(Minghui.org) بیش از یک سال قبل شروع به توزیع مطالب روشنگری حقیقت کردم. ابتدا، آنها را در مسیر کسب و کارم توزیع میکردم. متوجه شدم که این کار بسیار مؤثر است، گاهی اوقات نیز افراد را متقاعد میکردم از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای وابسته به آن خارج شوند.
طولی نکشید، هر بار که بیرون میرفتم، میتوانستم، 10 الی 20 بروشورِ مطالب روشنگری حقیقت را توزیع کنم. اکنون میتوانم بیش از 100 بروشور را پخش کنم.
سال گذشته با برخی از افراد ملاقات کردم که از پذیرفتن مطالب امتناع میکردند، سرِ من فریاد میزدند یا مطالب را روی زمین میانداختند. بااینحال، امسال بهنظر میرسد که مردم بیشتری میدانند که تمرینکنندگان افراد خوبی هستند که تحت آزار و شکنجه قرار میگیرند. درحال حاضر، مردم مطالب را از من درخواست میکنند. برخی از هر نمونهای یک بروشور میخواهند و عدهای یک بروشور برای خودشان و بقیه را برای اعضای خانواده خود میخواهند. گاهی اوقات تعداد زیادی از مردم در اشتیاق گرفتن مطالب دورم جمع میشوند.
یک بار بعد از توزیع مطالب در مقابل سوپرمارکتی، فقط دو بروشور باقیمانده بود. آماده رفتن به منزل بودم که خانمی از من پرسید: «چه کسی این بروشورها را به شما میدهد؟ چه کسی هزینۀ آنها را پرداخت میکند؟»
پاسخ دادم: «مطالب را از اینترنت دانلود و با پول خودم این برشورها را تهیه میکنم. این مطالب را به مردم میدهم تا آنها را از حقایق آگاه کنم. از صمیم قلب مایلم مردم را نجات دهم.»
توضیح دادم: «فالون دافا در سراسر جهان تمرین میشود. پولی که ح.ک.چ در اختیار دارد از مردم چین گرفته میشود. آن پول زحمتکشیده ما است که بهسختی بهدست آوردهایم و ما مردم چین هستیم که از ح.ک.چ حمایت میکنیم. حزب بسیار فاسد است و برای کسب سود و منفعت خود، مرتکب جنایات زیادی مانند برداشت اعضای تمرینکنندگان زنده فالون دافا شده است. از کوزه همان تراود که در اوست، زمانی که آسمان بخواهد ح.ک.چ را نابود کند، هیچ کسی نمیتواند آن را متوقف کند.»
همانطور که صحبت میکردم، آن خانم شروع به گریه کرد. دستم را تکان میداد و بارها از من سپاسگزاری کرد. یک بروشور به او دادم. عمیقاً تحت تأثیر تغییرش قرار گرفته بودم؛ فردی که با دروغهای ح.ک.چ مسموم شده بود. چه تعداد از مردم را هنوز نجات ندادهایم!
در طول سال نوی چینی، مردی حدود 50 ساله را دیدم. درحالیکه مطالب را توزیع میکردم، مرا تعقیب کرد و همچنان از من عکس میگرفت. عصبانی نبودم، اما میدانستم که اگر گزارش مرا به مسئولین بدهد، آینده بدی برای خودش ایجاد میکند.
برگشتم و او را متوقف کردم. چند لحظهای آنجا ایستادیم، هیچ یک از ما حرکت نکردیم. در آخر، او کارت شناسایی خود را به من نشان داد و گفت: «نگاه کن! من یک پلیس هستم و بهخاطر داشتن این مطالب میتوانم تو را دستگیر کنم!»
پاسخ دادم: «این مطالب را توزیع میکنم تا مردم بتوانند از حقیقت آگاه شوند!»
بلافاصله رفتارش تغییر کرد و گفت: «سال نو است. باید به منزل بروی و از تعطیلات لذت ببری.»
یک روز وقتی یک بروشور به مردی دادم، گفت: «این درباره فالون دافا است و گزارش تو را خواهم داد.» قبل از اینکه بتوانم چیزی بگویم، بازویم را گرفت. فکر کردم: «نمیگذارم این کار را انجام دهد.»
مرد دیگری که این را شنید گفت: «لطفاً عجله کن و برو. این مرد لیاقت گرفتن این اطلاعات را ندارد.»
متوجه شدم که ممکن است این اشارهای از طرف استاد باشد، بروشور را از دستش گرفتم و فکر کردم: «تلفنت مسدود خواهد شد.» بهسرعت از آنجا دور شدم اما به توزیع مطالب ادامه دادم.
اغلب با افرادی برخورد میکنم که میگویند: «چگونه جرأت توزیع این مطالب را در خیابان داری؟ پلیس تو را دستگیر خواهد کرد.» فکر میکنم که در توزیع مطالب اطلاعرسانی هیچ چیز اشتباهی وجود ندارد، زیرا افراد عادی بروشورهایی در خیابان پخش میکنند. باید افراد بیشتری را از حقیقت آگاه کنیم و نیازی به پنهان کردن کاری که انجام میدهیم، نداریم. هر وقت که مطالب را توزیع میکنم، این موضوع را به خودم یادآوری میکنم و آن مؤثر است.
اوت امسال، کیفیت چاپ بروشورها ضعیف بود. فکر کردم که آن مطالب تأثیری منفی بر مردم داشته باشند و نمیخواستم آنها را توزیع کنم. احساس خستگی میکردم و استراحتی کردم. به تمرینکنندهای که مسئول چاپ بود گفتم که دیگر مطالب را چاپ نکند. فقط 20 بروشور داشتم، ازاینرو به بازاری رفتم تا آنها را پخش کنم.
وقتی فقط 10 عدد داشتم، فردی شروع به تعقیب من کرد و یک بروشور درخواست کرد. ناگهان، چند نفر بروشور خواستند، حتی یک نفر در ویلچر مرا دنبال کرد و خواست که یکی به او بدهم. طولی نکشید که تمام بروشورها تمام شدند. افرادی که بروشور نگرفته بودند، مشتاقانه به دنبالم میآمدند.
فوراً متوجه شدم که مردم منتظرمان هستند و نمیتوانم توزیع مطالب را متوقف کنم. در راه منزلم، به ابراز اشتیاق مردمی که بروشور میخواستند، فکر میکردم. بهمحض ورود به منزل، به تمرینکننده مسئولِ چاپ گفتم که لطفاً مطالب بیشتری چاپ کند. او گفت که یک چاپگر جدید خریداری کرده است.
از همتمرینکنندگانی که مطالب را برای من تأمین میکنند، سپاسگزارم!
قبلاً وابستگی قوی به رقابتجویی داشتم که موجب میشد نگران پخش مقدار بیشتر مطالب باشم. در زمان توزیع مطالب با افراد مختلف زیادی صحبت کردهام و بهتدریج، نیکخواهتر و خردمندتر شدهام.
بهطور پیوسته بر سایر وابستگیهایم کار کردهام، مانند حفظ وجهه و آبرو، رنجش، عصبی شدن، ترس و شوق و اشتیاق و افکار درستم قویتر شدهاند. میدانم که استاد به من کمک میکنند و وابستگیهایم ازبین میروند.
امیدوارم همه تمرینکنندگانِ چین بیرون بیایند تا رودررو مردم را نجات دهند. باید زمانی را که استاد گسترش دادند، گرامی بداریم. امیدوارم تمام تمرینکنندگان قدم پیش گذاریم و به تعهدات ماقبل تاریخمان احترام بگذاریم.
مجموعه روشنگری حقیقت