(Minghui.org) در سال ۲۰۱۳، به‌عنوان سرایدار در مجتمعی مسکونی مشغول به کار شدم. مجتمعی قدیمی بود و از لحاظ امنیتی، وضعیت ضعیفی داشت. ساختمان‌های مجتمع کثیف بودند و ساختمانی که من در آن بودم، از همه بدتر بود. باوجودی‌که پیش ‌از من، چند سرایدار استخدام شده بودند، اما مجتمع هنوز آشفته و کثیف بود و بسیاری از ساکنان، زباله‌های خود را در هر جایی رها می‌کردند.

با راهنمایی دافا، شغلم را به‌خوبی انجام دادم

تعداد زیادی از مالکین، زباله‌های خود را بیرون درب منزل روی هم انباشته می‌کردند که برای سلامتی محیط، مخاطره‌آمیز بود. مسئول تعمیرات در این‌ خصوص با آنها صحبت کرده بود، اما همچنان این کار را می‌کردند. درابتدا که مشغول به کار شدم، یک هفته تمام طول می‌‌کشید تا فقط یک طبقه‌ ساختمان را تمیز کنم. طولی نکشید که ساکنین متوجه شدند، آنجا چقدر تمیز شده و از من تشکر کردند. اما چند مالک هنوز زباله‌هایشان را خارج از درب منزل می‌ریختند.

زباله‌ها کثیف بودند و باعث ایجاد بوی بد در سالن ورودی می‌شدند. رنجیده‌خاطر نمی‌شدم یا اینکه خشمم را سر افراد مقصر خالی نمی‌کردم، بلکه فقط مراقب درب منزلشان بودم. به‌محض‌اینکه زباله‌هایشان را بیرون می‌گذاشتند، آنجا را تمیز می‌کردم. هر وقت این افراد را می‌دیدم با لبخند سلام کرده و با مهربانی رفتار می‌کردم. ظاهراً برخورد مهربانانه‌ام با آنها، مؤثر واقع شد و کمک کرد؛ ظرف چند ماه آنها رویه خود را تغییر دادند و سعی ‌کردند محوطه اطراف درب منزل خود را تمیز نگه دارند.

محیط داخل ساختمان تا حد بسیار زیادی بهتر شد و طولی نکشید که مدیریت از من خواست مراقب نظافت یکی از ساختمان‌های دیگر هم باشم. وقتی نظافت آن ساختمان نیز تمام شد، تنها نیمی از روز زمان می‌برد تا کارم را انجام دهم. در زمان باقی‌مانده‌ام کتاب‌های دافا را مطالعه می‌کردم.

درخواست بازگشت، همراه افزایش حقوق

در سال ۲۰۱۴ به‌ دلایل خانوادگی کار سرایداری را رها کردم و در یک رستوران مشغول به کار شدم. دو ماه بعد، مدیر کار قبلی‌ام مرا پیدا کرده و درخواست کرد به سر کار قبلی‌ام بازگردم. او گفت پیدا کردنم آسان نبود، اما وی چاره دیگری نداشت. گفت به‌محض ‌اینکه از آنجا رفتم، آنجا دوباره کثیف شد و تمام ساکنین مجتمع ‌می‌خواستند که من برگردم. به‌خاطراینکه گذاشته بود من بروم، او را مورد انتقاد قرار داده بودند و می‌گفتند باید دوباره مرا استخدام کند و برای اینکه بمانم، حقوقم را افزایش دهد. زمان‌بندی این اتفاق عالی بود، زیرا رستورانی که در آن کار می‌کردم، قرار بود بسته شود.

بازگشت هماهنگی

وقتی به مجتمع مسکونی برگشتم، همه از دیدنم خوشحال بودند و با لبخند از من استقبال می‌کردند. جمله «برگشتی! آیا حقوقت را افرایش دادند؟» یک سؤال معمول بود. ده روز طول کشید تا سه ساختمانی را که قرارداد بسته بودم، تمیز کردم. در مدتی که آنجا نبودم، دو کارگر نتوانسته بودند کاری را که من در طول یک روز انجام می‌دادم، به پایان برسانند و روز بعد دوباره ساختمان‌هایشان کثیف می‌شد.

چون فالون دافا را تمرین می‌کردم، با مردمی که در مجتمع زندگی می‌کردند، با اصول حقیقت، نیک‌خواهی و بردباریِ دافا رفتار می‌کردم. به‌خاطر نوع تعاملم با آنها، دوستی و احترامشان را به‌دست آورده‌ام. آنها از آپارتمان‌هایشان بهتر مراقبت کرده و کمک می‌کنند تا آنجا را تمیز نگه دارم. حالا فقط چهار تا پنج ساعت زمان می‌برد تا کارم را انجام دهم و آنجا از همیشه بهتر به‌نظر می‌رسد.

در دو سالی که در این ساختمان‌ها کار کرده‌ام، هرگز با ساکنان یا کارکنان آنجا تضاد و درگیری نداشته‌ام. در هر رویداد ناراحت‌کننده، همیشه از اصول دافا برای نگاه به درون و اصلاح رفتارم استفاده ‌کرده‌ام. هر مشکلی که ایجاد می‌شود، با افکار درست به‌سرعت حل می‌شود. اکنون کل محیط ساختمان‌هایی که در آنها کار می‌کنم، وضعیت بهتری پیدا کرده است. آنها در بین ساختمان‌های مجتمع، بهترین ظاهر را دارند و بازدیدکنندگان آپارتمان‌های همسایه، آنها را تحسین می‌کنند. هر دوی کارکنان و مالکین از برگشتنم خوشحالند.

معذب بودن درباره تعریف و تمجیدها

گاهی اوقات در هنگام کار، با مردم درباره فالون دافا و آزار و شکنجه صحبت می‌کنم. به اکثر کارکنان دفتر، ازجمله مدیر و نگهبانان کمک کرده‌ام تا از حزب کمونیست چین (ح‌.‌ک‌.چ) و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند.

مدیر این مجتمع مسکونی همیشه از دیدنم خوشحال است. هر زمان که در دفترش ملاقات می‌کنیم، با خوشحالی فریاد می‌زند: «فالون دافا خوب است! حقیقت-نیک‌خواهی-بردباری خوب است!»

به‌نظر می‌رسد که می‌داند برکت نصیبش شده و دلایل زیادی برای شادمانی دارد. یکی از دلایل این است که چون قادرم کار بسیار زیادی انجام دهم، وی توانسته تعداد نظافت‌چیان را به نصف کاهش دهد و باعث ذخیره پول بیشتری شود. ظاهر و محیط ساختمان‌ها بهتر شده است و ساکنان، مکان پاکیزه و امنی برای زندگی دارند.

حتی با وجود اینکه از طرف ساکنان و کارکنان، تعریف و تمجیدهای زیادی می‌شنیدم، اما احساس معذبی درمورد آن داشتم. هرچند من و کارم را تحسین می‌کردند، اما بسیاری از آنها از دافا قدردانی نمی‌کردند. آنها درک نمی‌کردند این دافا است که مرا تغییر داده و خوبی را برای آنها به ارمغان آورده و اینکه این وضعیت نتیجه طبیعی وقتی است که شخص ازطریق تزکیه رشد می‌کند. دریافتم که وابستگی به ترس دارم؛ ترس از اینکه تعداد زیادی از مردم متوجه شوند من فالون دافا را تمرین می‌کنم.

یک رویداد به من کمک کرد تا از آن مانع بگذرم.

یک تعمیرکار از حقیقت آگاهی پیدا کرده و ح.ک.چ را ترک می‌کند

یکی از مالکین، از یک شرکت خدمات محلی، یک لوله‌کش استخدام کرد تا چاه فاضلاب مسدود شده‌ای را تخلیه و باز کند. چند وقت بود که آن لوله‌کش را می‌شناختم، زیرا چند بار به ساختمان‌هایمان آمده بود. او همیشه ناراحت به‌نظر می‌رسید و پوستش تیره بود. پس ‌از مدتی گفتگو با وی، فهمیدم که عضو حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) است. بنابراین درباره فالون دافا و آزار و شکنجه با او صحبت کردم. وی مشتاق بود تا از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن خارج شود.

بعداز خارج شدنش از حزب، حالش بهتر شد و پوستش سالم‌تر به‌نظر می‌رسید. اکنون هر زمان مرا می‌بیند، فریاد می‌زند: «فالون دافا خوب است!»

راسخ بودن در باورم

یک روز، سرپرست به دیدنم آمد. او درباره باورم به دافا پرسید. به وی گفتم که در واقع فالون دافا را تمرین می‌کنم و درباره حقایق دافا و آزار و شکنجه به وی گفتم.

او کمی دستپاچه بود، زیرا به‌دست آوردن این موقعیت کاری برایش آسان نبود و برای حفظ شغلش مجبور بود از دستورات دولتی زیادی پیروی کند. از من پرسید اگر رئیسش از او سؤال کرد آیا هیچ تمرین‌کننده فالون دافایی در این ناحیه‌ وجود دارد یا نه، چگونه باید پاسخ بدهد. گفتم: «آن انتخاب شما است. فکر می‌کنم نباید هیچ کاری برخلاف وجدانتان انجام دهید.»

روز بعد، دستیار مدیر از من و یکی دیگر از اعضای کارکنان خواست کپی مدارک شناسایی‌مان را به او بدهیم. بعد از اینکه کمی با او صحبت کردم، گفتم که فالون دافا را تمرین می‌کنم. وی گفت که قبلاً با کمک یک تمرین‌کننده دافا، از ح.ک.چ خارج شده است. به وی کپی مدرک شناسایی‌ام را ندادم.

صبح روز بعد، وقتی دوباره به دفتر سرپرست رفتم، وی به من خوش‌آمد گفت. توضیح داد که به باورم احترام می‌گذارد و اینطور نیست که فقط از من، کپی‌ مدارک شناسایی‌‌ام را خواسته باشد. این بار به‌طور مفصل‌تر درباره دافا و آزار و شکنجه به او گفتم. کمک کردم که متوجه شود فالون دافا خوب است و این مسئله که ح.ک.چ مردم خوب را تحت آزار و شکنجه قرار می‌دهد، کار اشتباهی است. گفتم این رژیم به‌طور مخفیانه‌، اعضای بدن تمرین‌کنندگان فالون دافا را برمی‌دارد و اینکه چه تعداد از مردم علیه رهبر سابق حزب، جیانگ زمین، به‌دلیل راه‌اندازی آزار و شکنجه فالون دافا، شکایت کیفری تنظیم کرده‌اند.

او با دقت گوش ‌داد و کاملاً حقایق را درک کرد. ملاقاتمان را با کمک به وی برای خروج از پیشگامان جوان، یکی از سازمان‌های ح.ک.چ، به پایان رساندم. درحالی‌که لبخندی بر چهره داشت، رفت و از آن‌ پس هیچ مشکلی برایم ایجاد نکرد.

عزمی تازه

آن روز خیلی خوشحال بودم و تمام بدنم حس سبکی داشت. حقیقتاً تقوای عظیم استاد و دافا را حس کردم. اما باید به خودم یادآوری کنم که اگرچه به سرپرستم کمک کردم تا حقیقت را درک کرده و از ح.ک.چ خارج شود، هنوز راهی طولانی برای رسیدن حقیقی به الزامات یک مرید دافای دوره اصلاح فا دارم. می‌دانم هنوز شکاف بزرگی بین من و بعضی هم‌تمرین‌کنندگان وجود دارد و برای رسیدن به آنها باید حتی بهتر عمل کنم. باید به‌طور کوشا تزکیه کنم، سه کار را به‌خوبی انجام دهم و با افکار درست و اعمال درست، تعداد بیشتری از مردم را نجات دهم.

http://en.minghui.org/html/articles/2016/3/20/155977.html