(Minghui.org) خانواده‎ام در روستای چیوژو زندگی می‎کنند. اولین دخترمان دو سال پس از ازدواج‌مان متولد شد. پس از آنکه دختر دومم در سال ۲۰۰۲ به‌دنیا آمد، همسرم دچار عفونت نای شد. پسرم در سال ۲۰۰۳ متولد شد و وضعیت سلامت همسرم پس از تولد این دو نوزاد طی دو سال، ضعیف شد.

پزشکان ما را چندان امیدوار نمی‌کردند، زیرا عوارض جانبی بسیاری از داروها موجب بروز سایر بیماری‌ها و مشکلات می‎شد. پس از آن وضعیت سلامت همسرم بدتر شد و در بستر بیماری افتاد.

پیدا کردن بسته اطلاع‌رسانی دافا بیرونِ منزل‎مان

در دسامبر ۲۰۰۵، بسته کوچکی بیرون در منزلم بود. متوجه شدم که حاوی اطلاعاتی درباره فالون دافا است و آن را به همسرم دادم.

او گفت: «چه چیز خوبی است. رعایت اصول حقیقت، نیک‎خواهی، بردباری برایمان خوشبختی را به‌ ارمغان خواهد آورد.» او همچنین اشاره کرد که یک بیمار سرطانی در استان هبی پس از تمرین دافا درمان شده است.

پس از خواندن مطالب، سلامتی‎اش مقداری بهبود یافت. بنابراین کتاب‎های فالون دافا را از دوستان‎مان قرض گرفتیم. پس از گذشت چهار روز از خواندن کتاب اصلی، جوآن فالون، او به اندازه کافی توان داشت که از بستر بلند شود و راه برود و بلافاصله تصمیم گرفت تمرین دافا را شروع کند.

به‎طور کامل نمی‎دانستم که چه اتفاقی افتاده و فکر نمی‎کردم که بهبودی او به‎خاطر این تمرین باشد. فکر می‌کردم شاید سرنوشت‎مان این است که زندگی شادی را در کنار هم ادامه دهیم. وقتی او سالم‌تر شد، خوشحال بودم. سپس تصمیم گرفتیم کسب‌وکاری را شروع کنیم و فروشگاهی را راه‎اندازی کردیم.

چند سال گذشت و کسب‌وکارمان به‎خوبی پیش می‎رفت. همسرم به مطالعه کتاب‎های فالون دافا و انجام تمرینات ادامه می‌داد. توجه زیادی به او نمی‌کردم و علاقه‌ای نداشتم تا اطلاعات بیشتری درباره این تمرین کسب کنم.

علی‌رغم آزار و شکنجه حزب کمونیست چین (ح.ک.چ)، همسرم همچنان برای بالا بردن سطح آگاهی مردم درباره آزار و شکنجه بیرون می‌رفت. از آنجا که می‎ترسیدم او نیز مانند سایر تمرین‎کنندگان دستگیر شود، اجازه نمی‌دادم بیرون برود. اما او در هر صورت بدون اینکه چیزی به من بگوید، برای این کار بیرون می‎رفت.

او صبورانه درباره اصول این تمرین توضیحات بیشتری به من می‌داد و می‌گفت که آن به مردم می‌آموزد افراد خوبی شوند. با گذشت زمان بهتر متوجه شدم که دافا چیست و تصمیم گرفتم خودم نیز این تمرین را شروع کنم.