(Minghui.org) مادرِ تمرین‌کننده‌ای قبلاً فالون دافا تمرین می‌کرد، اما در ژوئیه 1999، پس از شروع آزار و شکنجه وحشیانه فالون دافا، او این تمرین را رها کرد. این ماجرا درباره این است که بعد از زمین خوردن و شکستن لگنش چه اتفاقی برای او افتاد؛ آزمونی بزرگ، نبردی بین خوبی و پلیدی، روی داد که با ایمان این تمرین‌کننده و قدرت دافا حل‌وفصل شد.

سقوط شدید مادر

در سال 2015، مادرِ این تمرین‌کننده زمین خورد و لگنش شکست و جابجا شد. خانواده‌اش ازعهده مخارج بیمارستان برنمی‌آمدند و وقتی او را به منزل بردند، پای چپش فلج بود.

این تمرین‌کننده به مادرش ‌‌گفت فقط دافا و استاد لی، بنیانگذار دافا، می‌توانند به او کمک کنند و از مادرش ‌خواست عبارات «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند.

وقتی همسایگانش درباره این موضوع شنیدند، به او خندیدند. این تمرین‌کننده سعی کرد درباره قدرت معجزه‌آسای دافا به آنها بگوید، اما هیچ یک نمی‌خواستند به حرف‌هایش گوش دهند. همسایه‌ای گفت: «اگر مادرت بهبود یابد، حرفت را باور می‌کنم.»

سه روز بعد، او متوجه یک برآمدگی نزدیک لگن مادرش شد. آن برآمدگی به‌سرعت بزرگ‌تر و ظرف چند روز چرکین شد. بنابراین او مادرش را به بیمارستان بازگرداند. پزشک گفت که این زخم‌بستر است و اینکه نمی‌تواند کاری درباره آن انجام دهد.

یک هفته بعد، زخم‌بستر بزرگ‌تر شد و چرک و خون تراوش می‌کرد. جراحت آنقدر عمیق بود که استخوان به‌وضوح ‌دیده می‌شد.

این تمرین‌کننده پرونده‌های پزشکی مادرش را جمع‌ کرد و به بیمارستان بزرگی در شهر رفت.

قبل از رفتن به مادرش گفت که عبارات «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کند. او سه نشان یادبود دافا را نیز روی دیوارِ اتاق مادرش آویزان کرد.

تمام پزشکان متخصصی که به آنها مراجعه ‌کرد، ‌گفتند که رهایی از زخم‌های ‌بستر غیرممکن است.

فراخواندن «ارواح»

شب همان روزی که این تمرین‌کننده به شهر رفت، خواهرش با او تماس گرفت و گفت که مادرشان هشیاری‌اش را ازدست داده و استخوانش از مفصل بیرون زده است.

وقتی او این خبر را شنید، از استاد درخواست کمک کرد. خودش را آرام کرده و شروع به خواندن فا کرد.

زمان فرستادن افکار درست، با چشم سومش دید که مادرش روی تختی دراز کشیده، خانمی مسن کنارش نشسته و با سرنگی خونِ پایش را خارج می‌کند. او سر آن زن فریاد کشید: «چه کار می‌کنی؟»

آن خانم مسن خندید و گفت: «تو می‌خواهی سه کار را انجام دهی، مگر نه؟ نمی‌گذارم فرصت انجام آن را داشته باشی.»

این تمرین‌کننده متوجه شد که رنج و محنت مادرش مداخله‌ای از سوی نیروهای کهن است.

وقتی به منزل رسید، یادبودهایی را که روی دیوار آویزان کرده بود، سر جای‌شان نبودند.

مادرش نیمه‌هوشیار بود. خواهرش گفت که او از شخصی در روستایی دیگر که دارای توانایی‌های فوق طبیعی است، خواست به منزل بیاید و زمان فوت مادرشان را پیشگویی کند. این تمرین‌کننده متوجه شد که این شخص به تسخیر روح روباه درآمده است.

بنابراین یک یادبود دافا به گردن مادرش انداخت و سپس به اتاق دیگری رفت. خواهرش گفت که آن خانم گفته مادرشان ظرف چهار روز این دنیا را ترک می‌کند.

اما این تمرین‌کننده پس از دادن غذا به مادرش، شروع به خواندن جوآن فالون کرد و به‌فواصل منظم افکار درست می‌فرستاد.

حدود 11 شب، مادرش ناگهان چشم‌هایش را باز کرد، لحاف را با فشار دور کرده و سعی داشت یادبود را از گردنش بیرون بیاورد. این تمرین‌کننده متوجه شد که مادرش تحت فرمان یک روح شیطانی، تلاش می‌کند از یادبود رها شود. بنابراین شروع به فرستادن افکار درست کرد و مادرش به‌تدریج آرام شد و دوباره به خواب رفت.

سه شب متوالی این وضعیت تکرار شد. در چهارمین شب، هنگامی که این تمرین‌کننده درحال مرتب کردن تخت مادرش بود، تکه‌ کاغذی زردرنگ و تاشده را پیدا کرد. خواهرش گفت آن خانم با توانایی‌های فوق‌طبیعی آن کاغذ را گذاشته است. او فوراً کاغذ را بیرون آورد و سوزاند.

زمانی که به داخل اتاق برگشت، مادرش بیدار شده بود. او فا را برای مادرش خواند، اما این بار مادرش با اشتیاق گوش می‌داد. پدرش نیز دوباره یادبودها را روی دیوار آویزان کرد.

یک هفته بعد، همه با کمال تعجب متوجه شدند که زخم‌های ‌بستر او به‌سرعت التیام می‌یابد. لگنش به‌حالت عادی برگشت و به‌تدریج مقداری حس‌ و حرکت در پای فلجش ایجاد شد.

خبر بهبودی او به‌سرعت در سراسر روستا پخش شد. تعداد زیادی از مردم برای دیدن مادر این تمرین‌کننده می‌آمدند. خواهرش به همه می‌گفت که چگونه فالون دافا به نجات زندگی مادرش کمک کرد. اکنون مردم در این منطقه باور دارند که فالون دافا واقعاً خوب است و می‌تواند زندگی مردم را نجات دهد.