(Minghui.org) در سال ۱۹۹۹ وقتی ۱۴ ساله بودم، تمرین فالون دافا را شروع کردم. در آن زمان با تماشای تمرین بزرگ‌ترهایم، چیزهای زیادی یاد گرفتم.

با تماشای پدرم، متوجه شدم که او تمرین‎کننده‌ای سخت‎کوش است. از اینکه بنرهای حاوی اطلاعات درباره روش تزکیه‎اش را به‌صورت دستی می‎نوشت، تحت تأثیر قرار می‌گرفتم، چراکه دولت کمونیستی در سال ۱۹۹۹ این تمرین را ممنوع کرد.

مدت کوتاهی پس از شروع آزار و شکنجه، او به یک گروه از تمرین‎کنندگان پیوست که در مورد آزار و شکنجه مطالبی با چاپ رنگی آماده می‎کردند. کار پرهزینه‌ای بود و پدرم تقریباً تمام پس‎اندازمان را صرف این کار می‌کرد.

پدرم در سال ۲۰۰۶، براثر آزار و شکنجه درگذشت. مرگ او تقریباً مرا نابود کرد. او فالون دافا را به من معرفی کرده و همیشه برای حمایت از من در این تمرین آماده بود.

در طول زمانه سخت زندگی‎ام، زمانی که احساس تنهایی و درماندگی داشتم، با مردی جوان که کمی شبیهِ پدرم بود، ملاقات کردم. با او دوست شدم، اما در پایان رابطه‎مان به هم خورد. با این حال احساسات مرا رها نکرد و زمان زیاد و دردناکی طول کشید تا توانستم این احساسات را از بین ببرم.

سرمشق خوبی بودن

کارم را در سال ۲۰۱۳ رها کردم، زیرا می‎خواستم تمرکز بیشتری بر تمرین تزکیه‌ام داشته باشم. نمی‎خواستم آن را به‌تنهایی انجام دهم و تصمیم گرفتم به یک گروه مطالعه فا بپیوندم. در این گروه شش نفر بودیم که پنج نفر از ما تمرین‎کننده مسن بودند.

یکی از اعضای گروه بسیار سخت‎کوش بود. او همیشه با پاهای ضربدری در حالت لوتوس کامل می‎نشست. او کتاب را با هر دو دست نگه می‎داشت و زمانی که جوآن فالون، کتاب اصلی فالون دافا را مطالعه می‎کردیم، به‌ندرت کلمه‎ای را اشتباه می‎خواند یا از قلم می‎انداخت. در واقع، او یکی از دلایل اصلی آن بود که می‎خواستم همچنان در گروه بمانم.

این خانم الگوی خوبی برای همه ما بود. او صبح‌ها بیرون می‎رفت و با مردم در مورد دافا و آزار و شکنجه صحبت می‎کرد. پس از مدتی، همه ما این کار را شروع کردیم. من اغلب با این تمرین‎کننده بیرون می‎رفتم و در حالی که او با مردم صحبت می‎کرد، افکار درست می‎فرستادم. گاهی اوقات، بیش از ۲۰ نفر بعد از گوش دادن به صحبت‌های او از حزب خارج می‎شدند.

رابطه تقدیری برای شنیدن درباره دافا

یک بار، مرد مسنی را دیدیم که به‌نظر می‎رسید لال است. وقتی مطالب دافا را به او دادیم، با فشار دادن کف دست‎ها مقابل قفسه سینه‎اش از ما تشکر کرد. وقتی به او گفتم به‌خاطر داشته باشد که «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیک‎خواهی، بردباری خوب است»، سرش را تکان داد و به قلبش اشاره کرد.

درحالی که آنجا را ترک می‎کردیم، او با انگشتش به بین ابروانش اشاره کرد و دستش را به‌علامت موفقیت نشان داد. فکر کردم حرکتش به این معنا است که می‎تواند چیزها را از طریق چشم آسمانی‎اش ببینید و ما را تشویق می‎کند که بهتر عمل کنیم. وقتی می‎رفتیم، به عقب برگشتم و نگاهی به او انداختم و دیدم که هنوز آنجا ایستاده و کف دست‎هایش را مقابل قفسه سینه‎اش به هم می‌فشرَد.

من و مادرم به روستای بزرگی رفتیم تا در آنجا پوستر بچسبانیم. وقتی برمی‌گشتیم، مردی مسن با چهره‎ای کسل‎کننده را دیدیم که روی سنگ بزرگی نشسته بود. فکر کردیم تقدیرش این است که ما را ملاقات کند و منتظر شنیدن حقایق فالون دافا است.

پوستر در حومه شهر: «جهان به حقیقت، نیک‎خواهی، بردباری نیاز دارد»

آن مرد مقداری از مطالبِ حاویِ اطلاعات اساسی درباره فالون دافا را پذیرفت. وقتی به او گفتم که به‌خاطر داشته باشد «فالون دافا خوب است» و «حقیقت، نیک‎خواهی، بردباری خوب است» آنقدر تحت تأثیر قرار گرفت که به گریه افتاد. او همچنین موافقت کرد که از حزب کمونیست خارج شود.

گروه مطالعه فای ما حدوداً سه سال است که برقرار است و تعداد اعضایش از ۶ نفر به بیش از ۱۰ نفر رسیده است. ما تقریباً هر روز، درباره حقایق فالون دافا با مردم صحبت می‌کنیم. گاهی اوقات در یک روز بیش از ۲۰۰ نفر از حزب خارج می‎شوند.

به‌علاوه، این گروه مطالعه فا محیط خوبی را ایجاد کرده تا درک‌های‌مان از فا را با یکدیگر به‌اشتراک بگذاریم، به یکدیگر کمک کرده و یکدیگر را تشویق کنیم.