فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

دو نامه به خانواده‌ام در طول آزار و شکنجه (قسمت اول)

10 ژانویه 2018 |   یک تمرین‌کننده دافا در چین

(Minghui.org) تمرین فالون دافا را در ۲۳ آوریل سال ۱۹۹۶ آغاز کردم. طی دو دهه بعد، معجزات بسیاری را در دافا شاهد بوده و تجربه کرده‌ام و استاد نیک‌خواهی و شفقت بیکرانی را به من ارزانی داشته‌اند. ماجراها و درک‌های بسیاری برای به اشتراک گذاشتن دارم.

امروز، می‌خواهم با گفتن برخی از ماجراها تحت عنوان دو نامه به خانواده‌ام، قدردانی خودم و خانواده‌ام را نسبت به استاد و دافا ابراز کنم.

نامه به شوهرم در روزی که به اردوگاه کار اجباری منتقل شدم

این نامه در ماه ژوئن سال ۲۰۰۰ نوشته شد، در‌حالی‌که حدود دو ماه در بازداشتگاه محبوس بودم و قرار بود مرا به اردوگاه کار اجباری منتقل کنند. پلیس مرا از بازداشتگاه بیرون برد. یکی از پلیس‌های خوب تکه‌ای کاغذ و یک قلم به من داد و از من خواست که چیزی برای خانواده‌ام بنویسم.

وقت چندانی برای فکرکردن نداشتم، بنابراین متن زیر را در پشت کاغذ نوشتم.

«۲ اوت ۲۰۰۰

حالت چطور است؟

قرار است به شهر X بروم و احتمال دارد به مدت یک سال آنجا بمانم. پشیمان نیستم. تو حق و حقوق خودت را داری. اگر واقعاً می‌خواهی مرا طلاق دهی، لطفاً نگران احساساتم نباش. برایم فداکاری بسیاری کرده‌ای و من این را به‌وضوح می‌دانم.

دختر ما بسیار عاقل و فهمیده است، بنابراین، خواهش می‌کنم قاطعانه او را راهنمایی کنی و کنارش باشی.

عمیقاً بر این باورم همه کسانی که به‌خاطر من متحمل رنج و محنت شدند، سرانجام پاداش دریافت خواهند کرد.

با احترام،

پی‌نوشت: لطفاً به‌خاطر برطرف‌کردن مشکلم به کسی رشوه نده، زیرا من مسیر خودم را طی می‌کنم. لطفاً سلام مرا به سایر اعضای خانواده برسان

روی کاغذ، عبارت «ثبت اسناد بازجویی» به چشم می‌خورد. بدیهی است از همان کاغذ‌هایی بود که در اداره پلیس مورد استفاده قرار می‌گیرند. می‌توانم بگویم که پلیس مزبور سعی داشت به من کمک کند. از او شنیدم که با عصبانیت می‌گفت: «آنها هیچ کار درستی انجام نمی‌دهند. فقط بانوان مسن را دستگیر می‌کنند.»

در سال‌های بعد، وقتی که مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفتم و بازداشت می‌شدم، او نهایت سعی‌اش را برای کمک به من انجام می‌داد. نمی‌خواست وجدانش را بفروشد، بنابراین سرانجام از شغلش به‌عنوان یک پلیس دست کشید. شنیده‌ام که درحال حاضر به‌ کار خوبی مشغول است.

قبل از اینکه فالون دافا را تمرین کنم، شوهرم دائم‌الخمر بود. بنابراین نه تنها در خارج از خانه کارش به زدوخورد می‌کشید، بلکه بعد از برگشت به خانه وسایل را می‌شکست، مرا مورد ضرب و شتم قرار می‌داد و باعث آزار همسایگان می‌شد.

یک‌بار چنان بیش از حد مست شده بود که راه بازگشت به خانه را گم کرده بود و جایی زیر برف خوابید. یک‌بار، که در حین مستی رانندگی می‌کرد، ماشینش غلتید و از مسیر جاده خارج شد.

زمانی دیگر، بعد از اینکه مست کرده بود، با مادرم که داشت با مراقبت از دخترمان به ما کمک می‌کرد، دعوا کرد. وسایل خانه را شکست و تلویزیون را خراب کرد. در آن لحظه مادرشوهرم وارد خانه‌مان شد، اما هنگامی که چنین صحنه‌ای را مشاهده کرد، برگشت. او پسرش را سرزنش نمی‌کرد و مرا هم آسوده نمی‌گذاشت.

یک سال بعد از اینکه ازدواج کردیم، در شب سال نوی چینی، درحالی‌که با مادر و خواهرشوهرم کوفته درست می‌کردیم، باهم درگیر بحث شدیم. عصبانی شدم و به اتاق دیگری رفتم. همه آنها مرا نادیده گرفتند. می‌خواستم به خانه مادرم بروم، اما جرئت نکردم خودم خانه را ترک کنم. بسیار عصبانی بودم و ظرف چای را روی کف اتاق انداختم. شوهرم سر و صدا را شنید و به داخل اتاق آمد تا مرا به‌شدت مورد ضرب و شتم قرار دهد. هیچکس مانع او نشد. همکلاسی شوهرم که برای دیدار ما آمده بود، وقتی خون روی صورت و همه جای بدنم دید، بسیار ترسید.

بعد از این مجادله به خانه مادرم نرفتم؛ درعوض، با دخترم به خانه همکلاسی قدیمی‌ام رفتم. نمی‌خواستم با شوهرم زندگی کنم. بااین‌حال، او برای دیدنم نیامد. این همکلاسی‌ام و همسرش بودند که او را نزد من آوردند. شوهرم اشتباهش را نمی‌پذیرفت. با در نظر گرفتن شرایط دخترم، با او به خانه برگشتیم.

همکلاسی‌ام بسیار عصبانی بود و از من پرسید: «چطوری با چنین مردی ازدواج کردی؟»

در مدرسه مبصر کلاس و در مطالعات و انواع و اقسام فعالیت‌های مدرسه عالی بودم. در محل کارم به‌عنوان کارمند نمونه برگزیده شدم و جایزه‌های مختلفی دریافت کردم. اما در خانه با چنین مشکلاتی مواجه شدم.

نمی‌دانستم که: باوجود اینکه هنوز جوان هستم، اما زندگی برایم بسیار طاقت‌فرسا و ملال‌آور است. به‌خاطر چه چیزی زندگی می‌کنم؟ نمی‌توانم آن را درک کنم. وقتی که دیگر نمی‌توانستم آن را تحمل کنم، در رختخواب گریه می‌کردم تا درد قلبم را کاهش دهم، آنقدر می‌گریستم تا زمانی که حس می‌کردم دیگر نمی‌توانم گریه کنم.

در آن زمان، خانواده‌ام در آستانه فروپاشی بود.

پس از تماشای فیلم اولین سخنرانی استاد، درباره فالون دافا بسیار کنجکاو شدم. به تماشای آموزه‌های تصویری فا ادامه دادم تا اینکه تمام ۹ سخنرانی را به اتمام رساندم. استاد به من کمک کردند تا درک کنم که برای چه زندگی می‌کنیم و اینکه باید دیگران را در نظر بگیریم و با همه افرادی که اطراف ما هستند با مهربانی رفتار کنیم. درک کردم که وضعیت ناخوشایند خانوادگی‌ام ارتباط نزدیکی با ذهنیت مبارزه‌طلبی و رقابت‌جویی‌ام دارد، بنابراین باید خودم را تغییر دهم.

مصمم شدم در فالون دافا تزکیه کنم و هرگز باورم را به فالون دافا تغییر نداده‌ام، حتی در طول آزار و اذیت بی‌رحمانه، در‌حالی‌که از اعضای خانواده‌ام جدا و با بحران زندگی و مرگ مواجه شدم. زیرا شکوه و ارزش زندگی را درک می‌کنم، اینکه من و خانواده‌ام از مزایای دافا بهره‌مند می‌شویم. از استاد و دافا بسیار سپاسگزارم!

پس از تمرین فالون دافا، خوش‌قلب شدم، قادر بودم دیگران را در نظر بگیرم و در داخل و خارج از خانه به‌سختی کار کنم. خانواده‌ام در هماهنگی کامل بود؛ در کارم آرام و بی‌دردسر به پیش می‌رفتم، از وضعیت سلامتی بسیار خوبی برخوردار شدم و هرگز خسته نمی‌شدم.

از طریق اصول فا، درک می‌کنم که این روابط از پیش تعیین‌شده است که ما را در یک خانواده گرد هم می‌آورد. مادرشوهرم را همانند مادر خودم و خواهرشوهرم را به‌عنوان خواهر خودم در نظر می‌گیرم.

شش ما بعد، مادرشوهرم نیز تزکیه در فالون دافا را شروع کرد. او قبل از تمرین فالون دافا دچار بیماری قلبی شدیدی بود و هر بار که حمله قلبی‌اش عود می‌کرد، مجبور بود برای بهبودی موقت چندین قرص با تأثیر فوری را مصرف کند. بااین‌حال، چهار روز پس از شروع تمرین تزکیه، مشکلات قلبی‌اش ناپدید شدند.

مادرشوهرم قبل از تمرین فالون دافا فرد بی‌سوادی بود. یک روز که برای دیدنش به خانه‌اش رفتم، خواهرشوهرم، با صدای بلند فریاد زد: «زن‌داداش، زن‌داداش، معجزه است، معجزه! مادرمان اکنون می‌تواند «درباره دافا» در جوآن فالون را بخواند!»

شوهرم شاهد تغییرات ما و شگفتی‌های فالون دافا بود. اگر صبح زود نمی‌توانستم برای انجام تمرین بلند شوم، مرا بیدار می‌کرد. قبل از اینکه حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) شروع به آزار و شکنجه فالون گونگ کند، یکی از دوستانش که پلیس بود به او گفت: «به همسرت بگو که هشیار باشد. شنیده‌ام که دولت قصد دارد علیه فالون گونگ اقداماتی را انجام دهد.»

شوهرم با اعتمادبه‌نفس و صادقانه پاسخ داد:

«چه چیز اشتباهی درخصوص فالون گونگ وجود دارد؟ همسرم پس از شروع تمرین فالون گونگ، دیگر با من دعوا نمی‌کند. و سخت‌تر از همیشه کار می‌کند.»

بعد از اینکه ح.ک.چ شروع به آزار و شکنجه فالون گونگ کرد، به‌طور مداوم مورد آزار و اذیت قرار گرفتم، دستگیر و بازداشت شدم. درنتیجه، شوهرم تحت‌تأثیر قرار گرفت و از سوی محل کارش، محل کارم و اداره ۶۱۰ محلی، متحمل فشار‌های شدیدی شد. به‌علاوه، مجبور بود از دخترمان نیز مراقبت کند. خانواده ما با فروپاشی مواجه شد. نمی‌خواستم شوهرم تحت چنین فشار عظیمی زندگی کند، بنابراین فکر کردم بهتر است بار رنجم را خودم بردوش گیرم. به او گفتم: «بیا از هم جدا شویم.»

شوهرم بسیار در رنج بود، اما گفت: «طی این مدت طولانی باهم بوده‌ایم. اگر می‌خواستم چنین کاری انجام دهم، قبلاً این کار را کرده بودم.»

در آن لحظه، یک بار دیگر شگفت‌انگیزی دافا را تجربه کردم.

مدت کوتاهی پس از آزاد‌شدن از اردوگاه کار، تمرین‌کننده‌ای از من پرسید: «آیا هنوز به یاد داری که یک پیشگو به شما گفته بود که در سن ۳۷ سالگی طلاق می‌گیری؟ درست هنگامی که به اردوگاه کار اجباری منتقل شدی، دقیقاً ۳۷ سال داشتی؟»

درست است. باور دارم که استاد و دافا سرنوشتم را تغییر دادند.

هنگامی که ح.ک.چ شروع به آزار و شکنجه فالون گونگ کرد، مادرشوهرم به علت فشار ناشی از آزار و اذیت در تزکیه سست شد. در‌نتیجه، بیماری‌های قدیمی‌اش برگشتند. یک‌بار، او را به درمانگاهی در نزدیکی خانه‌ام بردم تا به مدت یک هفته تحت درمان قرار گیرد. آخرین روز در کلینیک، با پزشک معالجش درباره فالون گونگ صحبت کردم.

او بلافاصله نگرش خود را تغییر داد و بسیار خشمگین شد.

او گفت: «با من درباره فالون گونگ صحبت نکن. آیا الف یک تمرین کننده فالون گونگ نیست؟»

فردی که او نامش را برده بود، به‌خوبی عمل نمی‌کرد. او قبلاً تمرین را ترک کرده بود.

برایش توضیح دادم: «یک معلم شاگردان زیادی دارد. برخی شاگردان خوبی هستند، برخی بد، برخی حتی ممکن است افراد متخصص بسیار موفقی باشند، درحالی‌که برخی دیگر ممکن است افراد شرور و پلیدی شوند. آیا قضاوت می‌کنید که این معلم فقط به خاطر شاگردان بد، معلم خوبی نیست؟ دلیل این است که شاگردان بد از الزامات معلم‌شان پیروی نمی‌کنند، درست است؟»

پزشک مزبور ناگهان موضع خود را تغییر داد و گفت: «درست می‌گویید!»

به توضیحاتم ادامه دادم: «مادرشوهرم ...»

حرفم را قطع کرد و در کمال تعجب گفت: «این مادرشوهر شما است؟»

فکر می‌کرد مادرشوهرم درواقع مادر خودم بود. به حرف‌هایم ادامه دادم و با او در باره حقایق فالون گونگ صحبت کردم و او بسیار مشتاق شنیدن بود.

او برخی تکنیک‌ها درباره بیان چگونگی گذشته و آینده افراد آموخته بود. فهمید که قبل از اینکه فالون دافا را تمرین کنم، با یک پیشگو دیدار کرده بودم.

او بسیار ناراحت شد و به من گفت: «در سرنوشت شما این بوده که طلاق بگیری و حتی بدتر از آن»

سپس دکتر با دست و پای خود حرکاتی را انجام داد که انگار درحال قطع کردن دست و پا است.

او گفت: «این استادتان هستند که از شما محافظت کردند!»

بعدها او و همسرش از ح.ک.چ و سازمان‌های وابسته به آن کناره‌گیری کردند.

عمیقاً بر این باورم که استاد همیشه از من محافظت می‌کنند. امروزه به علت فساد اخلاقی بشر، طلاق بسیار رایج است. اگر فالون دافا را تمرین نمی‌کردم، چه کسی می‌داند که چگونه ذهنیت رقابت‌جویی و مبارزه‌طلبی‌ام مرا به کجا می‌برد. سپاسگزارم استاد به‌خاطر نیک‌خواهی و شفقتی که به من عطا کردید.

ادامه در قسمت دوم