(Minghui.org) تمرین فالون گونگ را در سال 1994 شروع کردم. حزب کمونیست چین در سال 1999 آزار و شکنجه فالون گونگ را آغاز کرد و من در سال 2000 به‌دلیل عزم راسخم در انجام این تمرین در یک اردوگاه کار اجباری زندانی شدم.

در نیمه شبی ناگهان دردی مانند ضربه چاقو را در قلبم احساس کردم. یکی از نگهبانان اردوگاه با پزشک کشیک تماس گرفت تا مرا معاینه کند. پزشک ضربان قلب و فشار خونم را بررسی کرد. او حرفی نزد اما در حالی که نگرانی از چهره‌اش پیدا بود به سرعت رفت. فهمیدم وضعیتم بحرانی است و او می‌ترسد که من در آنجا بمیرم.

کمی بعد معاون رئیس و چند نفر از کارمندان آمدند و درباره این صحبت کردند که مرا به بیمارستان بفرستند. اما من نمی‌خواستم بروم و به آنها گفتم اگر بتوانم به خانه بروم و فالون گونگ را تمرین کنم به سرعت بهبود می‌یابم. اما آنها به حرفم گوش نکردند. ۷ یا ۸ تن از آنها مرا به داخل یک آمبولانس کشاندند و به اورژانس یک بیمارستان محلی بردند.

پزشکی مرا معاینه کرد و تصمیم گرفت مرا تحت تزریق و تنفس با لوله اکسیژن قرار دهد. من ایمان راسخی به فالون گونگ داشتم و می‌دانستم بدون هیچ درمانی خوب می‌شوم. لوله اکسیژن را جدا کردم و دلیل کارم را توضیح دادم. آنها از من خواستند به علم ایمان داشته باشم و تحت درمان قرار بگیرم.

توضیح دادم: «پیش از شروع تمرین فالون گونگ حدود یک سال در بیمارستان بستری بودم. پول زیادی خرج کردم خیلی درد کشیدم. بیماری‌هایم از طریق درمان پزشکی بهتر نشد بلکه بدتر نیز شد. پس از شروع تمرین فالون گونگ حتی یک قرص هم مصرف نکرده‌ام و دچار هیچ بیماری هم نشده‌ام. پس فکر می‌کنید، فالون گونگ شگفت‌انگیز نیست؟» آنها ساکت بودند.

به‌رغم پاسخشان به حرف‌هایم، باز هم طبق دستور پزشک عمل کردند و مرا به تخت بستند. پرستاری یک لوله پلاستیکی دور پایم بست تا برای تزریق، رگی را روی پای چپم پیدا کند. من فریاد زدم: «استاد کمکم کنید! من این تزریق را نمی‌خواهم.» قبلاً پرستاران به راحتی می‌توانستند رگم را پیدا کنند اما به محض اینکه فریاد زدم آنها موفق نشدند. چون در مقابل آنها تقلا کردم، خسته شدند.

آنها تصمیم گرفتند استراحت کنند و بعد با محکم نگه داشتن من روی تخت، رگی روی پای راستم پیدا کنند. من دوباره فریاد زدم و تقلا کردم. آنها دوباره موفق نشدند. من نشستم و به آنها گفتم: «اگر به من اجازه دهید مدیتیشن نشسته را انجام دهم خوب می‌شوم.»

آنها حرفی نزدند. من درباره فالون گونگ و دلیل آزار و شکنجه آن توسط ح.ک.چ با آنها صحبت کردم.

در حالی که مرا به اردوگاه باز می‌گرداندند، تجربیاتم را بازگو کردم که چطور پس از شروع تمرین فالون گونگ، از بیماری‌های شدید بسیاری که داشتم بهبود یافتم. همچنین از آنها خواستم تا در آزار و شکنجه ح.ک.چ شرکت نکنند.

62 ساله هستم. پیش از شروع تمرین فالون گونگ در سال 1994، به بیماری‌های بسیاری مبتلا و باخطر مرگ مواجه بودم. فشار خونم بین ۱۵ تا ۲۶ نوسان داشت. دچار عارضه قلبی، اختلال چربی خون و دیابت بودم و پاهایم فلج شده بود. بینایی‌ام را تقریباً از دست داده بودم. دچار مشکلات شدید زنان بودم. استخوان‌های گردن و مهره‌های کمرم دچار رشد غیرطبیعی شد. نمی‌توانستم از عهده کارهای شخصی‌ام بربیایم. پزشکی گفته بود که شرایطم بسیار بحرانی است و هر لحظه امکان مرگم وجود دارد. حدود یک سال در بیمارستان بستری بودم که در آن مدت وضعیتم بدتر شد.

همه چیز را برای زمان فوتم تدارک دیده بودم. ترتیبی دادم تا دخترم به مدرسه‌ شبانه روزی برود. شرایطم بسیار ناامید‌کننده بود. همسایه‌ای توصیه کرد فالون گونگ را تمرین کنم بنابراین من آن تمرین را امتحان کردم. زمان کوتاهی پس از آن همه بیماری‌هایم از بین رفت. استاد لی زندگی جدیدی به من دادند. بسیار سپاسگزار هستم و نمی‌توانم با کلمات قدردانی‌ام را ابراز کنم. از آن به بعد در تمرین فالون گونگ ثابت قدم بوده‌ام.