(Minghui.org) من یک معلم بازنشسته 72 ساله هستم و در ژوئن 1997 تمرین فالون دافا را شروع کردم. در ژوئن 2012 به‌خاطر صحبت با مردم درباره فالون دافا بازداشت شدم. پلیس بدون هیچ روند قانونی مرا محبوس کرد. در هنگام فرار از روی یک دیوار به ارتفاع تقریباً دو متر پریدم و پاهایم دچار جراحت شد.

زمانی که به بیمارستان برده شدم، پزشکان گفتند که هر دو مچ پاهایم، درشت‌نی و نازک‌نی در‌ پای راستم و زانوی چپم شکسته است. همچنین یک کیست بزرگ پر از خون در سرم وجود داشت. پزشک گفت: «به‌خاطر سن و سال و شدت جراحاتت من نمی‌توانم تضمین کنم حتی بعد از درمان، کاملاً بهبود یابی.»

مضطرب نشدم و فقط به خودم گفتم: «من تمرین‌کننده دافا هستم. استاد از من مراقبت می‌کند و با ایمان قوی‌ام به دافا، کاملاً بهبود می‌یابم.» همچنین شنیده بودم تمرین‌کنندگانی که به شدت کتک خورده و شکنجه شده، بهبود یافته بودند.

پزشک که از شنیدن مخالفتم با جراحی شوکه شده بود به من اخطار داد: «بعداً پشیمان می‌شوی. تضمین می‌کنم که اگر درمان نکنی بعداً معلول می‌شوی.» من کاملاً به حرف‌های پزشک واقف بودم و خانم همسایه‌ای را به یاد آوردم که هم سن من بود و هر دو پایش شکست. او تحت عمل جراحی قرار گرفت تا در پایش قطعه‌ای فلزی قرار دهند تا به بهبودی‌اش کمک کند. اما به محض اینکه یک سال بعد فلز را خارج کردند، دوباره پایش شکست و از آن زمان معلول است.

تصمیم من باعث نگرانی خانواده‌ام شد. دختر و پسرم سعی کردند مرا متقاعد کنند که نظر یک متخصص ارتوپد در بیمارستانی مشهور را نیز جویا شوم. شوهرم از شدت نگرانی در عرض چند روز، چند کیلو وزنش کاهش یافت. برادر کوچکم در مقابلم گریه می‌کرد و سایر اقوام نگرانی‌شان را ابراز می‌کردند. اما من تردید نکردم و به استاد و دافا اطمینان محض داشتم.

روز چهارم در بیمارستان اتفاق عجیبی افتاد. خون درون کیست سرم، کاملاً خالی و از طریق ادرار دفع شد. همچنین به‌رغم جراحات شدید و مصرف نکردن دارو، هیچ دردی احساس نمی‌کردم. تورم نداشتم و خواب و خوراکم عادی بود.

دو پرستاری که از من مراقبت می‌کردند، شگفت‌زده شده بودند. در طول سال‌هایی که کار کرده بودند هرگز با چنین جراحتی مواجه نشده بودند که همراه با درد نباشد. هم‌اتاقی‌هایم نیز همین فکر را می‌کردند و باعث شد که بخواهند بیشتر درباره فالون دافا بدانند.

روز هشتم، مرخص شدم و به خانه رفتم.

در خانه مطالعه فا را دوباره شروع کردم و تمرینات را طبق معمول انجام دادم. از آن جایی که نمی‌توانستم بایستم، تمرینات را نشسته در تخت انجام می‌دادم. روز 39، برای انجام تمرینات ایستادم. در ابتدا فقط ‌توانستم ده دقیقه برای تمرین اول بایستم. روز بعد 20 دقیقه برای تمرین دوم و سوم ایستادم. هر روز زمان ایستادن را افزایش می‌دادم. روز ششم توانستم تمرینات ایستاده را در یک ساعت انجام دهم. همچنین توانستم به تنهایی با استفاده از عصا به توالت بروم.

در آغاز شوهرم از اینکه برخلاف میل او تمرینات را انجام می‌دادم عصبانی بود اما وقتی دید که روز به روز بهتر می‌شوم، اطمینان پیدا کرد. با این حال وقتی مدیتیشن را با وضعیت لوتوس کامل شروع کردم دوباره نگران شد و گفت: «حتی افراد جوان باید استراحت کنند و تا سه ماه به استخوان‌ها اجازه رشد دهند. حالا تو پاهایی را که هنوز کاملاً بهبود نیافته‌اند، در وضعیت ضربدر قرار می‌دهی. چطور ممکن است بهبود یابی؟ باقی عمرت معلول می‌مانی.»

به او گفتم دافا قدرتمند‌تر از هر تفکر معمولی است و انجام بیشتر تمرینات به بهودی‌ام کمک می‌کند. پس از 50 روز بازگشت به خانه، می‌توانستم بدون هیچ کمکی در خانه راه بروم. طولی نکشید که توانستم آشپزی کنم و کارهای معمول را انجام دهم. تقریباً در عرض 4 ماه کاملاً بهبود پیدا کردم.

خانواده و دوستانم شاهد این روند فوق‌العاده بودند و دیگر هیچ تردیدی به قدرت دافا نداشتند. سابقاً خواهر شوهرم در رابطه با موضوع ایمان به دافا لجبازترین فرد بود. اما حالا کاملاً متقاعد شده است.

دافا بدنی سالم به من عطا کرد

پیش از تمرین دافا به بیماری‌های متعددی مبتلا بودم. از جمله در گلویم غده‌ای غیر سرطانی داشتم که غیر قابل جراحی و به اندازه یک تخم‌مرغ بود، زخم‌های شدید مقعد که تبدیل به هموروئید شد، سینوزیت، ورم معده، شانه‌های خشک، سرگیجه، تحلیل عضلات کمر و مشکلات دندان داشتم. طولی نکشید که پس از شروع تمرین، همه آنها ناپدید شدند.

متاًسفانه دو سال بعد رژیم جیانگ آزار و شکنجه فالون دافا را شروع کرد. به دلیل قوی نبودن ایمانم، در سال 2000 به‌خاطر ترس و فشار مأموران تمرین را رها کردم. در همان سال تمام بیماری‌هایم دوباره پدیدار شدند.

در ژوئن 2002 برادر کوچکم به‌دلیل ابتلاء به سرطان معده، تحت عمل جراحی قرار گرفت. سپس در مارس 2003 علائم برادرم در من نیز بروز کرد. چون پدرم نیز از سرطان معده فوت کرده بود، می‌ترسیدم ارثی باشد. دو ماه دارو مصرف کردم اما هیچ اثری نداشت و در این مدت وزنم کاهش یافت.

خیلی فکر کردم. در عمق وجودم می‌دانستم هیچ چیزی در این دنیا به جز تمرین دافا نمی‌تواند مرا درمان کند. متوجه شدم استاد رهایم نکرده بودند. تصمیم گرفتم از این فرصت استفاذه کنم تا به دافا بازگردم و تمرین را دوباره شروع کنم. از آن زمان فا را مطالعه و تمرینات را انجام می‌دهم و شین‌شینگم را تزکیه می‌کنم. سلامتی‌ام بهبود یافته و دوباره به شرایط عادی بازگشته‌ام.

در زمستان 2007 دچار بیماری زونا شدم که درد فراوانی داشت. با درک کارمای بیماری، درد را تحمل کردم و نزد هیچ پزشکی نرفتم و داروئی مصرف نکردم. طبق معمول به مطالعه فا و انجام تمرینات ادامه دادم. در عرض 4 روز درد از بین رفت و طی 10 روز تمام نشانه‌ها کاملاً ناپدید شدند.

تجربیات فوق‌العاده تمرین‌کنندگانی مانند من، تجلی قدرت دافا هستند. اگر می‌توانستیم همه این ماجراها را ثبت کنیم، هر تمرین‌کننده قادر بود کتابی را گردآوری کند مملو از مطالبی که مردم احتمالاً آنها را اسطوره و افسانه می‌پندارند.