنرانی فوق ذکر کردند.

افسوس بزرگ دیگرم نگرانی دررابطه با شوهرم است که او نیز تمرین‌کننده بود. هنگامی که به آمریکا آمدیم، تقریباً 90 سالش بود. در طول چهار سالی که ما در فلاشینگ زندگی می‌کردیم، از او مراقبت نمی‌کردم.

تحت تأثیر فرهنگ حزب در هر مسیری به افراط می‌روم. انجام کارهای بیشتر را برابر با جدی‌تر بودن در تمرین تزکیه در نظر می‌گرفتم. بنابراین، اغلب برای کار با سایر تمرین‌کنندگان بیرون می‌رفتم و او را در خانه تنها رها می‌کردم. او مرد روشنفکر و خوبی بود، اما آشپزی بلد نبود و از عهدۀ انجام امور روزانه‌اش برنمی‌آمد. چون زبان انگلیسی نمی‌دانست، یک بار به اشتباه صابون مایع را به‌عنوان روغن نباتی در غذا ریخته بود.

وقتی که دچار کارمای بیماری شد، از او به‌خوبی مراقبت نکردم، مثلاً با او فا را مطالعه یا در این رابطه با او صحبت نکردم یا تشویقش نکردم که به آن غلبه کند. پس از اینکه درگذشت، احساس کردم بسیار خودخواه شده بودم - تنها به فکر تزکیه خودم بودم - و رفتارم شدیداً افراطی بود. این درسی جدی برای من بود.

موارد فوق برخی از نمونه‌های تأثیر منفی فرهنگ حزب بر من بود. اکنون می‌دانم که مسئله اساسی این است که من به خودم وابستگی دارم. بدون اینکه واقعاً به‌طور اساسی به‌درون نگاه کنم، رسیدن به یک حالت بدون منیت یا نیک‌خواه بودن دشوار است. به همین دلیل، خارج شدن از کیهان کهن، جذب شدن در فا و پیشرفت واقعی دشوار است.

زمان زیادی باقی نمانده است و من باید واقعاً فرهنگ حزب را از اعماق وجودم ریشه‌کن کنم و در تزکیه‌ام بهتر عمل کنم.

(ارائه شده در کنفرانس تبادل تجربه تزکیه 201۶ فیلادلفیای بزرگ)