(Minghui.org) من یک تمرین‌کننده فالون دافای 67 ساله هستم که تزکیه را در فوریه سال 1997 شروع کردم. قبل از شروع تمرین تزکیه فالون دافا، از روماتیسم، کمر درد مزمن و سایر بیماری‌ها رنج می‌بردم. این بیماری‌ها در عرض دو هفته بعد از شروع تزکیه ناپدید شدند.

جلسات مطالعه گروهی فا در خانه‌ام برگزار و از تعداد رو به رشد تمرین‌کنندگان استقبال می‌کردم. با این حال، همانطور که آزار و شکنجه دافا و خانواده‌ام افزایش یافت، پشتکارم در تمرین تزکیه کمتر شد. سپس تجربه‌ای داشتم که مرا به‌طور جدی در مسیر تزکیه قرار داد.

یک شب در آوریل سال گذشته همسرم پیشنهاد کرد که لون یو بخوانیم. در حین خواندن دومین پاراگراف، در قفسه سینه‌ام فشردگی ناراحت‌کننده‌ای احساس کردم. با همسرم درباره این ناراحتی صحبت کردم و تصمیم گرفتم که به تخت‌خواب بروم.

در طول آن شب، حالم بدتر شد تاجایی که بریده بریده نفس می‌کشیدم. همسرم از سر و صدای ناشی از نفس نفس زدنم بیدار شد. در همان لحظه احساس کردم که انگار جسمی روی قفسه سینه‌ قرار گرفته بود که باعث شد روح اصلی‌ام آزاد شود و بدن فیزیکی‌ام بمیرد.

در حالی که بالا شناور شده بودم، جسمم را دیدم که روی تخت دراز کشیده بود. سپس دو نفر ظاهر شدند و مرا به مکان باشکوهی بردند و که توسط فالون‌های شناور بسیار زیادی احاطه شده بود.

در دروازه اصلی، برادر کوچکترم را دیدم که در حال نگاه کردن به من بود. سپس چرخید و آنجا را ترک کرد. داخل حیاط کاخ، کوچکترین برادرم در سالن جنوبی سخت مشغول کار کردن روی صحافی کردن کتاب‌ها بود.

در آن زمان دو پیام‌آور مرا به سمت سالن شمالی هدایت کردند، متوجه شدم که در تزکیه به‌خوبی عمل نکرده‌ام. وارد سالن شمالی شدم و بلافاصله زانو زدم و از شرمندگی سرم را پایین انداختم.

در این نقطه به پایین و به دنیای بشری نگاه کردم و جمعی از اعضای خانواده‌ام را دیدم که وحشت‌زده اطراف جسمم را احاطه کرده بودند. دخترم آمبولانسی را خبر کرده بود و برانکاردی را آورده بود و هر پنج عضو خانواده‌ام سعی داشتند که مرا بلند کنند و روی برانکارد بگذارند. در بُعد دیگر دیدم که آن برانکارد در واقع یک گودال زباله بدبو، پر از مواد کثیف مانند خون، چرک، ادرار و مدفوع بود. به‌طور باور نکردنی‌ای تعدادی از افراد را مشاهده کردم که باخوشحالی درون گودال زباله بازی می‌کردند.

با آگاهی از کثیف بودن آن، از حرکت کردن خودداری کردم و خانواده‌ام تقلا می‌کردند که بدنم را روی برانکارد بگذارند. یک پیام‌آور آسمانی به من اجازه داد که برای خانواده‌ام بنویسم. موفق شدم که قلم و کاغذی را به حرکت درآورم و جملات زیر را برای خانواده‌ام نوشتم، «استاد، اشتباه کردم. من حاضر نیستم که این زمین را ترک کنم و وظایف بسیار زیادی دارم که باید به سرانجام برسانم.»

بعد از مدتی، پیام‌آور آسمانی از من خواست که بایستم و در مقابل میزی راه بروم. آینه‌ای به همراه توده‌ای از کاغذهای باطله روی میز بود. توده کاغذها ناگهان به‌سرعت پشت سرهم شروع به ورق خوردن کرد و در عین حال آینه محتوای هر صفحه را با تصاویر و کلمات نشان می‌داد. متوجه شدم که در حال دیدن تاریخچه زندگی‌ خودم هستم- فیلم آسمانی ضبط شده زندگی‌ام روی زمین!

نوار ضبط شده زندگی‌ام به سه بخش تقسیم شده بود. در اولین بخش خودم را دیدم که عهد و پیمانی را با استاد امضاء کردم، اعلام کردم که قصد دارم که به دنیای بشری فرود آیم، تبدیل به یک مرید دافای دوره اصلاح فا بشوم و موجودات ذی‌شعوری را که به من اختصاص داده شده‌اند، نجات دهم.

بخش دوم وضعیت تزکیه‌ام قبل از شروع آزار و شکنجه فالون دافا در سال 1999 را نمایش داد. من از طریق مطالعه جدی فا و پخش فا به موجودات ذی‌شعور به عهد و پیمانم عمل کرده بودم. ستون گونگ همچنین بدنم در بُعدی دیگر خیلی بلند و قطور بود.

آخرین بخش، وضعیت تزکیه‌ام را بعد از شروع آزار و شکنجه نشان داد. قبل از سال 2002، هنوز مانند قبل کوشا بودم. با این حال بعد از سال 2003 ستون گونگم شروع به کوچک شدن کرد و در سال 2016 بسیار کوچک و نازک شده بود.

بعد از دیدن آن فیلم ضبط شده آسمانی شدیداً شرمنده شدم چراکه آن نشان ‌داد تزکیه‌ام، استاد، هم‌تمرین‌کنندگان و موجودات ذی‌شعور را نادیده گرفته بودم. باعجله به استاد ادای احترام کردم و صمیمانه از ایشان خواستم که به من فرصت دیگری ببخشند تا اشتباهات گذشته‌ام را جبران کنم.

بعد از این درخواست به دنیای بشری برگشتم و دیدم که کل خانواده‌ام اطرافم نشسته‌اند و در حال فرستادن افکار درست هستند. وارد جسمم شدم و بلافاصله نشستم. همه خوشحال شدند که به زندگی برگشته بودم.

بعد از شنیدن تجربه‌ام، همه مصرانه از من خواستند که باجدیت تزکیه کنم.