(Minghui.org) اخیراً تزکیه‌ام در وضعیت ضعیفی بود و اختلافاتی بین من و تمرین‌کننده الف بوجود آمد. با کمک سایر تمرین‌کنندگان و نگاه به درون، شرایط عوض شد.

وابستگی به راحت‌طلبی

تمرین‌کننده الف به نزدم آمد و برای تولید مطالب روشنگری حقیقت از من کمک خواست. من تمایلی به انجام این کار نداشتم چراکه می‌خواستم از کار سخت و خسته‌کننده دوری کنم. با استفاده از این بهانه که وب‌سایت مینگهویی بیان کرده است مناطق خاصی نباید نشریات یا مجلات روشنگری حقیقت خودشان را تولید کنند، درخواستش را رد کردم.

او اصرار کرد که آن مطالب بسیاری مؤثر است و او از آنها استفاده کرده تا تعدادی از مأموران پلیس را متقاعد کند که از ح.ک.چ خارج شوند. از او خواستم که آن مقاله مینگهویی را بخواند و پیشنهاد کردم که سایر تمرین‌کنندگان در گروه مطالعه فای محلی نیز آن را بخوانند. می‌خواستم اثبات کنم که حق با من است. در پایان من و الف وارد جر و بحث شدیدی شدیم.

برخی از تمرین‌کنندگان گفتند ازآنجاکه نجات موجودات ذی‌شعور وظیفه‌ای فوری است، این اختلاف زیاد ما را در دام نیروهای کهن خواهد انداخت و زمان ارزشمندمان را هدر می‌دهد. آنها همچنین به من پیشنهاد کردند تا جایی که مطالب مفید باشد، همکاری و کمک کنم.

متوجه شدم که مشکل شین‌شینگی دارم. دیدم که تمرین‌کننده الف تنها فردی نیست که وابستگی رقابت‌جویی و برنده شدن در بحث را دارد. من نیز آن وابستگی را داشتم. زمانی که سعی کردم وابستگی‌هایم را رها کنم، همکاری من و الف به‌تدریج بهتر شد.

به دیگران به دیده تحقیر نگاه کردن

در روند ویرایش مطالب، متوجه شدم که متن اصلی غیرمنطقی است و براساس درک خودم شروع به تنظیم مجدد محتوای آن کردم. الف مانع این کارم شد و گفت که من نیز تمام مدت همان مشکل را داشته‌ام. او به‌طور غیرمستقیم اشاره کرد که من مقالات تمرین‌کنندگان دیگر را تاحدی ویرایش می‌کنم که آنها دیگر انعکاسی از درک اصلی به‌اشتراک گذاشته شده توسط آن تمرین‌کنندگان نیست و برطبق گفته الف این مشکل باعث شده است که بسیاری از مقالات ارائه شده برای انتشار در وب‌سایت مینگهویی رد شود.

این گفته‌ها چشمانم را باز کرد. فکر می‌کردم که برخی از تمرین‌کنندگان خیلی مسن و بی‌سواد هستند و نمی‌توانند فا را به‌وضوح درک و افکارشان را خوب بیان کنند. بنابراین اغلب این اجازه را به خودم می‌دادم که مقالات‌شان را در حین تایپ کردن‌ تغییر دهم. وقتی زمان ارائه مقالات نزدیکتر می‌شد، آن مقالات را باعجله و بدون اینکه بگذارم نویسندگان تغییرات اولیه را بازنگری کنند ارسال می‌کردم.

سپس به علت ریشه‌ای اشتباهم پی‌بردم. همیشه خودم را در نوشتن و ویرایش خوش ذوق درنظر می‌گرفتم و به دیده تحقیر به دیگران نگاه می‌کردم. از الف سپاسگزار بودم که توجه مرا به این مسئله جلب کرد. ازآنجاکه هر تمرین‌کننده سطح تزکیه و درک از فای خودش را دارد، من نمی‌بایست هرگز محتوای اولیه و جوهر مقالات را تغییر می‌دادم. در عوض فقط می‌بایست چیزهایی مانند جمله‌بندی یا املای اشتباه را تغییر می‌دادم. می‌بایست به نظرات و ایده‌های نویسندگان احترام می‌گذاشتم.

بلافاصله بعد از اینکه خودم را اصلاح کردم، زمانی که توضیح ‌دادم که چه چیزی و چرا نیاز به تغییر دارد، الف نسبت به پیشنهاداتم پذیراتر شد. ما بدون دردسر متن نهایی را ارائه دادیم.

درکم از معنای همکاری

ما مطالبی را برای تأیید به مینگهویی ارائه کردیم. با این حال مینگهویی توصیه کرد که برای به‌اشتراک‌گذاری داخلی و به‌عنوان مرجعی برای تمرین‌کنندگان استفاده شود و به‌صورت چاپی یا در مقیاسی وسیع استفاده نشود.

الف استدلال کرد ازآنجاکه مینگهویی تأیید نکرده یا چاپ و توزیع این مطالب را ممنوع کرده است، پیشنهاد کرد که ما آن را برای توزیع محلی چاپ کنیم. موافقت نکردم، فکر کردم که این اشتباه جدی و مهم ممکن است این توانایی را داشته باشد که به‌طور منفی تزکیه شخصی‌ام را تحت تأثیر قرار دهد. الف با دیدن عدم تمایلم، اصرار کرد که آن مطالب را به سایر محل‌های تولید مطالب ببرد یا حتی چاپگر خودش را برای تولید بخرد. او همچنین بیان کرد که تصورات بشری‌ام تأثیر منفی‌ای بر نجات موجودات ذی‌شعور خواهد گذاشت. هماهنگ‌کننده محلی در گروه‌مان نیز با من گفتگو کرد و از من خواست با او بیشتر همکاری کنم.

رویارویی با همه این اختلافات و انتقادات، باعث شد احساس کنم که مورد بی‌انصافی قرار گرفته‌ام. تلاش کردم که به درون نگاه کنم، اما دائماً اشتباهات را در الف می‌یافتم. در ذهنم او فردی غیرمنطقی بود در حالی که خودم را فردی بسیار سازگار درنظرمی‎گرفتم که دائماً در حال بهبود خود است.

در این زمان، تمرین‌کننده دیگری درکش را در رابطه با وضعیت موجود به‌اشتراک گذاشت. او اشاره کرد که الف سختی‌های بسیار زیادی را در زندگی شخصی‌اش تجربه کرده است. او تمام قلبش را بر روی تولید مطالب روشنگری حقیقت گذاشته بود و اینکه ما باید جنبه‌های مثبتش را ببینیم و با او همکاری کنیم. اگر ما همگی از همکاری خودداری کنیم، او ممکن است کاری را انجام دهد که به امنیت گروه آسیب برساند یا با تزکیه شخصی‌اش مداخله کند و او را از تزکیه دافا خارج کند.

تبادل تجربه او مرا بیدار کرد. دوباره ویدئوی سخنرانی استاد برای تمرین‌کنندگان استرالیایی را تماشا کردم. همه و هر کلمه‌ استاد به مشکلات من اشاره می‌کرد. احساس کردم که ابتدا می‌بایست به درون نگاه کنم تا وابستگی‌های بشری‌ام را پیدا کنم و سپس به‌آرامی به مشکل الف اشاره کنم و از طریق گفتگویی صادقانه با او به توافق برسم بجای اینکه به دیده تحقیر به آن نگاه کنم و نظراتم را به او تحمیل کنم.

من نیز آموختم که این تمرین‌کننده را گرامی بدارم و سختی‌ها و دیدگاه‌های او را درک کنم. سپس احساس کردم که باید از او و تلاش‌هایش حمایت کنم. در مورد تصورات و نقاط ضعف بشری‌ام با او صحبت کردم. همچنین درکم را درباره اینکه چرا این مطالب نباید در مقیاس وسیع چاپ و توزیع شوند به‌اشتراک گذاشتم. اما درکم را به او تحمیل نکردم. در عین حال، پیشنهاداتی در رابطه به مطالعه فا و رشد شخصی‌اش ارائه دادم. بی اعتمادی و اختلاف بین ما ناپدید شد.

درهم شکستن موانع

هماهنگ کننده گروه محلی با توجه به سختی‌ها و خواست صمیمانه‌ الف برای مشارکت در پروژه‌ها، بسیار از او حمایت می‌کرد. او شاهد بحث و گفتگوی ما بود. اگر چه به دلیل ضعف شنوایی‌اش نمی‌توانست دقیقاً پی‌ببرد که ما درباره چه چیزی صحبت می‌کنیم، احساس کرد که من در حال ایجاد مانع برای تلاشهای الف هستم.

متوجه وخامت اوضاع شدم و می‌بایست تلاش نیروهای کهن برای منزوی کردن تمرین‌کنندگان و فروپاشی گروه را متوقف می‌کردم. می‌توانستم احساسات و عواطف بشری هماهنگ‌کننده نسبت به الف را احساس کنم که می‌توانست منجر به مسائل جدی‌تر برای کل گروه شود. می‌خواستم که به‌طور مفصل درکم را با او به‌اشتراک بگذارم اما تا بحال با او نشستی برای گفتگوی دقیق و عمیق نداشتم.

سپس در طول جلسه مطالعه گروهی فا، پسر هماهنگ‌کننده داخل اتاق شد و بر سر ما فریاد زد. بعد از این اتفاق او تصمیم گرفت که به مدت یک ماه از شهر بیرون برود و بدین معنی بود که این مکان مطالعه گروهی فا به ناچار به یک مکان موقت نقل مکان می‌یافت. می‌دانستم که این امر می‌توانست برای مدت زمانی طولانی آسیب جدی به تزکیه او وارد کند و باعث سست شدن وی شود. از سوی دیگر می‌توانستم درک کنم که مجبور بود برای فراهم آوردن یک محیط پایدار برای مطالعه گروهی‌مان چه فشاری را در خانه تحمل کند.

این مداخله به‌شکل بی‌احترامی پسرش و سؤتفاهم وی نسبت به دافا و تمرین‌کنندگان ظاهر شد. احساس کردم که نیروهای کهن سعی داشتند که از شکاف‌ها در تزکیه‌مان سؤاستفاده کنند و ما را از هم جدا کنند. بنابراین مصمم شدم که درک و تجربه‌ام را با او به‌اشتراک بگذارم.

بعد از جستجوی درون، دلیل اینکه چرا هنگام اشاره به مسائلش پذیرا نبود را درک کردم. این وابستگی خودم به ترس، خودخواهی و تمایل شدیدم به محافظت از خود بود که باعث بی‌اثر شدن کلماتم می‌شد.

افکارم را در نامه‌ای برای هماهنگ‌کننده نوشتم و قصد داشتم که شخصاً آن را به او تحویل بدهم. زمانی که از خانه‌ام بیرون آمدم، هنوز می‌ترسیدم که ممکن است تمایلی به گوش دادن نداشته باشد. سپس شروع به تکرار یکی از شعرهای هنگ یین استاد کردم. اعتماد به نفس و افکار درستم را بازیافتم.

به او گفتم: «در همکاری اخیرم با الف حقیقتاً متوجه مشکلاتم شدم. با کمک تمرین‌کنندگان و بعد از نگاه به درون، خشم و رنجش در قلبم کم و کمتر شد و می‌توانم جنبه درخشان و مثبت سایر تمرین‌کنندگان را ببینم.»

ادامه دادم: «من همچنین به سخنرانی استاد برای تمرین‌کنندگان استرالیایی گوش دادم که در آن استاد به انتقاد متوسل نشدند و نشان دادند که با صبر و شکیبایی چطور امور می‌توانند بهتر اداره شوند. استاد مرا از مشکلاتم آگاه کردند و اینکه باید رشد کنم و بعد از تبادل ایده‌ها و درک‌هایم به‌دنبال پیشنهاداتی بودم. متوجه شدم که ما نباید دیگر در تله‌های نیروهای کهن گیر بیفتیم و در نتیجه موانع و شکاف‌هایی میان تمرین‌کنندگان ایجاد کنیم.»

او با من موافقت کرد. این را به‌عنوان نشانه‌ای درنظر گرفتم مبنی براینکه می‌توانم برخی از مشاهداتم را با او درمیان بگذارم. به او گفتم که وقتی نوبت به الف می‌رسد تحت تأثیر احساسات قرار می‌گیرد بجای اینکه مسائل را براساس فا ارزیابی کند. این تصمیماتی که می‌گیرد می‌تواند خطرات امنیتی برای محل تولید مطالب ایجاد کند. اشاره کردم که وقتی دیگران نظرات متفاوتی داشتند او عصبانی می‌شد. او تبادل تجربه‌ام را پذیرفت و گفت: «زمانی که دیگران مشکلاتم را می‌بینند و آنها را به من گوشزد می‌کنند، وضعیت جدی است و می‌بایست حقیقتاً به درون نگاه کنم.»

سپس او برخی از مقالات مینگهویی و برخی متونی را که از هفته‌نامه مینگهویی جمع‌آوری کرده بود، با من به اشتراک گذاشت. می‌توانم بگویم که او در تزکیه و مطالعه فا بسیار محکم و استوار بود و می‌خواست سریعاً مشکلات اخیر را حل و فصل کند. در طول بیش از دو ساعت تبادل تجربه، توانستیم بسیاری از اختلافات و مشکلات را بدون توجه به اینکه چقدر عمیقاً ریشه‌دار به‌نظر می‌رسیدند، برطرف کنیم.