(ادامه قسمت اول)

(Minghui.org)

نامه‌ای به دخترم یک ماه پس از اینکه به اردوگاه کار اجباری منتقل شدم

«۱۳ سپتامبر سال ۲۰۰۰

دختر کوچولوی من، چطوری؟

نیم‌سال تحصیلی جدید آغاز شده است. باید سخت مشغول درس‌خواندن باشی، درست است؟ من، مادرت، از طریق عمه‌ات از بهترین آرزوهایی که برایم داری آگاهم. می‌دانم که در مقایسه با اکثریت افراد هم‌سن خود بار مسئولیت بیشتری بر دوش کشیده‌ای. اما می‌دانم که به‌خاطر فداکاری‌هایت درنهایت پاداش دریافت خواهی کرد.

مامان فقط امیدوار است در طول مدتی که نمی‌تواند در کنارت باشد، بتوانی خودت را کنترل و هر مرحله را به‌خوبی سپری کنی. مامان همچنین امیدوار است که بتوانی خودت را با وضعیت زندگی فعلی تطبیق دهی و آرام باشی. همه چیز خوب خواهد شد و تو این ‌توانایی را داری که همه کارها را به‌خوبی انجام دهی.

مهم نیست چقدر بگویم، درنهایت همه چیز به چگونگی رفتار خودت بستگی دارد. باور دارم که مادر و خانواده‌ات را مأیوس نخواهی کرد. مادرت باور دارد که به‌خوبی عمل خواهی کرد.

دیگر حرفی ندارم. امیدوارم که دختر کوچکم بتواند خودش را به‌خوبی اداره کند.

مادرت»

دخترم از دوران کودکی‌اش غرقه در فای بودا بوده است. هنگامی که دافا و تمرین‌کنندگان دافا در چین مورد آزار و اذیت بی‌رحمانه‌ای قرار گرفتند، قلب فرزندم همیشه با دافا ارتباط داشت. وقتی ح.ک.چ از طریق برنامه‌های تلویزیونی در سراسر کشور فالون دافا را بد جلوه می‌داد، دخترم پس از تماشای آن می‌گفت: «همه‌اش پرت‌ و پلا است!»

زمانی که مصمم شدم برای حفاظت از دافا به پکن بروم، دخترم مرا در آغوش گرفت، مرا به خدا سپرد و اعتمادبه‌نفس زیادی به من داد.

در طول بازداشتم در اردوگاه کار، دخترم به مدرسه راهنمایی می‌رفت. برای تشویق شوهر و دخترم نامه‌هایی نوشتم و به آنها گفتم: «من هیچ کار اشتباهی انجام ندادم، بنابراین نباید احساس شرمساری کنید.»

همچنین به دخترم می‌گفتم که به‌طور جدی درس بخواند.

در نامه‌ای به دخترم نوشتم: «همانند هم‌تمرین‌کنندگانی که در اینجا محبوس هستند، مامان آگاهی واضح و روشنی دارد. می‌دانم که وضعیت کنونی به درازا کشیده نخواهد شد. هنگامی که حقیقت برای جهان روشن شود، دوباره به هم ملحق خواهیم شد.»

بعد از ۱۴ ماه آزاد شدم. ازآنجاکه از تبدیل‌شدن امتناع کردم، دو ماه به مدت بازداشتم اضافه کردند. وقتی که به خانه برگشتم، عملکرد تحصیلی دخترم بهبود یافت و دانش‌آموزی برتر در میان همکلاسی‌هایش شد.

زمانی که دخترم دانش‌آموز دبیرستانی بود، یک بار در جلسه اولیاء و مربیان، رئیس و معلمان دروس جداگانه، شخصیت او را مورد تحسین قرار دادند. آنها برخی از رفتارهای خوب او را در مدرسه با من به اشتراک گذاشتند.

به‌عنوان مثال، او بطری‌های خالی آب در کلاس را جمع‌آوری کرده و آنها را می‌فروخت و سپس برای همکلاسی‌هایش بستنی خریداری می‌کرد. دخترم به‌جای کلاس هنری یا کلاس ورزشی، در کلاس دستاوردهای علمی بالا فعالیت می‌کرد. بااین‌حال، در مطالعه، نقاشی، موسیقی، ورزش و انواع فعالیت‌های مدرسه عملکرد بسیار خوبی داشت.

او آرزو داشت قبل از پذیرش در دوره کالج، به آکادمی مدرسه هنر برود و باید در پکن تحت آموزش قرار می‌گرفت. در آن زمان، به علت آزار و اذیت، تحت فشار شدید ذهنی، جسمی و مالی قرار داشتم، بنابراین وقتی دخترم در پکن تحصیل می‌کرد، نتوانستم در کنارش باشم.

او طی دو سال متوالی، سال نوی چینی را تنها در پکن سپری کرد. در سال دوم دبیرستان، نیمی از سال آموزشی را در پکن تحصیل کرد. او به‌منظور صرفه‌جویی در هزینه‌ها اتاقی در زیرزمین اجاره کرد. او را مورد تشویق قرار دادم و گفتم که «همه رنج‌ها سرانجام روزی نتیجه می‌دهند به پاداش می‌رسند.»

یک روز هنگام ظهر، وقتی که از کار برگشتم، مأموران پلیس در محل ورودی آپارتمان منتظرم بودند و می‌خواستند مرا به اداره پلیس ببرند. دخترم در آن زمان در منزل بود.

او سر و صدا را شنید و سپس به طبقه پایین آمد و از مأمور پلیس پرسید: چرا مادرم را می‌برید؟»

یکی از مأموران به دروغ گفت: «برای هیچ چیز. فقط می‌خواهیم مطلبی را روشن کنیم و سپس او را به خانه بازمی‌گردانیم.»

دخترم با صدای بلند گفت: «شما به‌عنوان پلیس‌ چه‌وقت به ‌قول‌های خودت احترام گذاشته‌ای؟ اجازه نداری مادرم را با خودت ببری. مادرم باید در کنار من باشد.»

قبل از اینکه در دافا تمرین کنم، نزد یک پیشگو رفتم تا از سرنوشت دخترم باخبر شوم. پیشگو به من گفت که دخترم درخصوص تحصیلات دانشگاهی سرنوشت خوبی ندارد. درست زمانی که او قصد داشت برای امتحانات ورودی کالج اقدام کند، یک پیشگو که دوست شوهرم بود به دیدن ما آمد. موقع شام، به ما گفت دخترم باید از ستارگان و ماه دور باشد. همه در جای‌مان میخکوب شدیم، زیرا ما باور داشتیم که هر کسی با دافا با مهربانی رفتار کند، آسمان به او برکت می‌دهد.

دخترم درنهایت به رؤیایش دست یافت و در بهترین آکادمی هنر پذیرفته شد. همان‌طور که به او گفته بودم، رنج‌هایش بالاخره به بار نشستند پاداش دریافت کرد.

دخترم را برای رفتن به مدرسه هنر همراهی کردم، در آنجا با یکی از همکلاسی‌های دخترم و والدینش ملاقات کردم. دخترم آنها را از زمانی که در پکن با هم آموزش می‌دیدند می‌شناخت. والدین این دختر در طول تمام دوره‌های آموزشی او را همراهی می‌کردند.

یکی از آنها از من پرسید: «چرا دخترت این‌قدر فوق‌العاده است؟ دانش‌آموزانی که والدین‌شان را در کنار خود نداشتند، بعد از کلاس یا در فضاهای اینترنتی گشت و گذار کرده یا زمان‌شان را با دوست‌دختر یا دوست‌پسرشان سپری می‌کردند. بااین‌حال، دختر شما تنها به درس و تحصیلش اهمیت می‌داد.»

دخترم پس از پنج سال تحصیل در کالج، در مدرسه هنر در فرانسه پذیرفته شد. او به رؤیای دوران کودکی‌اش دست یافت: رفتن و مطالعه در بهشتِ هنر پاریس.

این فالون دافا، فای بودا است که زندگی و خانواده‌ام را متحول کرد. درست همان‌طور که در پاراگراف آغازین به اشتراک گذاشته‌ام، معجزات بسیاری را در دافا شاهد بوده و تجربه کرده‌ام و استاد نیک‌خواهی و شفقت بیکرانی را به من ارزانی داشته‌اند.

ماجراهای بسیاری برای به اشتراک گذاشتن دارم، اما فقط یکی دیگر را در اینجا به اشتراک می‌گذارم.

استاد چیزهای بسیاری به من دادند، بنابراین برای استاد عود روشن می‌کردم. چندی قبل درحالی‌که عود روشن می‌کردم، گرد و غباری به شکل محراب را بالای کابینت دیدم. سعی کردم آن را با پارچه‌ای پاک کنم، اما نتوانستم.

آن را با دقت بررسی کردم و متوجه شدم که رنگین کمان بود! این موضوع باعث شد یکی از گفتگو‌ها با دخترم را به یاد بیاورم. یک‌بار، هنگامی که با مشکلاتی در فرانسه مواجه شده بود، هنگام صبح به من زنگ زد و گریه کرد.

او را تسلی دادم و گفتم: «همیشه پس از طوفان یک رنگین کمان ظاهر می‌شود.»

تعداد بیشتری از افراد با وجدان هم‌اکنون درباره حقایق مربوط به فالون دافا و آزار و اذیت بی‌رحمانه فالون دافا به دست ح.ک.چ آگاه می‌شوند. وکلای بیشتر و بیشتری به دفاع از تمرین‌کنندگان دافا برمی‌خیزند. از زمانی که ح.ک.چ شرارت وحشیانه‌اش را در چین آغاز کرد، این وقایع، پدیده بی‌سابقه‌ای از شجاعتی عظیم هستند.

بسیاری از طوفان‌ها قبلاً سپری شده‌اند، بنابراین آیا رنگین‌کمان از ما دور است؟

به عنوان مرید استاد دافا، باید سه کار را با دقت، به‌طور کوشا و حتی جدی‌تر انجام دهم و براساس نیک‌خواهی و شفقت استاد، موجودات ذی‌شعور بیشتری را نجات دهم، عهد و پیمانی را که در ماقبل تاریخ بستم، برآورده کنم و شاهد لبخند استاد باشم.

سپاسگزارم، استاد بزرگ و مهربان!

سپاسگزارم، هم‌تمرین‌کنندگان.

هه‌شی