(Minghui.org) استاد فرصت‌های ارزشمندی را برای نجات موجودات ذی‌شعور ترتیب داده‌اند. از ملاقاتی که در هواپیما داشتم، فوریت نجات مردم را احساس کردم.

در ماه آوریل برای سفری کاری بسوی شهر الف پرواز کردم. مرد جوانی در کنارم نشسته بود. زمینه کاری‌مان مشابه‌ بود، بنابراین در طول پرواز با یکدیگر صحبت کردیم، اما زمان پرواز بقدری کوتاه بود که من فرصتی پیدا نکردم درباره فالون گونگ با او صحبت کنم.

پس از اینکه هواپیما به زمین نشست، چون مسیرمان یکی بود، از او دعوت کردم که با هم سوار یک تاکسی شویم. او موافقت کرد. بین راه، درباره فالون گونگ، آزار و شکنجه، برداشت اجباری اعضای بدن تمرین‌کنندگان و خروج از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمان‌های وابسته به آن صحبت کردم. او نمی‌توانست وحشی‌گری این آزار و شکنجه را باور کند.

راننده تاکسی ظاهراً به ماهیت شیطانی ح.ک.چ پی برده بود و درباره تجربه پدرش صحبت ‌کرد، بنابراین از راننده خواستم که از ح.ک.چ خارج شود و او نیز فوراً موافقت کرد. آنگاه از مرد جوان خواستم که این کار را انجام دهد. او پاسخ داد که هرگز به ح.ک.چ یا یکی از سازمان‌هایش ملحق نشده است زیرا او در حومه شهر بزرگ شده است. قبل از اینکه بتوانم بیشتر با او صحبت کنم، تاکسی در مقصد توقف کرد و او پیاده شد.

سه روز قبل، از سفر کاری دیگری به زادگاهم باز می‌گشتم. از دیدار دوباره این مرد جوان حیرت کردم. او در کنار من در همان سمت نشست. وقتی مرا دید، در ادامه گفت: «این سرنوشت است، این سرنوشت از پیش تعیین شده است.»

گفتم: «قرار است نجات پیدا کنی و دوباره همدیگر را ملاقات کردیم.» طی دوساعت پروازمان با یکدیگر صحبت کردیم. وقتی دوباره از او سؤال کردم که آیا به ح.ک.چ یا یکی از سازمان‌هایش ملحق شده است یا نه، او حقیقت را به من گفت که به سازمان جوانان پیشگام ملحق شده بود. او به‌خاطر دروغی که قبلاً گفته بود عذرخواهی کرد و موافقت کرد که از ح.ک.چ خارج شود.

وقتی می‌خواستیم باهم از هواپیما خارج شویم، دوباره گفت: «این واقعاً شگفت‌انگیز و باورنکردنی است. باور دارم که این ملاقات تقدیری است.» خوشحال شدم که این موجود نجات پیدا کرد.

http://en.minghui.org/html/articles/2016/9/3/158528.html