(Minghui.org)  ادامه قسمت پنجم

عجله کنید و حقایق فالون دافا را به مردم بگویید

زمانی که می‌خواستم با مردم درباره حقایق فالون گونگ صحبت کنم، چیزی مانعم شده بود؛ به‌این معنی که همواره می‌ترسیدم که شنوندگان مرا درک نکنند یا اینکه نخواهند به من گوش دهند. وقتی رؤیاهایم را به‌خاطر ‌آوردم، متوجه شدم که تمام هم‌کلاسی‌هایم، از مدرسه ابتدایی گرفته تا متوسطه یا دبیرستان، همگی موجودات ذی‌شعور جهان من هستند.

اغلب به این فکر می‌کردم که حقایق را برای هم‌کلاسی‌هایم روشن کنم و به آنها در خارج شدن از ح.ک.چ کمک کنم. با این حال، به‌دلیل ترس از اینکه ممکن است به من گوش نکنند، از این کار صرف‌نظر کردم. بدین ترتیب فرصت‌های بسیاری را ازدست دادم.

پس از آن، جنبه‌های آگاه این افراد در بُعدهای دیگر مرا پیدا کردند. آنها از من پرسیدند: «چرا حقایق را برای ما روشن نکردی؟» با تأسف پاسخ دادم، «می‌ترسیدم که ممکن است حاضر نباشید به من گوش دهید.» آنها گفتند: «اما تو حتی فرصتی به ما نمی‌دهی!» آنها به من التماس کردند: «عجله کن و با ما صحبت کن. این سوگند تو است. اگر بازهم حقایق را برای ما روشن نکنی، ازبین خواهیم رفت.» گفتم: «بسیار خوب، قطعاً شما را از حقایق آگاه خواهم کرد. قطعاً نجات را به شما عرضه خواهم کرد.» آنها با خوشحالی گفتند: «متشکریم، ما بیشترین سعی‌مان را خواهیم کرد که جنبۀ بشری‌مان به کلمات تو گوش دهند.»

تجربه‌های بسیاری از این دست داشته‌ام. بسیاری از موجودات ذی‌شعور که روابط تقدیری با من دارند، به سمت من آمده‌اند و از من می‌خواهند که آنها را نجات دهم. بنابراین مهم نیست که جنبۀ بشری این افراد چه واکنشی نشان می‌دهد، جنبۀ آگاه‌شان مشتاق نجات خود بوده‌اند. حتی اگر از نپذیرفتن آنها هراس داریم، نیاید از ارائه فرصتی به آنها برای شنیدن حقایق امتناع ورزیم.

ابزار فا

یک روز با یک موجود شیطانی در بُعدی دیگر ‌جنگیدم. کمی احساس خستگی کردم. ناگهان به‌یاد آوردم که تمرین‌کنندگان دافا باید از ابزار فای خود استفاده کنند. پس چه ابزاری در اختیار داشتم؟ من همیشه از یک دستگاه پخش MP3 استفاده می‌کردم، بنابراین آن می‌بایست ابزار فای من باشد. فقط با این فکر، یک دستگاه پخش MP3 بسیار بزرگ نزدیک گوش‌های آن موجود شیطانی ظاهر شد و امواج صوتی آن دستگاه پخش MP3 گوش‌هایش را پر کرد، به‌طوری‌که قادر به حرکت نبود. فکر ‌کردم که کار درستی انجام می‌دهم و اینکه چندین بار به این کار ادامه خواهم داد تا زمانی که آن به‌قدری ضعیف شود که در نهایت ناپدید شود.

درست زمانی که احساس رضایت کردم، آن موجود توانست دوباره حرکت کند. دستگاه پخش MP3 را برداشت و آن را به سمت من پرتاب کرد که باعث شد نتوانم حرکت کنم. آن موجود از این فرصت استفاده کرد و فرار کرد. چرا این اتفاق افتاد؟ چرا ابزار فای من دیگر عمل نکرد؟ بعداً به این درک رسیدم که دلیلش این بود که علاوه بر مطالب دافا، فایل‌های مردم عادی نیز بر روی دستگاه پخش MP3 داشتم، بنابراین ابزار فای من پاک و خالص نبود و موجودات شیطانی توانستند که از این نقطه‌ضعف سؤاستفاده کنند. بنابراین ما تمرین‌کنندگان دافا باید به‌خاطر داشته باشیم که نباید چیزهای ناخالص مردم عادی را با ابزارهایی که برای اعتباربخشی به فا استفاده می‌کنیم مخلوط کنیم؛ در‌غیراینصورت قدرت آن ابزار فا تحت تأثیر قرار خواهد گرفت.

محافظت استاد

در رؤیاهایم، چندین بار با این مواجه شدم که برخی موجودات می‌خواستند زندگی‌ام را بگیرند. یک بار زمانی که روی تخت دراز کشیده بودم، اتاق ناگهان به یک بیمارستان تبدیل شد. فضا تقریباً خفه‌کننده بود. بلافاصله یک دروگر مرگ ظاهر شد که داسی در دستش حمل می‌کرد. به من نزدیک شد و از من خواست که همراهش بروم. گفتم: «من یک مرید دافا هستم. من نخواهم مُرد.» آن گفت: «زندگی تو می‌بایست خیلی وقت پیش تمام می‌شد. فقط به‌دلیل اینکه یک مرید دافا هستی، هنوز زنده هستی. اما اکنون کوشا نیستی و باید بروی.» بعد از تمام کردن این کلمات، دست و پایم را بست. با صدای بلند فریاد زدم و از استاد کمک خواستم.

استاد بلافاصله ظاهر شدند. دروگر مرگ با احترام بسیار زیاد به استاد ادای احترام کرد. استاد کلماتی به او گفتند و آن موجود مرا آزاد کرد. سپس استاد ناپدید شدند. به‌سرعت به بیرون دویدم چراکه می‌خواستم به استاد برسم؛ با این حال نتوانستم استاد را ببینم. احساس افسوس زیادی کردم. به‌طور آرام در ذهنم دعا کردم: استاد، خوب بود اگر شما به من اجازه می‌دادید که فقط یک بار شما را ببینم. سپس هوا ناگهان بسیار تازه شد. مردم در مناطق اطراف درحالی‌که به بالا نگاه می‌کردند، ناگهان با شور و حرارت فریاد زدند. به‌سرعت به بالا نگاه کردم و یک فاشن بسیار بزرگ دیدم که بر روی یک گل نیلوفر آبی نشسته بودند و با نیک‌خواهی ما را تماشا می‌کردند. بلافاصله زانو زدم و اشک شوق بر چهره‌ام سرازیر شد.

(ادامه دارد)

http://en.minghui.org/html/articles/2008/3/22/95588.html