(Minghui.org) نمی‌توانم با استفاده از کلمات احساسم را بیان کنم که چقدر خوش‌اقبالم که تمرین‌کننده فالون گونگ هستم. نمی‌دانم اگر بخاطر دافا نبود آیا امروز اینجا می‌بودم.

یک زندگی فلاکت‌بار

سه ساله بودم که مادرم از دنیا رفت و توسط نامادری‌ام بزرگ شدم. مرا می‌زد و ناسزا می‌گفت و غذای کافی به من نمی‌داد. معنای زندگی و دلیل اینکه چرا مردم باید تا این حد در محنت باشند را نمی‌دانستم.

پس از تولد فرزندانم، دچار بیماری‌های مختلفی از جمله ناراحتی قلبی، هموروئید، رماتیسم و سردر‌های شدید شدم. احساس می‌کردم مفاصلم از یخ پوشانده شده است.

پنجاه ساله بودم که شوهرم از دنیا رفت. من که خانه‌دار بودم و کار نمی‌کردم، پس از مرگ شوهرم هیچ درآمدی نداشتم. دنیایم ویران شده بود. در آن زمان کوچک‌ترین پسرم دبیرستان می‌رفت، باید شهریه او و هزینه بیمارستان خودم را تأمین می‌کردم.

روزی به دیدن دوستی رفتم که بودایی بود. از آن جا که خودم نیز بودایی بودم به او گفتم که می‌خواهم به معبد بروم تا راهبه شوم و همان جا بمیرم. فکر می‌کردم با این کار دیگر باری بر دوش فرزندانم نخواهم بود.

یکی از دوستانم گفت: «شنیده‌ام فالون گونگ در درمان بیماری‌ها بی‌نظیر است. افرادی بوده‌اند که در مرحله پیشرفته سرطان بوده و مداوا شده‌اند. شاید بتوانی آن را امتحان کنی.»

تمرین فالون دافا

آن شخص کتاب جوان فالون را به من قرض داد ولی چون من کره‌ای بودم و چینی را خیلی خوب نمی‌دانستم، نتوانستم آن را بخوانم. در آغاز فقط می‌توانستم بعضی کلمات را درک کنم. از نوه‌ام خواستم تا کمکم کند، اما خیلی زود صبرش تمام شد. به من یک لغت‌نامه داد تا خودم یاد بگیرم ولی حتی قادر نبودم از لغت‌نامه استفاده کنم.

طی دو روز به سخنرانی‌های استاد گوش دادم. با اینکه تمرینات را هنوز انجام نداده بودم، ولی استاد بدنم را پاک کردند. خیلی زود بیماری‌هایم از بین رفتند.

معجزات رخ می‌دهند

روزی به زمین افتادم و مچ دستم شکست. آن را معالجه نکردم و تنها به انجام تمریناتم ادامه دادم. چند روز بعد خود‌به‌خود درمان شد. بعضی از همسایه‌ها که شاهد آن اتفاق بودند، خواستند که تمرین فالون گونگ را انجام دهند.

وقتی در ژوئیه ۱۹۹۹ حزب کمونسیت چین (ح.ک.چ) آزار و شکنجه علیه فالون گونگ را آغاز کرد، پلیس محلی بارها برای آزار و اذیت به خانه‌ام می‌آمد. در نهایت به دلیل اینکه حاضر نشدم از اعتقادم دست بردارم، مرا به بازداشتگاه محلی بردند.

ما اجازه داشتیم فقط از آب لوله‌کشی خارج از اطاق استفاده کنیم. فصل زمستان و دمای آب یک درجه زیر صفر بود و من موهایم را با آب یخ زده می‌شستم. نگهبانان به من می‌خندیدند ولی نه احساس بدی داشتم و نه سرما خوردم. آن زمان حدوداً شصت ساله بودم و این موضوع باعث شگفتی آنها بود.

سختی‌های مطالعه فا

به دلیل اینکه قادر نبودم بیشتر فا را مطالعه کنم، نمی‌دانم چقدر اشک ریختم. زمانی که در بازداشتگاه بودم توسط یکی از تمرین‌کنندگان بعضی از اشعار استاد را به خاطر سپردم. آن تمرین‌کننده یک جمله می‌گفت و من تکرار می‌کردم. اما معنی آن را نمی‌فهمیدم. تمرین‌کننده مجبور بود بارها آن را برایم شرح دهد تا بتوانم به یاد بسپارم.

حالا کتاب‌های هنگ ‌یین و نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر استاد را از بر هستم. کمی بعد، شروع به یادگیری نوشتن کردم. به کلمات نگاه می‌کردم و مانند حروف چینی می‌نوشتم.

برای اینکه کمک کنم تا مردم بیشتری درباره فالون گونگ و آزار و شکنجه بدانند، نامه می‌نوشتم و به مردم می‌دادم. یک بار شخصی گفت: «چطور این خانم مسن می‌تواند به این زیبایی بنویسد؟» فقط لبخند زدم چون در حقیقت آن را ننوشته بودم بلکه نقاشی کرده بودم. نوشتن یک نامه برایم ساعت‌ها یا روزها زمان می‌برد در حالی که برای سایرین احتمالاً  فقط سی دقیقه از وقت آنها را می‌گرفت.

تحت آزار و شکنجه، نُه بار بازداشت شدم. مرا به اردوگاه کار اجباری بردند و به دلیل صحبت با مردم درباره دافا و آزار و شکنجه به پنج سال حبس محکوم شدم.

امیدوارم بتوانم به مردم بیشتری کمک کنم تا حقایق درباره آزار و شکنجه را بفهمند و با دروغ و شعار‌های پوچ (ح.ک.چ) فریب نخورند. می‌خواهم رژیم چین، حسن شهرت استادم، آقای لی هنگجی، بنیان‌گذار فالون گونگ را به او بازگرداند.

http://en.minghui.org/html/articles/2016/7/30/158035.html