(Minghui.org)  قبلاً از افسردگی و مشکلات معده رنج می‌کشیدم، اما با شروع تمرین فالون دافا، طولی نکشید که وضعیت سلامتی‌ام به حالت اول بازگشت. از مزایای این تمرین آنقدر زیاد بهره‌مند شده‌ام که در هر فرصت ممکن درباره دافا با مردم صحبت می‌کنم.

استاد بدنم را پاک کردند

بیشتر اوقات نفس کم می‌آوردم و به‌علت اضطراب نمی‌توانستم بخوابم. خیلی لاغر بودم، زیرا به‌ندرت غذا می‌خوردم. برای چهار سال داروهای طب غربی و چینی را مصرف ‌کردم، اما تمام آنچه دریافت ‌کردم، پرداخت ماهانه صورتحساب‌های سنگین بود. زندگی‌ام مملو از بدبختی بود.

در سال 2010، یک تمرین‌کننده فالون دافا نسخه‌ای از کتاب جوآن فالون را به من داد. او گفت: «لطفاً آن را با ‌دقت بخوان. آن وضعیت سلامتی‌ات را بهبود خواهد بخشید. به‌خاطر داشته باش، این یک کتاب معمولی نیست. امکان دارد درحین خواندن آن با برخی مداخلات روبرو شوی، اما حتماً آن را تا انتها بخوان.» پس از خواندن آن برای فقط چند روز، وضعیت خوابم بهتر شد. علاوه‌برآن، در طول آن مدت هیچ دارویی مصرف نکردم و احساس راحتی و سرزندگی داشتم. ازاینرو تصمیم گرفتم تمام داروهایم را دور بریزم.

حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری اصول فالون دافا هستند که تمرین‌کنندگان باید در زندگی روزمره خود آنها را دنبال کنند.

یک روز وقتی اتومبیلم را پارک می‌کردم، روی اتومبیل دیگری خط انداختم. شخصی گفت بدون اینکه به صاحب آن اتومبیل بگویم، آنجا را ترک کنم، اما به حرفش گوش نکردم، زیرا حقیقت را تمرین می‌کنم و باید مسئولیت خسارتی را که سبب شدم، بر‌عهده بگیرم.

پس از صحبت با مالکِ آن اتومبیل، او 400 یوآن درخواست کرد. پذیرفتم که آن مبلغ را بپردازم. شخصی در کنارم به‌آرامی گفت که برطرف کردن آن خسارت فقط 200 یوآن هزینه دارد. اما من بحث نکردم و مبلغ کامل را پرداختم.

استاد بیان کردند:

«آنچه که سخت است این است که وقتی می‌دانید موضوع از چه قرار است و علایق شخصی‌تان از دست‌تان می‌رود یا وقتی چیزی حیاتی در معرض خطر است، آیا دروناً تحت تأثیر قرار می‌گیرید؟»

یک بار درحال انجام دادن تمرینات، معده‌ام به‌شدت درد گرفت. دخترم که کلاس چهارم بود، گفت نجات دادن یک انسان آسان نیست. با حرف دخترم متوجه شدم که استاد درحال تشویق کردنم هستند. به خودم گفتم تحمل کن و درنهایت درد ناپدید شد.

استاد بیان کردند:

«وقتی احساس می‌کنید بسیار معذب هستید، به این معنی است که وقتی چیزی به نهایت می‌رسد، برعکس می‌شود و تمام بدن شما پاک خواهد شد. آن باید کاملاً پاک شود.» (جوآن فالون)

استاد بارها بدنم را پاک کرده‌اند و اغلب چرخش فالون را در قسمت‌های مختلف بدنم احساس می‌کنم.

درباره دافا به اعضای خانواده‌ام گفتم

وضعیت سلامتی‌ام ظرف سه ماه تمرین، فوق‌العاده بهبود یافت. فالون دافا را به شوهرم معرفی کردم، اما او از این کارم عصبانی شد. رفتارش کاملاً خلاف خلق‌وخوی آرام معمولش بود. می‌دانستم او تحت تأثیر تبلیغات حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) علیه تمرین دافا، عمیقاً گمراه شده است و از این بابت ناراحت بودم.

به‌‌دلیل مخالفت شدیدش، به او گفتم که دیگر تمرین نمی‌کنم. اما وقتی دوروبرم نبود، هنوز هم تمرینات را انجام می‌دادم و فا را مطالعه می‌کردم.

ما نسبت به یکدیگر بی‌تفاوت شده بودیم و به‌ندرت با هم ارتباط برقرار می‌کردیم. با خودم فکر کردم که باید احساساتم را نسبت به او رها کنم تا اینکه متوجه پیام‌هایی در تلفن همراهش شدم؛ پیام‌هایی که برای زن دیگری نوشته و ارسال کرده بود. نفرت و حسادتم برانگیخته شد.

سه بار این پیام‌ها را دیدم و هر بار درباره آنها با شوهرم صحبت کردم. درباره مشکلات اوایل ازدواج‌مان، درباره مسئولیتی که یک مرد در قبال خانواده‌اش برعهده دارد و درباره اصل عقوبت کارمایی با او صحبت می‌کردم. او سرانجام گفت که دیگر هیچ پیامی برای آن زن نمی‌فرستد.

این حوادث به‌مدت تقریباً دو سال ذهنم را مشغول کرده بود. آن خانم و شوهرم در یک شرکت کار می‌کردند، بنابراین همیشه به آنها شک داشتم و حسادت می‌کردم.

تمام تلاشم را می‌کردم تا وابستگی‌هایم برای داشتن یک زندگی عالی، احساسات نسبت به شوهرم و نفرت را رها کنم.

هر روز به‌خوبی از شوهرم مراقبت کرده و در برخی از کارها به او کمک می‌کردم. نگرش خود نسبت به مادرشوهرم را نیز تغییر دادم.

در جشن‌های عمومی با هدایایی به دیدنش می‌رفتم، در کارهای خانه به او کمک کرده و درباره دافا با او صحبت می‌کردم. او متوجه ‌شد که رفتارم تغییر کرده است. حتی از سازمان‌های وابسته به ح.ک.چ نیز خارج شد.

اعضای خانوادۀ شوهرم همه در دادوستد و مشغول کسب‌وکار هستند. با آنها خیلی صحبت نکرده بودم. حسادت و تکبرم را رها کردم و مسائلم را با آنها ساده گرفتم. درباره دافا با آنها صحبت کردم و آنها مشتاقانه حرف‌هایم را پذیرفتند. از تغییراتم در اثر تمرین فالون دافا نیز شگفت‌زده بودند.

دختر جوانم نیز تمرین را شروع کرد و اصول دافا را دنبال می‌کرد. درنتیجه، با هم‌کلاسی‌هایش به‌خوبی کنار می‌آمد و در درس‌هایش به‌خوبی عمل می‌کرد.

مادربزرگ شوهرم 89 ساله بود که پزشکان تشخیص دادند به سرطان پیشرفته پستان مبتلا است. او تحت عمل جراحی قرار نگرفت، زیرا خانواده‌اش نگران خطرات ناشی از سن بالایش بودند. سخنرانی‌های استاد را برایش پخش کردم و او هر روز به دو سخنرانی گوش می‌داد.

دو هفته بعد، او در پشت و شانه‌اش احساس درد داشت و محلول زرد رنگی از پستان راستش خارج شد. به او گفتم که استاد درحال پاک کردن بدنش هستند و از او خواستم به گوش کردن به سخنرانی‌ها ادامه دهد.

بعد از پنج ماه، او فوق‌العاده بهبود‌ یافت. همه به‌خاطرش خوشحال بودند. این فرصت را غنیمت شمردم، به عمه و عمویم درباره دافا گفتم و به آنها کمک کردم از ح.ک.چ خارج شوند.

گفتن حقایق دافا به افراد در محل کار

من در دبیرستان تدریس می‌کنم و قبلاً در مدرسه احساس خستگی می‌کردم، اما بعد از شروع تمرین فالون دافا وضعیت سلامتی‌ام تاحد بسیار زیادی بهبود یافت. به‌شدت کار می‌کردم، با دانش‌آموزان همراهی می‌کردم و آنها برایم احترام قائل بودند. در کلاس‌هایم داستان‌هایی درباره ارزش‌های سنتی می‌گفتم و فیلم‌هایی درباره اعتقاد معنوی، برای دانش‌آموزان پخش می‌کردم. به این طریق، بنیانی را آماده می‌کردم تا درباره فالون دافا و آزار و شکنجه با آنها صحبت کنم.

در یکی از کلاس‌ها که بالغ بر 50 دانش‌آموز داشت، بیش از 40 نفر از سازمان‌های وابسته به ح.ک.چ خارج شدند. بیش از 50 دانش‌آموز در کلاسی دیگر و بسیاری از همکارانم نیز از ح.ک.چ خارج شدند.

تزکیه استوار با نگاه به درون

یک بار با تمرین‌کننده دیگری بحث کردم، اما از او رنجش به دل گرفتم.

یک روز برای توزیع مطالب اطلاع‌رسانی دافا بیرون رفتیم و از همدیگر گله و شکایت کردیم. درنتیجه، در خیابان با مزاحمت روبرو شدیم. من در ترافیک خیابان گیر کردم و او درحالی‌که مطالب را به مردم می‌داد، نزدیک بود بازداشت شود.

می‌دانستم که اگر غفلت و کوتاهی‌مان را کنار نگذاریم، باعث مشکلاتی می‌شود، اما نتوانستم از گله و شکایت‌هایم نسبت به او دست بکشم.

چند روز قبل گفتگوی دیگری داشتیم. او پیشنهاد کرده بود که به خانمی که آدرسی را به من گفته بود، یک فلش یو‌اس‌بی حاوی مطالب اطلاع‌رسانی فالون دافا بدهم.به‌‌نظر من اگر ابتدا درباره دافا با او صحبت نمی‌کردیم، آن کار بیهوده‌ای بود.

تمرین‌کننده دیگری به آرامی به حرف‌های‌مان گوش می‌داد و گفت که ما باید به درون نگاه کنیم.

پس از رسیدن به منزل، متوجه شدم که باید به‌طور کامل گله و شکایتم را رها کنم.

استاد بیان کردند:

«اگر همه با هم خوب بودند، بدون هیچ تضادی برای پیشی گرفتن و هیچ چیزی با ذهن‌تان مداخله نمی‌کرد، آیا فقط با نشستن در اینجا، شین‌شینگ‌تان رشد می‌کرد؟ این‌گونه نیست. یک شخص مجبور است که خود را در موقعیت‌های واقعی آبدیده کند.» (جوآن فالون)

مخفی کردن وابستگی‌هایم، مطابق با استاندارد یک تمرین‌کننده نیست. آن نه درستی است و نه مهربانی.

روز بعد به‌صورت رودررو و بی‌پرده با هم صحبت کرده و هر یک از ما کاستی‌هایمان را پیدا کردیم.

نگاه به درون در واقع، ابزاری جادویی است. این مهم نیست که حق با کیست و چه کسی مقصر است، زیرا همۀ ما در روندی از تزکیه هستیم. مهم‌ این است که به دنبال کوتاهی‌هایمان باشیم و آنها را رها کنیم.