(Minghui.org)

بازگشت به تزکیه

در ایام کودکی، همراه پدرم به مکان تمرین فالون دافا می‌رفتم. با هم جوآن فالون را می‌خواندیم و تمرینات را انجام می‌دادیم. زمانی که بیمار بودم کتاب را برایم می‌خواند و تبم فوراً قطع می‌شد.

در ژوئیه ۱۹۹۹ زمانی که حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) آزار و شکنجه‌اش را علیه فالون دافا آغاز کرد، پدرم برای مدتی تمرین را کنار گذاشت. با گذشت زمان، فایی را که مطالعه کرده بودم فراموش کردم و دروغ‌ها و تبلیغاتی که در رسانه‌ها و آموزش‌هایی که در مدرسه علیه این تمرین پخش می‌شد را باور کردم. وقتی به گذشته نگاه می‌کنم از طرز فکرم، شرمسار هستم.

نزدیک به ده سال تمرین فالون دافا کنار گذاشتم. اما باز هم استاد مرا رها نکردند. هنگام قدم زدن در خیابان، تمرین‌کنندگان را می‌دیدم که درباره آزار و شکنجه، برایم حقیقت را روشن می‌کردند.

بعداً پدرم تمرین را از سر گرفت و برای من و تمام خویشاوندان، درباره ماهیت واقعی فالون دافا صحبت کرد.

در آن زمان، اغلب اوقات سردرد داشتم، از این رو پدرم به من‌گفت که عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت‌ـ نیک‌خواهی‌ـ بردباری خوب است» را تکرار کنم. به توصیه‌اش گوش کردم و سردردم به سرعت آرام شد. چند بار که دچار سردرد شدم، این عبارات را بیان کردم و سردردم متوقف شد. به‌تدریج دوباره دریافتم که فالون دافا بی‌نظیر است!

پذیرفتم که (ح.‌ک.‌چ) و سازمان‌های وابسته به آن را ترک کنم و پدرم نسخه‌ای از جوآن فالون را به من داد. به‌محض اینکه شروع به مطالعه کردم، نمی‌توانستم آن را زمین بگذارم. به پدرم گفتم: «می‌خواهم فالون دافا را تمرین کنم!» و او مشتاقانه در جواب گفت: «منتظر بودم تا تو بازگردی.»

سال آخر دبیرستان تکالیفم بسیار سنگین بود. اما همیشه یک ساعت در روز را به مطالعه فا اختصاص می‌دادم. پس از مطالعه جوآن فالون، مشتاق بودم بیشتر مطالعه کنم، بنابراین به سراغ آموزه‌های جدید استاد رفتم.

اغلب احساس می‌کردم یک ساعت بسیار کم است و آرزو می‌کردم وقت بیشتری برای مطالعه فا داشتم. پس از مطالعه، ذهنم بسیار پاک بود که باعث می‌شد تکلیفم را خیلی بهتر انجام دهم. هرگاه مدیتیشن نشسته را انجام می‌دادم، احساس خیلی خوب و راحتی داشتم. درست مانند توصیف استاد، انگار درون پوستۀ تخم‌مرغ بودم.

پس از پایان تحصیلات دبیرستان، در دانشکده پزشکی در شهر دیگری ثبت نام کردم و هر روز فا را مطالعه می‌کردم. گاهی اوقات که بعد از ظهر کاری نداشتم، تمام وقتم را صرف مطالعه می‌کردم و پس از آن از لحاظ ذهنی و جسمی احساس خیلی خوبی داشتم. در اثر مطالعه فا، تمام سختی‌ها و اختلافاتم برطرف می‌شدند.

من مسئولیت دارم تا درباره دافا و آزار و شکنجه به مردم اطلاع‌‌رسانی کنم

یک سال پس از اینکه تمرین را به‌طور جدی آغاز کردم، اغلب در رؤیا می‌دیدم که بر روی تابلوی بسیار بزرگی اطلاعاتی درباره فالون دافا نوشته شده است. سایر تمرین‌کنندگان پس از اینکه درباره فالون دافا به مردم می‌گفتند، آنجا را ترک می‌کردند در حالی که من تنها ایستاده بودم و نمی‌دانستم چه کاری باید انجام دهم. متوجه شدم که این اشاره‌ای از جانب استاد است تا صحبت با مردم درباره دافا را آغاز کنم.

رؤیای دیگری نیز داشتم که در آن، ساعت بسیار بزرگی بود که عدد نُه را نشان می‌داد و صدایی که می‌گفت همه چیز ساعت دوازده به پایان می‌رسد. به این معنی بود که وقت کم است!

با اولین کسی که صحبت کردم، دوست قدیمی‌ام بود. سعی کردم به او درباره فالون دافا و ترک ح‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن بگویم. با اینکه کاملاً درک نکرد ولی متوجه شد که صحبتم در جهت خیر و صلاح خودش است.

من فکر می‌کردم که او فقط عضو پیشگامان جوان و لیگ جوانان شده است. به او توصیه کردم از آن خارج شود و او نیز این کار انجام داد.

اما بعداً شنیدم پس از ورود به دانشکده، عضو ح‌.ک‌.چ شده است، به او گفتم که باید از تمام سازمان‌های وابسته به آن خارج شود. او نیز از من خواست تا در ترک ح‌.ک‌.چ به او کمک کنم. خوشحال بودم که او انتخاب درستی کرد!

سعی می‌کنم در زندگی روزمره‌ام، بر اساس اصول حقیقت‌ـ نیک‌خواهی‌ـ بردباری عمل کنم و شخص خوبی باشم. اطرافیانم می‌گویند که اخلاق خیلی خوبی دارم! بر این اساس، فرصت خوبی پیدا می‌کنم تا با آنها درباره دافا صحبت کنم.

روزی هم‌اتاقی سابقم تماس گرفت و از من خواست تا در مشکلات شخصی که برایش پیش آمده بود، به او کمک کنم. در میان هم‌اتاقی‌هایم، او تنها کسی بود که با ترک ح.‌ک‌.چ مخالفت کرده بود. پیش از این درباره دافا به او گفته بودم اما موفق نشدم میزان اهمیت اعمالش را به او نشان دهم. متوجه شدم که این می‌تواند فرصت خوبی باشد تا با او صحبت کنم.

شب قبل از قرار، افکار درست فرستادم تا میدان بعدی او را پاک کنم. با این حال روز بعد هر چه با او درباره دافا و ح‌.ک.‌چ صحبت کردم، او مخالفت می‌کرد. به آرامی صحبت را ادامه دادم. وقتی که او گفته‌هایم را رد کرد، از زوایه دیگری موضوع رابیان کردم.

چون واقعاً می‌خواستم او را نجات دهم، در قلبم از استاد کمک خواستم. به هم‌اتاقی سابقم گفتم: «نمی‌خواهم بابت جرمی که مرتکب نشده‌ای مجازات شوی. نمی‌خواهم زمانی که فاجعه عظیم برای بشر رخ دهد، اتفاقی برای تو بی‌افتد. واقعاً نگرانت هستم...» اشک‌هایم بی‌اختیار سرازیر شدند.

او تحت تأثیر قرار گرفته بود و گفت «تو به اندازه بودی‌ساتوا مهربان هستی. اگر می‌خواهی که من ح.‌ک.‌چ را ترک کنم، این کار را می‌کنم. در هر حال ‌ح.‌ک.چ را دوست ندارم. می‌توانی از نام حقیقی‌ام برای خروج استفاده کنی.»

یک یادبود دافا به او دادم که روی آن نوشته شده بود «فالون دافا خوب است، حقیقت‌ـ نیک‌خواهی‌ـ بردباری خوب است» به او گفتم که بیان کردن این ‌جمله برایش خوش‌شانسی ‌می‌آورد. او به سرعت آن را با صدای بلند تکرار کرد. «فالون دافا خوب است! حقیقت‌ـ نیک‌خواهی‌ـ بردباری خوب است!»

از اعماق قلبم از استاد سپاسگزارم! موجود ذی‌شعور دیگری نجات پیدا کرد!

قدرت افکار درست

شش ماه پس از شروع تمرین فالون دافا، پدرم به من یاد داد چگونه افکار درست بفرستم. طی انجام آن، تمام بدنم گرم شد. افکار بدم فرو نشست و در هنگام مطالعه فا با مداخلات کمتری مواجه شدم.

توجه کردم زمانی که برای پاک کردن میدان بعدی افرادی که می‌خواستم با آنها صحبت کنم، افکار درست می‌فرستادم، حرف‌هایم بیشتر تأثیر‌گذار بود.

یک بار در بیمارستان، پسر جوانی را دیدم که مبتلا به سرطان خون بود. تمام خانواده‌اش بسیار مهربان بودند. می‌خواستم با آنها درباره دافا صحبت کنم ولی از آنجایی که تا به حال در مقابل تعداد زیادی صحبت نکرده بودم، نمی‌دانستم صحبت را از کجا آغاز کنم. چند روز پیش‌تر فرستادن افکار درست را شروع کردم. روزی که با آنها صحبت کردم همه چیز بسیار عالی پیش رفت. همگی آنها به خروج از ح.‌ک‌.چ رضایت دادند و خیلی تشکر کردند. قدرت افکار درست را احساس می‌کردم و می‌دانستم که استاد به من کمک می‌کنند.

ماه نوامبر گذشته از هنگ‌کنگ بازدید کردم و از دیدن تمرین‌کنندگان در مکان روشنگری حقیقت ویکتوریا هاربر بسیار خوشحال بودم. می‌خواستم به آنها در پخش مطالب درباره تمرین کمک کنم. آنها می‌دانستند که من از سرزمین اصلی هستم و به زودی باز‌ خواهم گشت. بنابراین تمرین‌کننده‌ای از روی لطف به من توصیه کرد در آن منطقه مراقب امنیتم باشم.

او به اتاقکی در آن نزدیکی اشاره کرد و گفت که متعلق به انجمن حامی جوانان هنگ‌کنگ (که توسط ح.‌ک.‌چ اداره می‌شود) است و اغلب از تمرین‌کنندگان عکس می‌گیرند.

به آن اتاقک نگاه کردم. آنها تبلیغات افترا‌آمیزی درخصوص فالون دافا را داشتند و در حال پخش مطالب افتراآمیز ضبط شده علیه استاد بودند. آن تمرین‌کننده گفت که آنها عمداً زمانی که ما می‌خواهیم مردم را نجات دهیم، آشوب می‌کنند. یکی از کسانی که در اتاقک بود بخاطر آزار رساندن به تمرین‌کنندگان بازداشت شده بود اما باز هم پس از بازگشت به اتاقک به انجام کارهای بد ادامه داد.

در مکان روشنگری حقیقت فقط دو تمرین‌کننده حضور داشتند. فکر کردم که باید برای کمک به آنها کاری انجام دهم. برای فرستادن افکار درست در کناری نشستم تا مداخله نیروهای کهن را از بین ببرم و مردم بیشتری نجات پیدا کنند.

با خودم فکر کردم «بگذار سیستم صوتی‌شان از کار بیفتد» هر گاه تمرین‌کنندگان با مردم صحبت می‌کردند، روی پاک کردن میدان بعدی آن افراد تمرکز می‌کردم. تمام بعدازظهر آنجا بودم، اما دستگاه پخش انجمن حامی جوانان مرتب در حال کار بود.

در حالی که احساس می‌کردم مغلوب شده‌ام، از آنجا رفتم!

بعد از اینکه به یکی از تمرین‌کنندگان گفتم که در تمام مدت مشغول فرستادن افکار درست بودم، او با هیجان گفت: «پس عجیب نبود که امروز خیلی خوب پیش رفت. افراد زیادی موافقت کردند تا ح‌.ک.‌چ را ترک کنند!»

در حالی که قلبم سرشار از سپاسگزاری از استاد بود، بهت‌زده شده بودم. همزمان از اینکه به‌طور کامل به استاد و فا اعتماد نکرده بودم، خجالت‌زده بودم. از اینکه نتوانسته بودم مانع کار انجمن حامی جوانان شوم، نا‌امید شده بود. باید متوجه این موضوع می‌شدم که مردم به سمت ما می‌آمدند و هیچ‌کسی به سمت اتاقک آنها نمی‌رفت!

این اتفاق یک بار دیگر، اهمیت و قدرت افکار درست تمرین‌کنندگان دافا را به من یادآوری کرد.

در چند سال اخیر، تقریباً به تنهایی تزکیه کرده‌ام. با این حال حضور استاد را که مراقب و راهنمایم هستند، همیشه احساس کرده‌ام. نهایت تلاشم را می‌کنم تا یک تمرین‌کننده شایسته دافا باشم. سه کار را به خوبی انجام دهم تا سرانجام به منزل حقیقی‌ام بازگردم.

http://en.minghui.org/html/articles/2016/8/9/158184.html